اسم پسر به معنی شاهزاده | اسم پادشاهان ایرانی | اسم پسر که با شاه شروع شود

فهرست کامل نام‌ و اسم پسر که به معنی شاهزاده هستند، اسم پادشاهان ایرانی، اسم پسر با شاه شروع شود، زیباترین اسم پسر با شاهانه و اساطیری را اینجا بیابید.

لیست اسامی دخترانه

لیست اسامی پسرانه

نامگذاری یکی از بزرگترین دغدغه پدران و مادران قبل از تولد فرزندشان است. راحت تلفظ شدن، با مفهوم و معنا بودن، هماهنگی با دیگر اسامی اعضای خانواده، سازگار با عرف جامعه و محل زندگی و… از جمله عوامل تاثیر گذار در انتخاب اسم فرزند شما است. اگر شما به نام‌هایی که معنا و مفهوم شاهانه دارند علاقه دارید باید نامی خاص، جذاب و در عین حال محبوب برای فرزند خود انتخاب کنید.

در این مطلب لیست کاملی از اسم پسر به معنی شاه و شاهزاده، اسامی پسرانه که با شاه شروع شوند و همچنین اسامی پادشاهان ایرانی جمع آوری شده است. با ما همراه باشید.

اسم پسر به معنی شاهزاده

ارباب /arbāb/

معنی: پادشاه کارفرما رئیس

امیر /amir/

معنی: پادشاه، حاکم، حکمران، خان، خدیو، رئیس، ژنرال، سرلشکر، سلطان، شاه، شیخ، فرمانده، ملک

امیر احمد /amir-ahmad/

معنی: امیر بسیار ستوده، پادشاه و حاکم ستوده شده، فرمانده و امیر ستودنی

امیر ارشاد /amir-eršad/

معنی: امیر بزرگتر، پادشاه بزرگتر و رشیدتر.

امیر ارسلان /amir-arsalān/

معنی: مجاز از امیر و پادشاه شجاع و دلیر

امیر اقبال /amir-eqbāl/

معنی: پادشاه نیکبخت، حاکم بهروز و خوشبحت، امیر دارای طالع نیک.

امیر حسان /amir-hesān/

معنی: امیر و پادشاه نیکوان، امیر و فرمانروای نیکو رویان.

امیر صادق /amir sādeq/

معنی: امیر و پادشاه راستگو، حاکم درستکار، حاکم و سردار راست کردار

امیر صالح /amir sāleh/

معنی: پادشاه و امیر نیکو رفتار، حاکم شایسته، امیر لایق

امیر رشید /amir-rašid/

معنی: امیر و پادشاه رستگار، حاکم دلیر و شجاع

امیر رضا /amir reza/

معنی: پادشاه راضی و خشنود، فرمانده و سردار خشنود و خوشدل

امیر آرتا /amir-ārtā /

معنی: امیر درست کردار و راست گفتار، پادشاه و حاکمِ پاک و مقدس.

امیر برنا /amir-bornā/

معنی: امیر جوان، پادشاه جوان.

امیر همایون /amir homāyun/

معنی: امیر فرخنده و خجسته، پادشاه و حاکمی که دارای تاثیر خوب و نیکوست

امیر والا /amir-vālā/

معنی: امیر و پادشاه دارنده‌ی مقام و مرتبه‌ی مهم، امیر و پادشاه عزیز، گرامی، محترم، اصیل و نژاده

اریک /erik/

معنی: شاهزاده وار، با شکوه

پارسا کیا /pārsā-kiyā/

معنی: پارسا = آن که از گناه بپرهیزد، پاکدامن + کیا = کسی که پادشاه بزرگ باشد، پادشاهِ بزرگ و پرهیزکار و پاکدامن

پاشا /pāšā/

معنی: مخففِ پادشاه، بزرگ

پیروز شاپور /piruzšāpur/

معنی: شاهزاده پیروز

تاجور /tājvar/

معنی: پادشاه، سلطان

تاجبخش /tājbaxš/

معنی: بخشنده تاج پادشاهی، رساننده کسی به پادشاهی

جمشاد /jamšād/

معنی: پادشاه بزرگ و شاد

جهاندار /jahān-dār/

معنی: ۱- جهان دارنده؛ ۲- نگهبان جهان؛ ۳- پادشاه

جهانشاه /jahānšāh/

معنی: شاه عالم، فرمانروای عالم

خدیو /xadiv/

معنی: ۱- امیر، رئیس، فرمانروا؛ ۲- پادشاه؛ ۳- خداوند

خدیش /xadiš/

معنی: کدخدا، پادشاه

خان ملک /xānmalek/

معنی: پادشاه بزرگ

دادگر /dādgar/

معنی: ۱- آن که به عدالت رفتار میکند، عادل؛ ۲- خداوند، پادشاه عادل

داور /dāvar/

معنی: ۱- حَکَم؛ ۲- (در حقوق) قاضی؛ ۳- مجاز از خداوند، پادشاه، حاکم.

سالار /sālār/

معنی: ۱- سردار سپاه، فرمانده لشکر؛ ۲- در قدیم به معنی حاکم، والی، شاه، رهبر، قائد

سپهدار /sepahdār/

معنی: فرمانده سپاه، سپهسالار، فرمانروا، پادشاه

سانان /sānān/

معنی: شاه بزرگ و مهتر ایل و قبیله.

سارگن /sārgon/

معنی: شاه عادل و مهربان

شابرزین /šābarzin/

معنی: شاه برزین

شادملک /šādmalek/

معنی: پادشاه شاد و خوشحال، نام خلیل سلطان تیموری

شاوور /šāvor/

معنی: شاهزاده

شهبد /šahbod/

معنی: شه= شاه + بد/-bod/ (پسوند محافظ و مسئول)، ۱- نگهبان شاه؛ ۲- مجاز از بلند مرتبه.

شهداد /šahdād/

معنی: شاه داد [شاه (در عرفان) = خداوند + داد = داده، آفریده]، ۱- آفریده‌ی خداوند

شهراد /šah rād/

معنی: پادشاهِ جوانمرد

شهرام /šahrām/

معنی: ۱- مطیع شاه، رام شاه؛ ۲- آرام شاه، موجب آرامش شاه.

شهسان /šahsān/

معنی: شه = شاه + سان (پسوند شباهت) ۱- مانند شاه، شاهوار؛ ۲- مجاز از دارای جلال و شکوه.

شهمیر /šahmir/

معنی: شه = شاه + میر = امیر، ۱- مخفف شاه امیر؛ ۲- مقلوب شده ی امیرشاه

شهنور /šah nur/

معنی: شه= شاه؛ (در تصوف) خداوند، الله + نور روی هم به معنی نور شاه و به تعبیری نور خدا.

شهیار /šah yār/

معنی: شه = شاه +یار (در قدیم) همدم، همنشین، مونس، نظیر، همتا + یار ۱- روی هم به معنی همدم، همنشین و مونس شاه؛ ۲- نظیر و همتای شاه؛ ۳- مجاز از بلند مرتبه

شاپور /šāpur/

معنی: پسر شاه، شاه زاده

شاهوی /šahvi/

معنی: مربوط به شاه، منسوب به شاه

شهریار /šahr(i)yār/

معنی: ۱- پادشاه، شاه؛ ۲- (در قدیم) حاکم، فرمانروا

عارف پاشا /ārefpāšā/

معنی: عارف (عربی) + پاشا (فارسی)، پادشاه دانا و آگاه

قباد /qobād/

معنی: محبوب، شاه محبوب، سرور گرامی

قاآن /qa ān/

معنی: پادشاه بسیار عادل و بخشنده

قیصر /qeysar/

معنی: لقب پادشاهان روم و بعضی از کشورهای اروپایی

کارن /kāren/

معنی: قارِن، اسم پسرانه به معنی شجاع و دلیر، نام فرزند کاوه آهنگر و هم چنین اسم سردار لشکر مهرداد شاهزاده اشکانی که علیه اشک بیستم (گودرز) قیام کرد

کی آذر /keyāzar/

معنی: مرکب از کی (پادشاه) + آذر (آتش)، پادشاه آتش، نام یکی از مفسران اوستا در زمان ساسانیان

کی راد /keyrād/

معنی: پادشاه بخشنده

کی زاد /keyzād/

معنی: زاده پادشاه

کی منش /keymaneš/

معنی: بزرگمنش، دارای خلق و خوی شاهانه

کی منوش /keymanuš/

معنی: از پادشاهان یا شاهزادگان پیشدادی بنا به روایت تاریخ سیستان

کیاراد /kiyā rād/

معنی: کیا + راد = جوانمرد، ۱- جوانمرد بزرگ، بخشنده و سرور؛ ۲- پادشاه جوانمرد و بخشنده.

کیارام /kiyā rām/

معنی: کیا= پادشاه، حاکم، مجاز از سرور، بزرگ+ رام= مأنوس، خوبی، الفت گرفته ۱- روی هم به معنی خو گیرنده و الفت گرفته با پادشاهان، حاکمان، سروران و بزرگان؛ ۲- مجاز از شخص بلند مرتبه.

کیازاد /kiyā zād/

معنی: کیا+ زاد = زاده، بزرگ زاده و پادشاه زاده، از نژاد و گوهر پادشاهان و سروران.

کیاشا /kiyā šā/

معنی: کیا = پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا، والی + شا = مخفف شاه، شاهنشاه، پادشاه.

کیاشاه kiašah/

معنی: کیاشاه

کیامهر /kiyā mehr/

معنی: کیا = پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا + مهر = خورشید، مهربانی و محبت، ۱- خورشید شاه؛ ۲- پادشاه مهربان و با محبت.

کیسان /keysān/

معنی: کی+ سان (پسوند شباهت)، ۱- همانند کی، مثل کی؛ ۲- مجاز از از بزرگان، پادشاهان و سروران.

کیمان /keymān/

معنی: کی + مان = اندیشه ۱- اندیشه ی بزرگان و پادشاهان؛ ۲- اندیشه ی شاهانه و بزرگوارانه؛ ۳- مجاز از دارای اندیشه ی بلند، اندیشمند.

کیمند /keymand/

معنی: کی+ مند (پسوند دارندگی)، دارای بلند قدری و بزرگ مرتبه‌ای پادشاهان و بزرگان.

کیمنش /ke(a)y maneš/

معنی: ۱- صاحب طبع شاهانه، شاه طبیعت، بزرگ منش

کاووس /kāvus/

معنی: پادشاه ایده آل، پاک، لطیف، نجیب

کاردار /kārdār/

معنی: وزیر پادشاه، والی، حاکم

کیا /kiyā/

معنی: ۱- پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا، والی؛ ۲-مجاز از سرور و بزرگ؛ ۳- مجاز از حرمت، عزت، آبرو

کیازند /kiāzand/

معنی: پادشاه بزرگ

کیانفر /kiānfar/

معنی: کیان یعنی پادشاهان و فر یعنی شکوه = شکوه پادشاهان

کیانمهر /ki(e)yān mehr/

معنی: کیان+ مهر = محبت، دوستی و خورشید، ۱- محبت و دوستی شاهانه و بزرگوارانه، خورشید پادشاهان و بزرگان؛ ۲- مجاز از آن که در میان پادشاهان، بزرگان و سروران موقعیت ویژه دارد.

گرشا /garšā/

معنی: پادشاه کوه

مه زاد /mahzād/

معنی: بزرگ زاده، شاهزاده، زاده ماه، زیبا

اسم پادشاهان ایرانی

ارمانک /armānak/

معنی: از شخصیتهای شاهنامه، یکی از دو شاهزاده پارسایی که تصمیم گرفتند آشپز دربار ضحاک شوند تا بتوانند یکی از دو جوانی را که هر روز برای غذای ماران ضحاک کشته می‌شدند، برهانند

اپیوه /apive/

معنی: نام پسر کیقباد نخستین پادشاه کیانی

اردشیر /ardešir/

معنی: شهریاری و پادشاهی مقدس، کسی که دارای چنین شهریاری است

انوشیروان /anuširvān/

معنی: دارای روان جاوید

انوشتکین /anuštakin/

معنی: نام یکی از پادشاهان خوارزم

بلاش /balaš/

معنی: مرد عارف و عالم

پیشینه تاریخی: پسر پیروز – شاه ایران

بردیا /bardiyā/

معنی: بلند پایه

بهادر /bahādor/

معنی: شکل فارسی و اردوی واژه‌ی ترکی مفعولیِ «بغاتور» یا «باغاتور» و به معنای دلیر، شجاع، قهرمان

بردان /bardān/

معنی: شاه اشکانی یا اشک نوزدهم پسر اردوان [۴۰-۴۶ میلادی] که به دست هواداران گودرز کشته شد.

تکش /takaš/

معنی: نام یکی از پادشاهان ساسله خوارزمشاهیان

تیرداد /tirdād/

معنی: زاده شده در تیرماه، نام سه تن از شاهان اشکانی.

تیران /tirān/

معنی: نام پسر اردشیر سوم

جمشید /jamšid/

معنی: به معنای جم درخشان یا جم شاه

خردادپرویز /xordādparviz/

معنی: نام یکی از پادشاهان ساسانی

خشایار /xašāyār/

معنی: دلیر، نیرومند

خسرو /xosro/

معنی: پادشاه

دارا /dārā/

معنی: ۱- برخوردار از چیزی یا در اختیار دارنده‌ی چیزی، صاحب، مالک، ثروتمند؛ ۲- در قدیم مجاز از خداوند، در شاهنامه آخرین شاه ایران از سلسله‌ی کیانی

داریوش /dāruš/

معنی: دارا، دارای، داراب و به معنی دارنده‌ی نیکی (بهی)،  نام سه تن از شاهان ایرانی از سلسله‌ی هخامنشی.

دیاکو /diyāko/

معنی: پسر فرورتیش، نخستین شاه ایران [حدود ۷۴۰-۷۰۸ پیش از میلاد] از سلسله‌ی ماد که شهر همدان را به پایتختی برگزید.

سیامک /siyāmak/

معنی: دارای موی سیاه، ۱) (در شاهنامه) پسر کیومرث شاه پیشدادی که به دست دیوان کشته شد و پسر سیامک، (هوشنگ) انتقام او را گرفت؛

سیاوش /siyāvo(a)š/

معنی: دارنده‌ی اسب نر سیاه،  در شاهنامه شاهزاده ایرانی

سنجر /sanjar/

معنی: یعنی مرغ شکاری، شاه سلسله‌ی سلجوقی

سلم /salm/

معنی: در عربی سِلم /selm/ به معنی صلح و آشتی؛ مردِ صلح طلب، در شاهنامه شاهزاده‌ی پیشدادی، پسر بزرگ فریدون، که پدر پادشاهی روم را به او داد.

شاوگ /šāvag/

معنی: نام یکی از پادشاهان کوشانی است که وستهم در دوره‌ی حکومت بر خراسان او را به فرمان خویش درآورد.

شروین /šarvin/

معنی: ۱) نام قلعه‌ی شروان؛ ۲) نام انوشیروان دادگر؛ ۳) نام دو تن از پادشاهان سلسله‌ی طبرستان

شیروان /širvān/

معنی: نگهبان و محافظ شیر، نام یکی از دهستان های ششگانه بخش چرداول شهرستان ایلام، از شاهان شیروانی ایران

شیروی /širuy/

معنی: منسوب به شیر، قباد – پسر خسروپرویز و مریم رومی – چهل و چهارمین شاه ایران

طهماسب /tahmāsb/

معنی: تهماسب، ۱- دارنده‌ی اسب قوی، (طهماسب) نام دو تن از پادشاهان صفوی

فرمنش /farmaneš/

معنی: از پادشاهان ایرانی در گرجستان

فرورتیش /farvartiš/

معنی: نام یکی از پادشاهان ماد

فرایین /farāeen/

معنی: آیین با شکوه، از بزرگان و مشاوران دربار قباد پادشاه ساسانی، همچنین نام یکی از پادشاهان ساسانی

فرهاد /farhād/

معنی: در بعضی منابع فرهاد را «یاری» معنی کرده‌اند

کدمان /kadmān/

معنی: نام اصلی داریوش پادشاه هخامنشی

کسری – کسرا /kasrā/

معنی: عنوان هر یک از پادشاهان ساسانی خسرو، منسوب به کسری، یعنی خسروی

کمبوجیه /kambujiye/

معنی: نام چند تن از امیران و پادشاهان سلسله‌ی هخامنشی، از جمله اجداد کوروش کبیر، پدر کوروش کبیر و پسر کوروش کبیر

کوروش (کورش) /kuroš/

معنی: ۱- به نقل از« یوستی» [از مستشرقین] کوروش از کلمه‌ی «کورو» به معنی خور یا خورشید؛ ۲- به نقل از بعضی منابع از ریشه‌ی بابلی به معنی چوپان،  نام سه تن از شاهان ایران از سلسله‌ی هخامنش

کیارس /kiyāras/

معنی: کیارش، از شخصیتهای شاهنامه، نام دومین پسر کیقباد پادشاه کیانی

کیخسرو /key xosro(w)/

معنی: ۱- مجاز از پادشاه بزرگ و والامقام؛ ۲- در پهلوی «کی ‌نیک ‌نام»

کیقباد /key qobād/

معنی: به معنی «کی محبوب و سرور گرامی» (= قباد) (در شاهنامه) شاه داستانی ایران، نخستین شاه از سلسله‌ی کیانیان و از تبار فریدون، که در البرز کوه به سر می برد. 

کیکاووس /key kāvus/

معنی: به معنی«دارای منبع فراوان»
 (= کاووس) (در شاهنامه) دومین پادشاه کیانی؛ که ۱۶۰ سال پادشاهی کرد؛ ۲) نام دو تن از شاهان سلجوقی روم. ۳) کیکاووس‌ابن اسکندر (عُنصُرالمَعالی) [حدود ۴۱۲- حدود ۴۸۰ قمری] نویسنده‌ی ایرانی و از امیران سلسله‌ی زیاریان، مؤلف قابوسنامه.

کیومرث /ki(a)yomars/

معنی: گیومرت، ۱- زنده‌ی فانی. ۲- معنی کیومرث در تاریخ بلعمی «زنده‌ی گویا» آمده است،  (در شاهنامه) کیومرث: نخستین شاه سلسله‌ی پیشدادیان که ۳۰ سال پادشاهی کرد. 

گرشاسب /garšāsb/

معنی: کرشاسپ و گرشاشپ، ۱- به معنی دارنده‌ی اسب لاغر، ۱) در شاهنامه از پهلوانان ایرانی سپاه منوچهر در جنگ با سلم و تور و خزانه دار منوچهر. گرشاسبنامه سرگذشت اوست. ۲) آخرین شاه از سلسله‌ی پیشدادیان و پسر زو که نه سال پادشاهی کرد.

مهرداد /mehr-dād/

معنی: داده‌ی مهر، آفریده شده‌ی مهر، نام چهار تن از شاهان اشکانی.

مهراب /mehrāb/

معنی: دارنده‌ی جلوه‌ی آفتاب و کسی که تابش مهر دارد، پادشاه کابل بود، همسر او سیندخت نام داشت، سیندخت مادر رودابه است و رودابه همسر زال و مادر رستم می‌باشد.

مهراب /mehrāb/

معنی: دارنده‌ی جلوه‌ی آفتاب و کسی که تابش مهر دارد، پادشاه کابل بود، همسر او سیندخت نام داشت، سیندخت مادر رودابه است و رودابه همسر زال و مادر رستم می‌باشد.

منوشان /manušān/

معنی: نام حاکم فارس در زمان کی خسرو کیانی که از سرداران سپاه او نیز بود

نوذر /no(w)zar/

معنی: در شاهنامه نام پسر منوچهر یکی از پادشاهان کیانی که پس از او به سلطنت رسید و به دست افراسیاب گرفتار شد و با بیشتر سران لشکر کشته شد

نادر /nāder/

معنی: ۱- آنچه به ندرت یافت شود، کمیاب؛ آن که در نوع خود بی نظیر باشد، بی‌همتا؛ عجیب، شگفت‌آور؛ ۲-در حالت قیدی به معنی به ندرت، نادر شاه افشار: شاه ایران [۱۱۴۸-۱۱۶۰ قمری]

وانان /vānān/

معنی: نام روستایی در نزدیکی شهرکرد، نام یکی از پادشاهان اشکانی

اسم پسر با شاه شروع شود

شاه آفرین /šāhāfarin/

معنی: درخور آفرین شاه

شاه برزین /šāhbarzin/

معنی: نام شخصی در وندیدا (بخشی از اوستا)

شاه پر /šāhpar/

معنی: شهپر

شاها /šāhā/

معنی: نام قلعه‌ای که هولاکوخان اموال و خزاین خود را آنجا گذاشته بود

شاهان /šāhān/

معنی: منسوب به شاه

شاهباز /šāhbāz/

معنی: شهباز، پرنده ای شکاری

شاهبوی /šāhbuy/

معنی: بوی مشک و عنبر

شاهپور /šāhpur/

معنی: شاپور

شاهدیس /šāhdis/

معنی: مانند شاه

شاهرخ /šāh rox/

معنی: ۱- دارای رخساری چون شاه، شاه منظر، شاه سیما

شاهک /šāhak/

معنی: شاه کوچک، نوعی برنج

شاهکار /šāhkār/

معنی: کار شاهانه، برجسته، ممتاز

شاهمراد /šāhmorād/

معنی: آرزوی شاه

شاهمیر /šāhmir/

معنی: شاه + امیر، برادر میرک بیک وزیرشاه اسماعیل

شاهندل /šāhandel/

معنی: ۱- دارای دلِ صالح و نیک؛ ۲- مجاز از تقوا و پرهیزگار.

شاهنده /šāhande/

معنی: متقی و پرهیزگار و صالح و نیکوکار، نیکوکار، صالح.

شاهو /šāhu/

معنی: ۱- مروارید شاهوار و نفیس؛ ۲- کوتاه شده ی شاهوار،  نام کوهی در استان کرمانشاه که بخشی از رشته کوه زاگرس است.

شاهورد /šāhvard/

معنی: هاله و خرمن ماه

شاهیده /šāhide/

معنی: نیکوکار و صالح، شاهنده، متقی، پرهیزکار.

شاهین /šāhin/

معنی: ۱- نوعی پرنده‌ی شکاری از خانواده‌ی باز؛ ۲- در قدیم و در درگاه شماری به معنی برج میزان؛ ۳- در قدیم و در علم نجوم سه ستاره در امتداد خط مستقیم در صورت فلکیِ نسر طایر؛ ۴- در موسیقی از آلات بادیِ موسیقی که در اوایل عهد اسلامی رایج بوده است.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید