اسم پسر با س؛ فهرست کامل اسامی پسرانه با سین با ریشه و معنی

فهرست کامل نام‌ و اسم پسر با س (سین) به همراه معنی اسم و معرفی ریشه اسامی (فارسی، عربی، کردی، ترکی، عبری و …).

اسم پسر با س

انتخاب اسم پسرانه با حروف الفبا

اسم پسر بر اساس حروف الفبا
برای آشنایی با دیگر اسامی پسرانه زیبا با توجه به اینکه اسم مورد نظر شما با چه حرفی آغاز شود، می‌توانید از جدول زیر استفاده کنید.

نامگذاری یکی از بزرگترین دغدغه پدران و مادران قبل از تولد فرزندشان است. راحت تلفظ شدن، با مفهوم و معنا بودن، هماهنگی با دیگر اسامی اعضای خانواده، سازگار با عرف جامعه و محل زندگی و… از جمله عوامل تاثیر گذار در انتخاب اسم دلبند شما است. با توجه به این موضوع و علاقه والدین به انتخاب اسمی شایسته برای فرزندان، گلچینی از زیباترین اسامی پسرانه که با حرف س آغاز می‌شوند را جمع آوری کرده‌ایم.

 

اسم پسر با س - اسم پسر دهن پرکن

 

پیشنهاد ستاره برای اسم پسر با س:

سام | سامان | سامی | سانیار | سپند | سپهر | سپهراد | سروش | سیاوش | سیامک | سینا | سهراب | سپنتا | سیوان | سیروان 

 

اسم پسر با س فارسی

ساتراپ /sātrāp/

معنی: نگهبان شهر. ساتراب یونانی شده‌ی xšaørapāwan است که از زبان لاتین به فرانسه راه یافته است و اخیراً از زبان فرانسه وارد زبان فارسی شده است
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سارنگ /sārang/

معنی: ۱- نام پرنده‌ای کوچک به رنگ سیاه، سار، ساری؛ ۲- در موسیقی ایرانی گوشه‌ای در آواز ابوعطا؛ ۳- نام سازی مثل کمانچه (سارنگی).
فراوانی در ثبت احوال: ۳۶۱


سارویه /sāruye/

معنی: ۱) ابن فرخان بزرگ، از فرمانداران آل دابویه در طبرستان؛ ۲) نام قدیم همدان.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


ساریا /sāriyā/

معنی: ساری + ا (پسوند نسبت)، ۱- سرایت کننده و نفوذ کننده؛ ۲- رونده در شب.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۲۹


سارین /sārin/

معنی: نام روستایی در نزدیکی رفسنجان
فراوانی در ثبت احوال: ۳۸۳


سالار /sālār/

معنی: ۱- سردار سپاه، فرمانده لشکر؛ ۲- در قدیم به معنی حاکم، والی، شاه، رهبر، قائد؛ ۳- در گفتگو دارای صفات ممتاز و برجسته در نوع خود.
فراوانی در ثبت احوال: ۳۱۹۴۴


سامان /sāmān/

معنی: ۱- سرزمین، ناحیه، محل، مکان؛ ۲- ‌ترتیب و روش چیزی یا کاری، ثروت، دارایی، قوت، توانایی؛ ۳- در قدیم به معنی صبر، آرام و قرار
فراوانی در ثبت احوال: ۷۲۴۲۷
پیشینه تاریخی: ۱) جدِ خاندان سامانی که او را «سامان خدات» می‌گفتند؛ ۲) نام شهری در شهرستان شهرکرد، در استان چهارمحال و بختیاری.


سامدیس /sāmdis/

معنی: آتشگون، مانند سام


سامراد /sām-rād/

معنی: اسم مرکب (سام + راد)، ا سام و راد.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۷۲


سامندر /sāmandar/

معنی: ماخوذ از سالامندرا یونانی، سمندر


سامی /sāmi/

معنی: عالی، بلند مرتبه، بلند
فراوانی در ثبت احوال: ۵۵۰۳
پیشینه تاریخی: ۱) منسوب به سام پسر نوح نبی(ع)؛ ۲) نژاد بزرگی از مردم سفید پوست شامل عرب‌ها، آشوریان، یهودیان، اکدی‌های قدیم، کنعانیان، آرامی‌ها و بخشی از مردم اتیوپی؛ ۳) گروهی از زبانهای خویشاوند، از جمله شامل زبانهای عربی، عبری و آشوری.


سامیار /sāmyār/

معنی: سام = سبیکه‌ی زر و سیم + یار (پسوند دارندگی) مجاز از ثروتمند.
فراوانی در ثبت احوال: ۳۳۴۵۷


سامیز /sāmiz/

معنی: ۱- فسان، سنگی که با آن کارد و شمشیر و امثال آن را تیز کنند، سنگ کارد و تیغ؛ ۲- سامان.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سامین /sāmin/

معنی: منسوب به سام
فراوانی در ثبت احوال: ۲۴۸۰


سانی /sāni/

معنی: سامان یافته.
فراوانی در ثبت احوال: ۳۸۷


سانیار /sānyār/

معنی: سان = کیفیت، چگونگی، قدرت، عزت + یار (پسوند دارندگی)، دارای عزت و قدرت و کیفیت.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۶۶۴


ساویز /sāviz/

معنی: شخص خوش‌اخلاق و نیک خو
فراوانی در ثبت احوال: ۱۲۴


سباک /sabāk/

معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای جهرم در زمان اردشیر پادشاه ساسانی


سبلان /sabalān/

معنی: سولان، رشته کوه آتشفشانی در شمال غربی ایران، در استان های اردبیل و آذربایجان شرقی. بلندترین قله اش ۴۸۲۱ متر ارتفاع دارد. دارای چشمه های آب گرم و آب سرد فراوان است
فراوانی در ثبت احوال: ۱۳۳
پیشینه تاریخی: سبلان، سالم بن عبدالله، محدّث و فقیه اهل مدینه و از راویان موثّق.


سپاس /sepās/

معنی: ۱- قدردانی و حق‌شناسی از نیکی‌های کسی، شکر، شکرگزاری؛ ۲- حمد، ستایش.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۲۱


سپنتاداد /sepantādād/

معنی: داده و بخشیده مقدس، لقب اسفندیار


سپندار /sepandār/

معنی: اسپندارمذ، بردباری و فروتنی مقدس
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۳
پیشینه تاریخی: نام پسر گشتاسب شاه ایران که آن را اسفندیار و سپندیار گویند.


سپندیار /sepandyār/

معنی: اسفندیار، شمع


سپهدار /sepahdār/

معنی: فرمانده سپاه، سپهسالار، فرمانروا، پادشاه
فراوانی در ثبت احوال: ۲۲۳۱


سپهر /sepehr/

معنی: ۱- آسمان؛ ۲- مجاز از روزگار؛ ۳- در موسیقی ایرانی گوشه‌ای در دستگاه راست پنجگاه
فراوانی در ثبت احوال: ۳۹۱۲۵
پیشینه تاریخی: شهرت و تخلّص محمّدتقی خان کاشانی [قرن ۱۳ هجری]، مورخ ایرانی، ملقب به لسان الملک، مؤلف ناسخُ التَواریخ، به فارسی.


سپهراد /sepahrād/

معنی: ۱- جوانمرد سپاه و لشگر؛ ۲- مجاز از شجاع و دلیر.
فراوانی در ثبت احوال: ۴۴۷


سپهرار /sepehrār/

معنی: اوج آسمان، جو، کره آتش با فلک نهم


سپهرام /sepahrām/

معنی: موجب آرام و قرار سپاه، آرامش لشکریان.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سپهران /sepahrān/

معنی: ۱- حرکت دهنده‌ی سپاه، فرمانده سپاه؛ ۲- سپهر، آسمان، فلک.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سپهرداد /sepehr dād/

معنی: نام داماد داریوش که در شجاعت ممتاز بود.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۶۹


سپهرین /sepehrin/

معنی: آسمانی، فلکی.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سپیتام /sepitām/

معنی: نام جد زردشت
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سپیدان /sepidān/

معنی: جمع سپیده، نام قلعه ای در فارس از بناهای تخت جمشید


سخنور /soxanvar/

معنی: ۱- سخن‌ران، ناطق، خطیب؛ ۲- مجاز از شاعر، نویسنده.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سدرا /sadrā/

معنی: نام درختی در آسمان هفتم بهشت


سرافراز /sarafrāz/

معنی: ۱- مجاز از افتخار کننده به چیزی یا کسی، سربلند، مفتخر؛ ۲- در قدیم به معنی دارای صفات نیکو و مایه افتخار؛ ۳- در قدیم به معنی گردن فراز، گردن کش، زورمند.
فراوانی در ثبت احوال: ۷۶۱


سردار /sardār/

معنی: ۱- در نظام فرمانده یک گروه یا یک دسته‌ی نظامی؛ ۲- عنوانی احترام آمیز درباره‌ی صاحب منصبان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی انتظامی، که دارای درجه‌ای بالاتر از سرهنگی هستند؛ ۳- مجاز از، پیشوا، رهبر، سرور.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۲۱۶۳


سرشار /saršār/

معنی: ۱- پر، لبریز؛ ۲- مجاز از مالامال و آکنده، فراوان، بسیار.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سرشک /serešk/

معنی: اشک، قطره اشک


سرفراز /sarfarāz/

معنی: مخففِ سر افراز
فراوانی در ثبت احوال: ۹۵۹


سرمست /sarmast/

معنی: خوشحال، سرخوش


سرواد /sarvād/

معنی: ۱- سروا، سرواده، سروده، افسانه، چکامه، چامه؛ ۲- کلام منظوم، شعر.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سرود /sorud/

معنی: ۱- در موسیقی نوعی شعر که در یک آهنگ مشخص به آواز خوانده شود؛ ۲- هر نوع آواز آهنگین؛ ۳- در موسیقی بلوچستان قیچک؛ ۴- در قدیم هر نوع صوت آهنگین که از آلات موسیقی برمی‌آید.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سرور /sarvar/

معنی: ۱- آنکه مورد احترام است و نسبت به دیگری یا دیگران سِمَت بزرگی دارد؛ ۲- فرمانده، رئیس، بزرگ.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۱۳۴


سروش /soruš/

معنی: ۱- مجاز از پیام‌ آور؛ ۲- فرشته‌ی پیام آور، فرشته؛ ۳- مجاز از پیامی که از عالم غیب برسد، الهام؛ ۴- جبرائیل؛ ۵- در موسیقی ایرانی گوشه‌ای در دستگاه ماهور؛ ۶- در گاه شماری روز هفدهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فراوانی در ثبت احوال: ۲۸۹۰۵
پیشینه تاریخی: شهرت محمّدعلی اصفهانی [قرن ۱۳ هجری] شاعر ایرانی دربار ناصرالدین شاه، ملقب به شمس الشعرا.


سروشان /sorušān/

معنی: سروش + ان (جمع)، جمع سروش
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: نام جدّ بایزید بسطامی که به دستور امام رضا(ع) مسلمانی را برگزیده است.


سریران /sarirān/

معنی: سَریر + ان (پسوند نسبت)، منسوب به سَریر
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سلامان /salāmān/

معنی: نام بطنی [کوچک تر از قبیله] از قبیله طی. در سال دهم هجرت هیأتی از سوی این قبیله به نزد پیامبر اسلام (ص) آمده و به نمایندگی از قبیله اظهار اسلام نمودند
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: سلامان و اَبسال قصه ای قدیمی که حسین ابن اسحاق آن را از یونانی به عربی ترجمه کرده است؛ در نوشته های ابن سینا هم اشاره به چنین داستانی وجود دارد. نصیرالدین توسی دو روایت از آن را در شرح اشارات ذکر می کند. جامی آن را به شعر در آورده است.


سلمک /salmak/

معنی: گوشه ای در دستگاه شور، یکی از آهنگهای قدیمی


سمان /samān/

معنی: ۱- مخفف آسمان؛ ۲- روز بیست و هفتم از هر ماه شمسی.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سمراد /samrrād/

معنی: وهم، فکر، خیال، از برساخته‌های فرقه‌ی آذرکیوان (دساتیر)
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سمران /somrān/

معنی: معربِ سمرکند یا سمرقند، که نام شهری است در ایران قدیم و هم اکنون جزء کشور ازبکستان است.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۲۲


سمندر /samandar/

معنی: ۱- اسبی که رنگ آن مایل به زرد باشد؛ ۲- مجاز از اسب تندرو و نیرومند؛ ۳- در یونانی «سالامندرا» به معنی فرشته موکل آتش و پنبه کوهی و حیوان معروف است.
فراوانی در ثبت احوال: ۴۱۲


سمندیس /samandis/

معنی: مانند گل یاسمن


سنباد /sanbād/

معنی: سندباد، سندباد. [اگر سُنباد (= سِنباد) تلفظ شود نام سرِدار مجوسِ ابو مسلم خراسانی، ملقب به اسپهبد فیروز است].
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سهره /sehre/

معنی: پرنده ای از تیره گنجشکان شبیه بلبل و خوش آواز


سهند /sahand/

معنی: کوه آتش‌فشانی قدیمی و خاموش در جنوب آذربایجان شرقی میان تبریز و مراغه، که بلندترین قله‌اش ۳۷۲۲ متر است.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۷۴۹


سودمند /sudmand/

معنی: دارای سود، دارای اثر نیکو، مفید.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سورن /suren/

معنی: سورِنا، [قرن اول پیش از میلاد] سردار ایرانی، فرمانده سپاهیان ایران در جنگ با روم، که به کشته شدن کراسوس امپراتور روم انجامید [۵۳ پیش از میلاد]. سورن بعدها به فرمان اُرُد اول اشکانی کشته شد
فراوانی در ثبت احوال: ۱۹۰۶
پیشینه تاریخی: یکی از خاندانهای هفتگانه عصر ساسانی که محل اقامت ایشان سیستان و بلوچستان بوده است.


سورنا /surenā/

معنی: سورِن
فراوانی در ثبت احوال: ۸۰۸۲


سورین /surin/

معنی: در ایران باستان به معنی نیرومند، قدرتمند
فراوانی در ثبت احوال: ۴۲۴
پیشینه تاریخی: ۱) یکی از خاندان ساسانی؛ ۲) نام سرداری در زمان شاپور دوم.


سیبویه /sibuye/

معنی: ۱- سیب کوچک، بوی سیب
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: عمرو ابن عثمان: [قرن ۲ هجری] زبان شناس ایرانی، از بنیانگذاران اصول نحو عربی، مؤلف الکتاب، در نحو.


سیتاک /sitāk/

معنی: نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی


سیحون /seyhun/

معنی: سیردریا، رودی در قرقیزستان و قزاقستان به طول حدود ۲۱۰۰ کیلومتر، که از دره ی فرغانه می گذرد و به دریای آرال می ریزد.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سیرنگ /sirang/

معنی: سیمرغ، عنقا


سیکا /sikā/

معنی: نوعی درخت، در گویش مازندران اردک


سیمجور /simjur/

معنی: جوینده سیم و نقره، نام یکی از سردادان اسماعیل سامانی


سینا مهر /sina-mehr/

معنی: سینا = سینه و صدر + مهر = رحم، شفقت، محبت، عشق، روی هم به معنی سینه‌ی مملو از مهر و محبت.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سیناک /sināk/

معنی: نام یکی از بزرگان فارسی در زمان اشک هجدهم پادشاه اشکانی


سینداد /sindād/

معنی: داده و بخشیده سیمرغ

 

اسم پسر با س اوستایی

ساتیار /sātyār/

معنی: از نام‌های زرتشتی که گونه‌ی دیگر آن به نظر می‌رسد سادیار باشد
فراوانی در ثبت احوال: ۲۳۰۴
پیشینه تاریخی: نام یکی از سرداران داریوش


سادیار /sādyār/

معنی: ساتیار
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سام /sām/

معنی: ۱- به معنی سیاه؛ ۲- نام خانواده‌ای ایرانی؛ ۳- در عبری سام به معنی «اسم» و آن نام فرزند ارشد نوح نبی(ع) می‌باشد، که قوم سامی به او منسوب است.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۶۵۵۷
پیشینه تاریخی: در شاهنامه ایرانی نواده‌ی گرشاسب جهان پهلوان پدر زال و جد رستم جهان پهلوان


سپرنگ /saprang/

معنی: نام پسر سام


سپنتا /sepantā/

معنی: پاک و مقدس
فراوانی در ثبت احوال: ۳۰۶۴


سپنتام /sepantām/

معنی: ۱- سپید و پاک؛ ۲- جدّ هشتم زرتشت.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سپند مهر /sepandmehr/

معنی: در اوستا سپندته میتر، قاتل خشایارشاه


سپیتا /sepitā/

معنی: از درباریان آستیاگ ماد


سترگ /se(o)torg/

معنی: ۱- بزرگ، عظیم؛ ۲- با اهمیت، مهم؛ ۳- بزرگوار؛ ۴- مجاز از بی‌آزرم و شرم.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سرایش /so(a)rāyeš/

معنی: اسم مصدر از سرودن و سراییدن، عمل سرودن، سرایندگی.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سزاوار /se(a)zāvar/

معنی: دارای شایستگی، شایسته، لایق.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سلم /salm/

معنی: در عربی سِلم /selm/ به معنی صلح و آشتی؛ مردِ صلح طلب
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: در شاهنامه شاهزاده‌ی پیشدادی، پسر بزرگ فریدون، که پدر پادشاهی روم را به او داد. او با همدستی برادر دیگرش تور، برادر کوچکشان ایرج را کشت


سوشیا /sošiā/

معنی: سوشیانت، نجات دهنده، هریک از موعدان دین زرتشتی که در آخرالزمان ظهور می کنند


سوشیان /sušiyān/

معنی: سوشیانت
فراوانی در ثبت احوال: ۴۹۲


سوشیانت /sušiyānt/

معنی: به معنی نجات دهنده
فراوانی در ثبت احوال: ۸۹۷
پیشینه تاریخی: منجی موعود در دین زرتشتی.


سوشیانس /sušiyāns/

معنی: سوشیانت، نجات دهنده، هریک از موعدان دین زرتشتی که در آخرالزمان ظهور می کنند
فراوانی در ثبت احوال: ۱۳۹


سیامک /siyāmak/

معنی: دارای موی سیاه
فراوانی در ثبت احوال: ۳۷۴۱۰
پیشینه تاریخی: ۱) (در شاهنامه) پسر کیومرث شاه پیشدادی که به دست دیوان کشته شد و پسر سیامک، (هوشنگ) انتقام او را گرفت؛ ۲) پهلوان تورانی در جنگ یازده رخ، که به دست گرازه، پهلوان ایرانی کشته شد.

 

اسم پسر با س کردی

سارو /sāro/

معنی: ۱- ساروک، نام پرنده ای سیاه رنگ در هندوستان که مانند طوطی سخن گو می باشد؛ ۲- در کردی به معنی طوطی؛ ۳- در ترکی به معنی ساروج
فراوانی در ثبت احوال: ۴۶۱۸
پیشینه تاریخی: نام چندین روستا در شهرستان های زاهدان، بهشهر، (سارو مزرعه) سمنان.


ساکو /sāko/

معنی: کوه بدون گیاه، ساده و بی آلایش، یکسان و یکنواخت
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۳۸


سانان /sānān/

معنی: شاه بزرگ و مهتر ایل و قبیله.
فراوانی در ثبت احوال: ۵۹۳


ساوان /sāvān/

معنی: ۱- ساوا. ۲- نوعی غله هندی؛ ۳- اسم فاعل از سائیدن، آنکه می‌ساید، ساینده.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۹۶
پیشینه تاریخی: نام روستایی در سقز و مهاباد


سایمان /sāymān/

معنی: ۱- مرکب از سای + مان، مانند سایه؛ ۲- در ترکی به معنی خان بزرگ، محاسب.
فراوانی در ثبت احوال: ۶۵۷


سوران /surān/

معنی: ۱- نام منطقه ای وسیع در کردستان؛ ۲- یکی از چهار لهجه ی اصلی زبان کردی.
فراوانی در ثبت احوال: ۴۹۲۰


سیامند /siāmand/

معنی: نام کوهی


سیپان /sipān/

معنی: ۱- بلندی مانع باد؛ ۲- کوهی که در همه‌ی ایام برف داشته باشد
فراوانی در ثبت احوال: ۷۰۵
پیشینه تاریخی: نام دو کوه در کردستان.


سیحان /seyhān/

معنی: سیهان، ساروس
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: ۱)رودی در جنوب ترکیه مرکزی به طول حدود ۵۰۰ کیلومتر که در شمال شرقی کوههای آنتی تورُس در نزدیکی قیصریه سرچشمه می گیرد، به جانب جنوب غربی جاری می‌شود و سرانجام در زیر طرسوس به دریای مدیترانه می ریزد. ۲) نام پیشین استان آدانا در ترکیه.


سیروان /sirvān/

معنی: عربی شده ساربان
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۴۲۵
پیشینه تاریخی: آب سیروان، نام رودی در غرب ایران، در استانهای کردستان و کرمانشاه به طول ۱۰۰ کیلومتر، که با نام سیروان سنندج در جنوب غربی سنندج سرچشمه می‌گیرد و با سیروان مریوان در جنوب شرقی مریوان مخلوط می‌شود و در پاوه با نام سیروان پاوه (حُلوان) جریان می یابد و سرانجام به دیاله در عراق می‌ریزد.


سیوان /siwān/

معنی: ۱- چتر، سایبان، چادر؛ ۲- جمع سیو به معنی سیب ها.
فراوانی در ثبت احوال: ۳۲۵۹

 

اسم پسر با س در شاهنامه

ساسان /sāsān/

معنی: ۱- در شاهنامه پسر بهمن و نوه‌ی اسفندیار؛ ۲) در ایران باستان جدّ اردشیر بابکان، سرپرست آتشکده‌ی استخر در فارس.
فراوانی در ثبت احوال: ۳۰۱۹۲


ساوه /sāveh/

معنی: براده طلای خالص
پیشینه تاریخی: از سرداران ایرانی


سپنسار /sepansār/

معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
پیشینه تاریخی: از سران لشگر خسروپرویز


سپهرم /sepahram/

معنی: نام یکی از پهلوانان توران است از خویشان افراسیاب.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سرخه /sorxe/

معنی: نوعی کبوتر سرخ رنگ
پیشینه تاریخی: پسر افراسیاب


سرکش /sarkeš/

معنی: نافرمان، مغرور، افراشته
پیشینه تاریخی: رامشگر دربار خسروپرویز


سندباد /sand bād/

معنی: ۱- در شاهنامه نام پسر گشتاسب پسر لهراسب؛ ۲- نام حکیمی هندی واضع «سندباد نامه» سندباد بحری قهرمان افسانه‌ای سفرهای پر ماجرا در کتاب هزار و یک شب و در سندباد نامه.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سهراب /sohrāb/

معنی: دارنده‌ی آب و رنگ سرخ، سرخاب
فراوانی در ثبت احوال: ۶۴۰۹۰
پیشینه تاریخی: پسر رستم از تهمینه، که در توران زاده و بزرگ شد و در جستجوی پدر با سپاهی به ایران آمد. پدر و پسر بی آنکه یکدیگر را بشناسند باهم جنگیدند و هنگامی که رستم پهلوی او را با خنجر شکافت، آنگاه سهراب را شناخت.


سوفرا /sufrā/

معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری اهل شیراز
پیشینه تاریخی: از پهلوانان ایرانی


سیاوش /siyāvo(a)š/

معنی: دارنده‌ی اسب نر سیاه
فراوانی در ثبت احوال: ۴۶۸۰۴
پیشینه تاریخی: در شاهنامه شاهزاده ایرانی، پسر کیکاووس که چون به عشق نامادری خود سودابه پاسخ نداد، سودابه به او بهتان زد و او به توران زمین رفت و فرنگیس دختر افراسیاب را به زنی گرفت. سرانجام به فرمان افراسیاب کشته شد.


سیاوش – سیاوخش /siāvaš/

معنی: دارنده اسب نر سیاه
پیشینه تاریخی: پسر کاووس و پدر کیخسرو که به دست افراسیاب کشته شد


سیاووش /siyāvuš/

معنی: سیاوش
فراوانی در ثبت احوال: ۲۲۴


سینار /sinār/

معنی: سنباد، از شخصیتهای شاهنامه
پیشینه تاریخی: از سرداران بهرام چوبینه

 

اسم پسر با س عربی

سابور /sābor/

معنی: معرب شاپور


ساجد /sājed/

معنی: آن که سجده میکند، سجده کننده.
فراوانی در ثبت احوال: ۳۶۶۷


سادن /sāden/

معنی: اسم فاعل سدن، چاکر بتخانه، خادم بتخانه.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


ساعد /sāed/

معنی: ۱- مجاز از مساعدت کننده، مددکار؛ ۲- در تصوف نزد صوفیان، صفت قوت و کنایه از قدرتِ محض است.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۹۶۴


ساعی /sāei/

معنی: ۱- کوشش کننده، کوشا؛ ۲- در قدیم به معنی گرد آورنده‌ی زکات مورد استفاده قرار می‌گرفته است.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سالک /sālek/

معنی: ۱- آن که راهی را طی کند، رونده، راه رو؛ ۲- در تصوف به معنی آن که مراحل سلوک عرفانی را معمولاً با ارشاد پیری می‌گذراند.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سالم /sālem/

معنی: ۱- فاقد بیماری جسمی یا روحی؛ ۲- بدون عیب یا خرابی، بدون آلودگی؛ ۳- مجاز از منزه و به دور از مفاسد اخلاقی؛ ۴- در حالت قیدی در حال سلامت و تن‌درستی یا در حال بدون عیب و خرابی بودن.
فراوانی در ثبت احوال: ۷۳۹۷


سامر /sāmer/

معنی: افسانه گوینده، افسانه گویندگان.
فراوانی در ثبت احوال: ۳۳۴۸


ساهر /sāher/

معنی: بیدار
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


ساهی /sāhi/

معنی: غافل، فراموشکار


ساید /sāyed/

معنی: مهتر، سرور.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سایق /sāyeq/

معنی: ۱- سوق دهنده؛ ۲- کسی که پیش می‌رود؛ ۳-بر انگیزاننده.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سائب /sāeb/

معنی: جاری، روان، شتابان


سبحان /sobhān/

معنی: پاک، منزه، از نامهای خداوند
فراوانی در ثبت احوال: ۶۸۷۰۱


سبزعلی /sabzali/

معنی: ترکیبی از دو کلمه سبز + علی


ستار /sattār/

معنی: ۱- آنکه چیزی را پوشیده و در پرده می‌دارد، پوشنده؛ ۲- از نام‌های خداوند
فراوانی در ثبت احوال: ۲۹۵۱۲
پیشینه تاریخی: ستارخان از رهبران بزرگ نهضت مشروطیت در آذربایجان ملقب به سردار ملی.


سجاد /sajjād/

معنی: بسیار سجده کننده
فراوانی در ثبت احوال: ۲۸۴۹۸۳
پیشینه تاریخی: لقب زین‌العابدین ابن حسین(ع)، امام چهارم شیعیان ملقب به امام سجّاد(ع).


سحاب /sahāb/

معنی: ابر، توده‌ی بخار آب که به رنگهای سفید، خاکستری در آسمان دیده می‌شود.
فراوانی در ثبت احوال: ۴۱۷


سحبان /sāhbān/

معنی: ۱- کسی که با تبختُر راه می رود و با کبر و غرور راه می رود؛ ۲- شمشیرکش؛ ۳- کسی که چیزی یا شخصی را روی زمین می کشد؛ ۴- سیلی که بر هرچه بگذرد از بین می برد
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: سَحبان بن زُفر وائِل [۵۴ میلادی] شاعر عصر جاهلی/اسلامی. وی در حیات رسول خدا اسلام آورد اما آن حضرت را ملاقات نکرد و در خلافت معاویه در دمشق می زیست. شهرت او به فصاحت و سخنوری ضرب المثل است و او را اَخطَب عرب و عجم و جِنّ و انس گفته اند.


سحور /sahor/

معنی: سحری، آنچه هنگام سحر می خورند


سخا /saxā/

معنی: جوانمردی، کرم، بخشش
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سخاوت /sa(e)xāvat/

معنی: بخشش، عطا، کرم.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۹۱۱


سخی /saxi/

معنی: کریم، بخشنده


سدیدالدین /sadidaddin/

معنی: استوار در دین و آیین


سدیف /sadif/

معنی: نام چند تن از صحابه
فراوانی در ثبت احوال: ۳۲۶


سراج /serāj/

معنی: چراغ، روشنایی.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۴۵۱


سراج الدین /serājoddin/

معنی: چراغ دین
فراوانی در ثبت احوال: ۲۲۰۸
پیشینه تاریخی: ۱) سراج‌الدین ارموی: [۵۹۴-۶۸۲ قمری] متکلم مسلمان ایرانی، از مردم ارومیه، مؤلف مَطالِع الانوار، در کلام و منطق؛ ۲) سراج‌الدین عثمان ابن عمر: (= مختاری غزنوی) [قرن ۶ هجری] شاعر پارسی‌گوی دربار شاهان غزنوی، مؤلف منظومه‌ی حماسی شهریارنامه.


سرمد /sarmad/

معنی: ۱- در قدیم به معنی پایدار، پیوسته، همیشگی؛ ۲- در حالت قیدی به طور دائم
فراوانی در ثبت احوال: ۲۸۳
پیشینه تاریخی: سَرمد: ۳- [قرن ۱۱ هجری] شاعر و عارف یهودی از مردم کاشان، که مسلمان شد و به هند رفت و در آنجا به اتهام کفرگویی کشته شد.


سعد /saed/

معنی: خجسته، مبارک، خوش یمن، سعادت، خوشبختی، خوش یمنی
فراوانی در ثبت احوال: ۴۱۴۵
پیشینه تاریخی: ۱) سعدابن ابوبکر: [قرن ۷ هجری] اتابک فارسی و نواده‌ی سعدابن زنگی، که پیش از استقرار در جای پدرش و ۱۲ روز پس از مرگ او درگذشت؛ ۲) سعدابن ابی وقاص: (= سعدوقاص) [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام و سردار مسلمان، فاتح عراق، بنیانگذار شهر کوفه و حاکم آن؛ ۳) سعدابن زنگی: (= سعد زنگی) اتابک فارس [۵۹۹-۶۲۳ قمری] جانشین برادرش تکلة ابن زنگی، که کرمان، اصفهان و همدان را تسخیر کرد، ولی در حمله به عراق از سپاه سلطان محمّد خوارزمشاه شکست خورد.


سعدالدین /saedoddin/

معنی: نیک بختی دین
فراوانی در ثبت احوال: ۲۸۲
پیشینه تاریخی: سَعدالدین وراوینی [قرن ۷ هجری] ادیب ایرانی، مترجم مرزبان نامه از زبان طبری به فارسی.


سعدالله /sadollāh/

معنی: اقبال و نیکبختی خداوند


سعدون /sadon/

معنی: خوشبخت


سعود /soeud/

معنی: جمع سَعد ۱- سعادت‌ها، نیک بختی‌ها، خجستگی‌ها؛ ۲- اسم مصدر سعادت.
فراوانی در ثبت احوال: ۹۳۵


سعیا /saeyā/

معنی: به تعبیری این واژه از سعی به معنی تلاش و کوشش + الف (اسم ساز) ترکیب شده است
فراوانی در ثبت احوال: ۱۲۵
پیشینه تاریخی: نام پیغمبری که بشارت آمدن عیسی را داد


سعید /saeid/

معنی: ۱- خجسته، مبارک؛ ۲- (در قدیم) خوشبخت، سعادتمند
فراوانی در ثبت احوال: ۵۶۷۸۷۹
پیشینه تاریخی: ۱) سعیدابن زید: [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام(ص)، پسر عمو، شوهر خواهر و برادر زن عمر خطاب، از نخستین مسلمانان و از مهاجران؛ ۲) سعید ابن عاص: [قرن اول هجری] امیر و فاتح عرب از بنی امیه، والی کوفه و والی مدینه؛ ۳) سعید ابن عثمان: [قرن اول هجری] سردار عرب فرزند عثمان خلیفه، والی خراسان و فاتح ماوراءالنهر که در مدینه به دست اسیران بخارایی کشته شد.


سعید رضا /saeid-rezā/

معنی: مرکب از نام‌های سعید و رضا.
فراوانی در ثبت احوال: ۳۸۷۵


سعیدا /saeedā/

معنی: سعید، مبارک، دارای الف تعظیم و بزرگداشت


سلمان /salmān/

معنی: سالم و مبّرا از عیب و نقص و آفت
فراوانی در ثبت احوال: ۶۲۴۸۶
پیشینه تاریخی: ۱) سلمان فارسی [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام(ص)، نخستین مسلمان ایرانی، که در پارسایی و پرهیزگاری او بسیار نوشته‌اند در زمان عمر والی مداین شد و در آن شهر درگذشت. ۲) سلمان ساوجی [قرن ۸ هجری] شاعر ایرانی، از مردم ساوه.


سلیل /salil/

معنی: فرزند، برکشیده، شمشیر برکشیده، شراب ناب


سمیح /samih/

معنی: بخشنده، بلند نظر.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سمیر /samir/

معنی: داستان پرداز، قصه گو
فراوانی در ثبت احوال: ۶۹۵۶


سمیع /samie/

معنی: ۱- از نام‌های خداوند؛ ۲- شنوا.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۰۵۵


سناءالدین /sanāoddin/

معنی: موجب روشنی دین و آیین


سنان /senān/

معنی: ۱- نیزه؛ ۲- قسمت تیز نوک نیزه؛ ۳- نوکِ تیز هر چیز
فراوانی در ثبت احوال: ۴۲۵
پیشینه تاریخی: ۱) سنان ابن ثابت [قرن ۴هجری] اخترشناس، ریاضی دان و پزشک بغدادی رئیس پزشکان بغداد؛ ۲) شیخ الجبل [قرن۶هجری] مشهور به سِنان ابن سلمان، رئیس اسماعیلیان شام، که در سال ۵۵۷ از سوی رهبر اسماعیلیان الموت به آنجا فرستاده شد و توانست اسماعیلیان را در آنجا به صورت قدرتی درآورد.


سهام /sahām/

معنی: ۱- سهم‌ها، بهره‌ها، نصیب‌ها، قسمت‌ها؛ ۲- تیرهای کمان.
فراوانی در ثبت احوال: ۴۰۶


سهامالدین /sahāmoddin/

معنی: نصیب‌های دین، بهره‌های دین.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۸۸


سهران /sahrān/

معنی: بیدار
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سهل /sahl/

معنی: مرد نرم خوی، مرد نیک خوی
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: ۱) سهل ابن هارون: [قرن۲ و۳ هجری] ادیب و حکیم ایرانی، از مردم دشت میشان و از بزرگان شعوبیه، مؤلف مجموعه داستانهایی به زبان عربی؛ ۲) سهل تبری: (= رَبَّن تبری) [قرن ۳ هجری] اخترشناس و پزشک یهودی یا نسطوری(؟) ایرانی، پدر علی ابن سهل تبری. نخستین مترجم مجسطی به عربی؛ ۳) سهل تستری: [حدود ۲۰۰- حدود ۲۷۳ قمری] صوفی ایرانی، از مردم شوشتر و از بزرگان صوفیه.


سهیل /soheyl/

معنی: روشن‌ترین ستاره‌ی صورت فلکیِ کشتی (سفینه) و دومین ستاره‌ی درخشان آسمان، که در نواحی جنوبی ایران در مواقع محدودی از سال مشاهده می‌شود.
فراوانی در ثبت احوال: ۷۷۱۹۱


سوید /soveyd/

معنی: مصغر سید، آقای کوچک


سیاف /sayyāf/

معنی: جنگاورِ شمشیرزن.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سیرین /sirin/

معنی: یکی از اصحاب پیامبر اسلام(ص).
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سیف /seyf/

معنی: ۱- شمشیر؛ ۲- ساحل دریا، کناره‌ی دریا.
فراوانی در ثبت احوال: ۵۷۰


سیف الدین /seyfoddin/

معنی: شمشیر دین
فراوانی در ثبت احوال: ۲۷۴۲
پیشینه تاریخی: ۱) سیف‌الدین ابوبکر محمّد ابن ایوب: شاه ایوبی مصر و سوریه [۵۸۷-۶۱۵ قمری] برادر و جانشین صلاح‌الدین که با صلبیان جنگید؛ ۲) سیف‌الدین باخزری: [۵۸۶-۶۵۹ قمری] عارف و صوفی ایرانی، مقیم بخارا، مؤلف رساله‌هایی به عربی و فارسی از جمله اَسماءالحُسنی، وصیت‌السفر، رساله در عشق و برخی رباعیهای فارسی؛ ۳) سیف‌الدین سوری: پادشاهی از سلسله‌ی آل شَنسب (غوریان) [۵۴۳-۵۴۴ قمری] که به انتقام قطب‌الدین عمر به غزنین لشکر کشید و آنجا را غارت و ویران کرد. [۵۴۳ قمری] ولی سال بعد از بهرامشاه شکست خورد و اسیر و کشته شد؛ ۴) سیف‌الدین غازی: نام دو تن از امرای آل زنگی. سیف‌الدین غازی اول: اتابک موصل [۵۴۱-۵۴۴ قمری]، پسر و جانشین عمادالدین زنگی؛ سیف‌الدین غازی دوم: اتابک موصل [۵۶۵-۵۷۶ قمری] برادرزاده‌ی سیف‌الدین غازی اول؛ ۵) سیف‌الدین غوری: شاه سلسله‌ی آل شَنسَب (غوریان) [۵۵۶-۵۵۸ قمری] پسر و جانشین علاءالدین جهانسوز، که در جنگ با ترکان غز به دست یکی از کسان خود کشته شد؛ ۶) سیف‌الدین غوری: آخرین سلطان مصر [۹۰۶-۹۲۲ قمری] از ممالیک برجی ملقب به قانصوه. برای جنگ با عثمانی با شاه اسماعیل صفوی متحد شده ولی نقشه‌اش لو رفت، سپاه عثمانی قاهره را گرفت و او در جنگ کشته شد؛ ۷) سیف‌الدین محمّد: (سیف فرغانی) [قرن ۸ هجری] شاعر ایرانی که در آسیای صغیر اقامت گزید. شعرهایش بیشتر معترض، انتقادآمیز و دارای مضمونهای عرفانی است.


سیف الله /seyfollāh/

معنی: شمشیر خدا.
فراوانی در ثبت احوال: ۶۱۸۴۵


سیفعلی /sayfali/

معنی: شمشیر علی

 

اسم پسر با س ترکی

ساتکین /sātkin/

معنی: ساتگین، پیاله بزرگی که با آن شراب می‌خورده‌اند، شراب، محبوب، مطلوب


سارمین /sarmin/

معنی: باحیا و محجوب
فراوانی در ثبت احوال: ۱۲۱


ساروتقی /sārotaqi/

معنی: نام یکی از رجال زمان صفویه


سالداش /sāldāš/

معنی: صخره


ساوالان /sāvālān/

معنی: سبلان، رشته کوه آتشفشانی، در شمال غربی ایران، در استانهای اردبیل و آذربایجان شرقی؛ بلندترین قله‌اش ۴۸۲۱ متر ارتفاع دارد. دارای چشمه‌های آب گرم و سرد فراوان. ۲) نام دهی در صوفیان شبستر.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۳


سبحان قلی /sobhānqoli/

معنی: بنده سبحان، بنده خداوند


سبکتین /saboktin/

معنی: نام موسس سلسله غزنویان و پدر سلطان محمود غزنوی


سلجوق /seljuk/

معنی: نام جد خاندان سلجوقیان


سنجر /sanjar/

معنی: یعنی مرغ شکاری
فراوانی در ثبت احوال: ۸۸۹
پیشینه تاریخی: شاه سلسله‌ی سلجوقی، که پس از چند جنگ پیروزمند بر ضد شاه غزنوی و اَتسِز خوارزمشاهی به دست غُزان اسیر شد و مدتی را در اسارت گذراند [۵۴۸-۵۵۱ قمری] و اندکی پس از آزادی درگذشت.

 

اسم پسر با س در سایر ریشه ها

ساحر /sāher/

معنی: سحر کننده، جادوگر
ریشه: قرآنی


سارگن /sārgon/

معنی: شاه عادل و مهربان
ریشه: ارمنی


ساشا /sāšā/

معنی: ریشه اصلی نام ساشا یونانی است اما در زبانهای روسی و فرانسه و انگلیسی به کاربرده میشود و به معنای مدافع و محافظ مردان است
ریشه: یونانی


سالار مهدی /sālār-mahdi/

معنی: مرک از نام‌های سالار و مهدی.
ریشه: فارسی – عربی
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سالیز /sāliz/

معنی: سایه + لیز =خانه
ریشه: لری


سامسون /sāmson/

معنی: مثل خورشید، انگلیسی شده شمشون پهلوان یهود
ریشه: عبری


سامن /sāman/

معنی: آواز، ترانه
ریشه: سانسکریت


سایروس /sāyrus/

معنی: سیروس یا کوروش
ریشه: انگلیسی


سبکتکین /saboktakin/

معنی: سبکتگین، سبک قدم، نیک قدم
ریشه: مغولی
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: نام پدر سلطان محمود غزنوی و مؤسس سلسله غزنویان.


سدید /sadid/

معنی: ۱- استوار و راست، درست، محکم و استوار؛ ۲- درستکار و مطمئن، قابل اعتماد
ریشه: قرآنی
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: لقب منصور ابن نوح سامانی.


سدین /saddayn/

معنی: دو کوه سدآسا
ریشه: قرآنی


سرافیم /sarāfim/

معنی: درخشندگان، فرشتگانی که همیشه ملازم عرش پروردگار هستند
ریشه: عبری


سروژ /serož/

معنی: یکی از مترجمان ایرانی ارمنی تبار
ریشه: ارمنی


سعدی /saedi/

معنی: سعد بودن، خجستگی، مبارکی
ریشه: فارسی – عربی
فراوانی در ثبت احوال: ۷۱۹۵
پیشینه تاریخی: سعدی [حدود ۶۰۰-۶۹۱ قمری] تخلّص و شهرت مشرف‌الدین (مصلح‌الدین) عبدالله شیرازی، شاعر و نویسنده‌ی ایرانی، مؤلف گلستان و بوستان، غزلها، قصیده ها و رساله‌ها‌ی مختلف، که همه در کلیات دیوان او چاپ شده است. آرامگاه او به نام سعدیّه در شیراز است.


سقراط /soqrāt/

معنی: معرب یونانی sokrates
ریشه: یونانی
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۶
پیشینه تاریخی: فیلسوف یونانی [۴۶۹-۳۹۹ پیش از میلاد] که می کوشید با پرسشهای پیاپی از دیگران، آنان را به دستیابی به حقیقت وا دارد. افلاطون از شاگردان او، در چندین رساله کوشیده است این روش را توضیح دهد. سقراط سرانجام در آتن به فاسد کردن جوانان و بدعت در دین متهم و به نوشیدن زهر محکوم شد و آن را در نهایت آرامش پذیرفت.


سکندر /sekandar/

معنی: مخفف اسکندر
ریشه: یونانی


سلدوز /solduz/

معنی: نام یکی از امرای مغول در دوره غازان خان
ریشه: مغولی


سلیم /salim/

معنی: ۱- دارای قدرت تشخیص و داوری درست، سالم و بی‌عیب؛ ۲- آرام و مطیع، ساده دل و خوش‌باور؛ ۳- در حالت قیدی به معنی در حال سلامت و به دور از هر گزند و آسیب
ریشه: قرآنی
فراوانی در ثبت احوال: ۱۵۱۵۴
پیشینه تاریخی: نام سه تن از شاهان عثمانی ۱) سلیم اول [۹۱۸-۹۲۶ قمری] پدرش را وادار به کناره گیری کرد، برادرانش را کشت، ایرانیان را در جنگ چالدران شکست داد، مصر را به تصرف درآورد و عربستان را مطیع ساخت. ۲) سلیم دوم [۹۷۴-۹۸۲ قمری] در زمان او قبرس و تونس تسخیر شد. ۳) سلیم سوم [۱۲۰۳-۱۲۲۲ قمری] دو بار در جنگ با روسها شکست خورد، در زمان او مصر و آلبانی استقلال یافت. به دست ینی چریها کشته شد.


سلیمان /soleymān/

معنی: پر از سلامتی
ریشه: عبری
فراوانی در ثبت احوال: ۶۷۴۹۴
پیشینه تاریخی: ۱) حضرت سلیمان(ع): شاه و پیامبر یهود [حدود ۹۷۲- حدود ۹۳۲ پیش از میلاد] پسر و جانشین حضرت داوود(ع). کتابهای امثال سلیمان، کتاب جامعه، حکمت سلیمان و غزل غزلهای سلیمان در عهد عتیق به او منسوب است؛ ۲) نام دو تن از شاهان صفوی. سلیمان اول: [۱۰۷۷- ۱۱۰۵ قمری] که در زمان او هلندیان بر جزیره ی قشم دست یافتند؛ سلیمان دوم: ملقب به سید محمّد، نوه‌ی دختری سلیمان اول که در سال ۱۳۱۶ قمری مخالفان شاهرخ افشار او را در مشهد به پادشاهی برداشتند، ولی ۴۰ روز بعد هواداران شاهرخ او را گرفتند و کور کردند و دوباره شاهرخ را به سلطنت نشاندند؛ ۳) نام دو تن از شاهان عثمانی. سلیمان اول: (= سلیمان قانونی) [۹۲۶-۹۷۴ قمری] که در زمان دولت عثمانی به اوج قدرت خود رسید و قانونهایی برای اداره‌ی کشور تنظیم شد؛ سلیمان دوم: [۱۰۹۹-۱۱۰۲ قمری] که دوران کوتاه سلطنتش به کشمکش با شورشیان و خواباندن شورشها سپری شد؛ ۴) سلیمان ابن حکم: دوازدهمین خلیفه‌ی اموی اندلس [۳۹۹-۴۰۷ قمری] که توسط محمّد دوم خلع شد؛ ۵) سلیمان ابن صرد: [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام(ص)، از هواداران حضرت علی(ع) و امام حسین(ع). رهبر توابین کوفه، که در جنگ با ابن زیاد کشته شد؛ ۶) سلیمان ابن قتلمش: (= سلیمان شاه) شاه سلجوقی عراق [قرن ۶ هجری] که پس از چند تلاش ناموفق به شاهی رسید ولی سردارانش به زودی او را عزل کردند و ارسلان را به جایش نشاندند.


سهیراد /sahirād/

معنی: سَهی = راست و بلند + راد = جوانمرد، آزاده، بخشنده)، ۱- جوانمرد راست و بلند؛ ۲- جوانمرد آزاده ی راست قامت؛ ۳- بخشنده ی راست قامت و بلند.
ریشه: فارسی – عربی
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


سواک /savak/

معنی: رفتار نرم، رفتار نرم و آهسته.
ریشه: ارمنی
فراوانی در ثبت احوال: ۲۴۶


سوبیتای /subitāy/

معنی: نام پسر تولی پسر چنگیزخان پادشاه مغول
ریشه: مغولی


سورج /soraj/

معنی: شمشیر
ریشه: هندی


سینا /sinā/

معنی: ابوعلی سینا دانشمند معروف ایرانی؛ ۲) سینا (= صحرای سینا) شبه جزیره‌ی بیابانی، در شمال شرقی مصر، که از صحرای شرقیه‌ی مصر به وسیله‌ی کانال سوئز جدا می‌شود. جبل موسی در آن واقع است.
ریشه: عبری
فراوانی در ثبت احوال: ۱۲۲۵۳۲

 

اسم پسر با سام

ساما، سامدیس، سامسون، سامن، سامندر، سامی، سامیا، سامیز، سامین

 

اسم پسر با سا

سابور، ساتراپ، ساتکین، ساتیار، ساردین، سارگن، سارین، ساشا، ساعی، ساکو، سالداش، سالک، سالم، ساما، سامدیس، سامسون، سامن، سامندر، سامی، سامیا، سامیز، سامین، سانی، سانیار، ساهر، ساهی، سایروس، سایمان، سائب

 

جمع بندی

ممکن است در کنار جستجوی خود به دنبال بهترین اسامی پسرانه خاص و تک باشید، ما در مطلبی تحت عنوان اسم پسر، لیست کاملی از این اسامی را به ترتیب حروف الفبا برای شما آماده کرده‌ایم. همچنین اگر به دنبال اسم پسر ترکی، اسم پسر اصیل ایرانی، اسم پسر کردی یا سایر اسامی پسرانه هستید، می‌توانید آن‌ها را در سایت ستاره جستجو و مطالعه کنید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید