اسم پسر با ف؛ فهرست کامل اسم پسر که با حرف ف شروع می‌شود

فهرست کامل نام‌ و اسم پسر که با حرف ف شروع می‌شود (اسم پسر با ف) را به همراه معنی اسم و معرفی ریشه اسامی (فارسی، عربی، عبری، اوستایی-پهلوی و …) می‌خوانید.

اسم پسر با ف

لیست اسامی دخترانه

لیست اسامی پسرانه

نامگذاری یکی از بزرگترین دغدغه پدران و مادران قبل از تولد فرزندشان است. راحت تلفظ شدن، با مفهوم و معنا بودن، هماهنگی با دیگر اسامی اعضای خانواده، سازگار با عرف جامعه و محل زندگی و… از جمله عوامل تاثیر گذار در انتخاب اسم دلبند در راهتان است. با توجه به این موضوع و علاقه والدین به انتخاب اسمی شایسته برای فرزندان، گلچینی از زیباترین اسامی پسرانه که با حرف ف آغاز می‌شوند را جمع‌آوری کرده‌ایم.

 

اسم پسر با ف

 

پیشنهاد ستاره برای اسم پسر با ف:

فربد | فرداد | فردین | فرزاد | فرزین | فرزان | فرزام | فرسام | فرشاد | فرشید | فرهاد | فرهمند | فرهود | فؤاد | فرحان | فرید | فروهر | فرهام

 

اسم پسر با ف فارسی

فاراب /fārāb/

معنی: پاراب، ۱- زراعت آبی در مقابل دیم
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: ۱) نام شهری بوده در ساحل غربی سیحون و آن همان «اترار» است ؛ ۲) نام جایی در رودبار گیلان.


فارسی /fārsi/

معنی: دشت و صحرا، از حکمای قدیم یونان و از فیثاغوریان


فارناس /fārnās/

معنی: نام پادشاه کاپادوکیه


فارناسس /fārnāses/

معنی: اسم برادر همسر داریوش سوم پادشاه هخامنشی


فارناک /fārnāk/

معنی: فارناس، نام برادر همسر داریوش سوم پادشاه هخامنشی


فاریاب /fāryāb/

معنی: پاریاب، فاراب
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: ۱) نام شهری در شهرستان کهنوج، در استان کرمان؛ ۲) نام پیشین شهر دولت آباد در افغانستان؛ ۳) نام استانی در شمال غربی افغانستان.


فرابرز /farāborz/

معنی: نام پهلوانی ایرانی از سپه داران و رایزنان دارا. [به تعبیر دهخدا شاید فرابرز تصحیف فرامرز باشد].
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرابین /farābin/

معنی: فرا (جزء پیشین) = دورتر یا بالاتر + بین (جزء پسین) = بیننده، ۱- بالابین، دوربین؛ ۲- مجاز از بلند نظر و عاقبت اندیش.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فراتا /farātā/

معنی: فراتات، فرهاد


فراد /farād/

معنی: گشایش بخش، گره گشای، افزون کننده، گشایش دهنده.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرادین /farādin/

معنی: فرا = سویِ، جانبِ، به سوی + دین، مجاز از دیندار، متدین.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فراراد /farārād/

معنی: مرکب از فرا (بالاتر) + راد (بخشنده) = بسیار بزرگوار


فراز /farāz/

معنی: ۱- جای بلند، بلندترین بخش از جایی، بلندی، باز؛ ۲- در قدیم مجاز از خوبی و خوشیِ حال و وضع؛ ۳-دارای وضع رو به بالا؛ ۴- مجاز از خوب، خوش.
فراوانی در ثبت احوال: ۸۸۳۹


فرازان /farāzān/

معنی: مرکب از فراز (جای بلند) + ان (پسوند نسبت)


فرازمهر /farāz mehr/

معنی: فراز = خوبی و خوشیِ حال و وضع + مهر = محبت، دوستی و مهربانی، ۱- ویژگیِ کسی که خوبی و خوشی توأم با مهربانی و محبت وضع و حال اوست؛ ۲- مجاز از شخص مهربان، با محبت، خوب و خوشحال.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرازنده /farāzande/

معنی: صفت فاعلی از فراختن، (در قدیم) افرازنده، بر پادارنده.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرازین /farāzin/

معنی: بالایی، فرازی، اعلی (در مقابل فرودین).
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فراسیاک /farāsiak/

معنی: افراسیاب


فرامرز /farāmarz/

معنی: آمرزنده‌ی دشمن
فراوانی در ثبت احوال: ۵۸۷۹۵
پیشینه تاریخی: ۱) (در شاهنامه) پسر رستم، که پس از کشته شدن پدرش به کین خواهی او برخاست، شاه کابل را کشت و شغاد را به آتش کشید. بهمن پسر اسفندیار او را کشت؛ ۲) فرامرز: آخرین امیر [۴۳۳-۴۴۳ قمری] سلسله‌ی بنی کاکویه در اصفهان که به دست طغرل سلجوقی برکنار شد؛ ۳) فرامرز ابن خداداد: [قرن۶ هجری] مؤلف یا گردآورنده‌ی داستان سمک عیار.


فرامین /farāmin/

معنی: جمع فرمان، فرمان‌ها، اوامر.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فراهل /farāhel/

معنی: نبیره کیومرث نخستین پادشاه پیشدادی


فراهیم /farāhim/

معنی: اسم جد زرتشت


فربخش /far baxš/

معنی: فر = شکوه و جلال + بخش = (جزء پسین)، بخشنده، ویژگی آن که شکوه و جلال می‌بخشد.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فربد /farba(o)d/

معنی: فر = شکوه و جلال + بد/-bad/،/-bod/ (پسوند محافظ یا مسئول)، ۱- نگهبان یا محافظِ شکوه و جلال؛ ۲- مجاز از دارای شکوه و جلال.
فراوانی در ثبت احوال: ۹۷۳۵


فربود /farbud/

معنی: راست، درست.
فراوانی در ثبت احوال: ۴۲۲


فربین /farbin/

معنی: فر = شکوه و جلال+ بین = (جزء پسین) = بیننده، ۱-بیننده‌ی شکوه و جلال؛ ۲- مجاز از طالب شکوه و جلال.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرتاش /fartāš/

معنی: وجود که در برابر عدم است. (از بر ساخته‌ی فرقه آذرکیوان)
فراوانی در ثبت احوال: ۲۲۳


فرجاد /farjād/

معنی: فاضل و دانشمند. (از برساخته‌های فرقه‌ی آذرکیوان)
فراوانی در ثبت احوال: ۵۰۴


فرجام /farjām/

معنی: پایان، عاقبت، سود، سعادت


فرحزاد /farahzād/

معنی: زاده شادی


فرخ بد /farahbod/

معنی: فرخنده و خجسته


فرخ به /farahbeh/

معنی: مرکب از فرخ (به معنی مبارک) + به (به معنای بهترین)، نام پسر ماه خدای پسر فیروز پسر گردآفرین


فرخ تاش /faroxtāš/

معنی: فرخ (فارسی) + تاج (فارسی) مرکب از فرخ (مبارک) + تاش (پسوند همراهی)


فرخ داد /faroxdād/

معنی: مرکب از فرخ (مبارک) + داد (عدالت)


فرخ روز /faroxruz/

معنی: آن‌که دارای روزگار خجسته و مبارک است، مجاز از خوشبخت و سعادتمند، (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) نام لحنی از باربد می‌باشد


فرخ زند /faroxzand/

معنی: مرکب از فرخ (مبارک) + زند، نام پسر علیمردان خان زند


فرخ شاد /faroxšād/

معنی: مرکب از فرخ (مبارک) + شاد، نام یکی از درباریان در زمان ساسانیان


فرخ مهر /faroxmehr/

معنی: آنکه مانند خورشید زیباست


فرخ یار /faroxyār/

معنی: دارای یار مبارک و خجسته یا یار فرخنده و مبارک


فردات /fardāt/

معنی: باشکوه و با فر، بخشنده شکوه و جلال


فرداد /fardād/

معنی: فر + داد، داده شکوه، زیبایی و جلال


فرداد منش /fardādmaneš/

معنی: نام یکی از سرداران هخامنشی


فردید /fardid/

معنی: یگانگی، وحدت


فرزاد /farzād/

معنی: زاده شکوه و جلال


فرزام /farzām/

معنی: لایق، درخور، شایسته


فرزن /farzan/

معنی: نام روستایی در نزدیکی هرات


فرزیان /farziān/

معنی: نام روستایی در نزدیکی بروجرد


فرزین /farzin/

معنی: وزیر در بازی شطرنج


فرسا /farsā/

معنی: کهنه کننده، محو کننده، فرسوده


فرسام /farsām/

معنی: دارای شکوه و عظمتی چون سام


فرسمن /farasman/

معنی: نام پادشاه گرجستان در زمان اردوان سوم پادشاه اشکانی


فرشاد /faršād/

معنی: ۱- نام روح و عقلِ کره‌ مرّیخ، نفس فلک مریخ ۲- شکوه، شادی، شادی بزرگ.
فراوانی در ثبت احوال: ۶۸۱۹۷


فرشید /faršid/

معنی: ۱- مخفف فرشیدورد ۲- شکوه و روشنایی، شکوه خورشید، شکوه درخشان.
فراوانی در ثبت احوال: ۵۶۲۴۴


فرشیدورد /faršid-vard/

معنی: دارای شکوه تابناک
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: (در شاهنامه) ۱) نام برادر اسفندیار که یکی از پهلوانان ایران بود و در جنگ با کُهرَم زخم برداشت و از آن زخم مرد؛ ۲) نام برادر پیران ویسه که یکی از پهلوانان توران بود و در هنگام فرار به دست گُستَهم پهلوان ایرانی کشته شد؛ ۳) نام دهقانی که با بهرام گور معاصر بود.


فرشیم /faršim/

معنی: قسم، جزو


فرغار /farqār/

معنی: شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی


فرمد /farmad/

معنی: نام روستایی در نزدیکی طوس


فرمند /farmand/

معنی: فر + مند = دارای شکوه و وقار
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرمهر /farmehr/

معنی: فر= شکوه و جلال + مهر، ۱- شکوه و جلال مهربانی و محبت؛ ۲- مجاز از آراسته به مهربانی و محبت.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۹


فرمین /farmin/

معنی: فرمان


فرناس /farnās/

معنی: نیم خواب و خواب آلود، نام پسر فرناباذ یکی از درباریان اردشیر درازدست پادشاه هخامنشی


فرناک /farnāk/

معنی: اَعلام نام سر دودمان پادشاهان کاپادوکیه که پس از اسکندر در آسیای صغیر حکومتی تشکیل دادند.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرنام /far nām/

معنی: بهترین نام، بالاترین نام.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۲۷۳


فرند /ferend/

معنی: ۱- معرب «پرند» استاد هنینگ این «فرند» را با «فرند» معرب «پرند» که اصلاً به معنی«حریر گلدار» بوده از یک ریشه می‌داند.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرنود /farnud/

معنی: برهان، دلیل
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۸۷


فرنور /far nur/

معنی: فر = شکوه و جلال که در بیننده شگفتی پدید آورَد + نور مجاز از ویژگی کسی که از او نور متصاعد شود و به همین واسطه هم دارای شکوه و جلال شگفتی آور و تحسین بر انگیزد.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرهان /farrehān/

معنی: فره + ان (پسوند نسبت)، منسوب به فره، با شکوه و بزرگ.
فراوانی در ثبت احوال: ۷۵۸۸


فرهمند /farremand/

معنی: ۱- دارای شکوه و وقار؛ ۲- مجاز از خردمند و دانا، دارای فر، نورانی و با شکوه.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۵۲


فرهنگ /farhang/

معنی: ۱- پدیده‌ی کلی پیچیده‌ای از آداب، رسوم، اندیشه، هنر، و شیوه‌ی زندگی که در طی تجربه‌ی تاریخی اقوام شکل می‌گیرد و قابل انتقال به نسل‌های بعدی؛ ۲- قاموس و لغت‌نامه؛ ۳- در گفتگو به معنی ادب، شعور یا تربیت اجتماعی؛ ۴- در قدیم به معنای علم و معرفت، عقل و خرد، تدبیر و چاره.
فراوانی در ثبت احوال: ۷۱۱۳


فرهنوش /farre nuš/

معنی: فره = فر = شکوه و جلال + نوش = جاوید، جاویدان، ویژگی آن که دارای شکوه و جلال ابدی است.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرهور /farrehvar/

معنی: فره = فر = شکوه و جلال + ور (پسوند دارنگی)، دارنده‌ی شکوه و جلال.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرهوش /farhuš/

معنی: دارای هوش و ذکاوت


فرهوشداد /farhušdād/

معنی: دارنده فر و هوش،نام فرماندار طبرستان در زمان داریوش پادشاه هخامنشی


فرهومند /farreumand/

معنی: مرد نورانی را می‌گویند و آن را فرمند نیز گویند.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرهی /farra(e)hi/

معنی: فره، فر، خوره، فرّ و شأن و شکوت و شکوه و عظمت.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرواک /farvāk/

معنی: پیشگفتار
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: پسر سیامک و از نیاکان ضحاک در اساطیر کهن ایران.


فروتن /forutan/

معنی: آن که خود را از دیگران برتر نداند، آن که خودپسند نیست، متواضع.
فراوانی در ثبت احوال: ۷۲۵


فروخروز /faroxruz/

معنی: دارنده روزگار مبارک، لحنی از سی لحن باربد


فرودین /farvadin/

معنی: مخفف فروردین


فرور /farvar/

معنی: فرورد، فروهر، فره وش، نگهداری کردن، پروردن
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: نام یکی از سرکشان ماد در زمان داریوش.


فروزانفر /foruzānfar/

معنی: دارای فر و شکوه نور و روشنایی


فری توس /faritus/

معنی: از نامهای باستانی


فریاب /faryāb/

معنی: فر = شکوه و جلال + یاب (جزء پسین) = یابنده ۱- یابنده‌ی شکوه و جلال؛ ۲- مجاز از دارای شکوه و جلال.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فریار /faryār/

معنی: فر = شکوه و جلال + یار (پسوند دارنگی)، فرهور
فراوانی در ثبت احوال: ۳۹۴


فریان /faryān/

معنی: آزاده، آزادگی
فراوانی در ثبت احوال: ۴۵۹
پیشینه تاریخی: یکی از بزرگان تورانی است که به زرتشت و آیین وی گرویده است.


فریبرز /faryborz/

معنی: ۱- دارنده‌ی فرّ بزرگ، بزرگ فره، شکوه فره
فراوانی در ثبت احوال: ۲۴۶۷۶
پیشینه تاریخی: (در شاهنامه) پسر کیکاووس و عموی کیخسرو، که با پادرمیانی رستم، فرنگیس مادر کیخسرو را به زنی گرفت.


فریتون /faritun/

معنی: فریدون، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران و به بند کشنده ضحاک ماردوش


فریجاب /farijāb/

معنی: شبنم، قطره باران


فریداد /fari dād/

معنی: فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + داد = داده، ۱- داده‌ی خجسته و مبارک؛ ۲- آفریده‌ی با شکوه، زاده‌ی شکوهمند.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فریدالدین /faridoddin/

معنی: یگانه در دین، بی نظیر در دین داری و دین‌ورزی
فراوانی در ثبت احوال: ۶۰۳
پیشینه تاریخی: ۱) شیخ فریدالدین محمّد نیشابوری، متخلص به عطّار نیشابوری: [حدود ۵۴۰-۶۱۸ قمری] نویسنده، شاعر و عارف ایرانی، مؤلف تذکرةالاولیا، در شرح حال بزرگان صوفیه و منظومه‌های منطق‌الطیر، الهی نامه، اسرارنامه، خسرونامه، مصیب‌نامه و دیوان شعر؛ ۲) فریدالدین دهلوی: [قرن ۸ هجری] از عارفان هند، معروف به شِکر گنج، استاد و خویشاوند نظام‌الدین اولیا.


فریس /faris/

معنی: مهربان، مهرورز.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فریشاد /farišād/

معنی: مرکب از فری (با شکوه) + شاد (خوشحال)


فریمان /farimān/

معنی: فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + مان/من= اندیشه و فکر ۱- دارای اندیشه‌ی خجسته، مبارک و با شکوه؛ ۲- مجاز از خیراندیش و نیک اندیش
فراوانی در ثبت احوال: ۲۹۷
پیشینه تاریخی: ۱) رودخانه‌ای فصلی، در استان خراسان به طول ۴۴ کیلومتر، که از شهرستان فریمان سرچشمه می گیرد و پس از عبور از روستاهای آن، در ۱۱ کیلومتری جنوب فریمان به سد فریمان می‌ریزد؛ ۲) نام شهرستانی در شرق استان خراسان رضوی.


فریمن /fariman/

معنی: زیبا اندیش، خوش فکر


فریمند /farimand/

معنی: صاحب زیبایی و شکوه


فریور /farivar/

معنی: راست و درست
فراوانی در ثبت احوال: ۴۳۳


فریین /fareen/

معنی: بیننده شکوه و جلال


فغانیش /faqāniš/

معنی: از شخصیتهای شاهنامه فردوسی، اسم پادشاه هیتال در زمان حکومت پیروز یزدگرد پادشاه ساسانی


فولادوند /fulādvand/

معنی: دارای تنی چون فولاد، فولادین

 

اسم پسر با ف اوستایی

فاتک /fātak/

معنی: معرب از پهلوی
پیشینه تاریخی: نام پدر مانی در زمان شاپور اول پادشاه ساسانی


فرازمان /farāzmān/

معنی: فراز + مان/من = اندیشه، دارای اندیشه‌ی بلند، دارای افکار متعالی.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرازمند /farāzmand/

معنی: دارای مقام و مرتبه بلند


فراوک /farāvak/

معنی: نام پسر نساک و سیامک در داستان آفرینش اوستا


فرح زات /farahzāt/

معنی: صورت دیگری از فرحزاد – نام پدر آذر فرنبغ مولف دینکرت


فرخ زات /faroxzāt/

معنی: صورت دیگری از فرخزاد، نام پدر آذرفرنبغ مؤلف دینکرت


فرشاسب /faršāsb/

معنی: دارنده اسب تنومند، نام یکی از سرداران کمبوجیه


فرشوشتر /faršuštar/

معنی: یکی از وزیران کی گشتاسب


فرمنش /farmaneš/

معنی: از پادشاهان ایرانی در گرجستان


فره وشی /farahvaši/

معنی: سمبل ملی ایرانیان همان فروهر


فرهام /farhām/

معنی: نیک اندیش، تغییر یافته واژه اوستایی فرایوهومت
فراوانی در ثبت احوال: ۴۹۶۲


فرهودمند /farhudmand/

معنی: باشکوه و بزرگ


فرورتیش /farvartiš/

معنی: نام یکی از پادشاهان ماد
پیشینه تاریخی: دومین پادشاه ماد که در بیستون نیز نامش هست


فروشی /farruši/

معنی: فروهر، نیروی اهورایی


فروهر /foruhar/

معنی: ۱- نگهداری کردن ۲- پناه بخشیدن ۳- در ادیان و در دین زرتشت، صورت غیر مادی هر یک از مخلوقات که برای محافظت از آسمان فرود می‌آید
فراوانی در ثبت احوال: ۱۹۸


فوکا /fukā/

معنی: نوعی درخت بید


فوگان /fugān/

معنی: نوشیدنی از دانه جو

 

اسم پسر با ف در شاهنامه

فراهین /farāhin/

معنی: موجب شکوه آیین، فرآیین
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: ۱) نام یک ایرانی معروف در زمان قباد؛ ۲) نام یکی از اعیان ایران که با قباد فیروز معاصر بود.


فرایین /farāeen/

معنی: آیین با شکوه
پیشینه تاریخی: از بزرگان و مشاوران دربار قباد پادشاه ساسانی، همچنین نام یکی از پادشاهان ساسانی


فرخزاد /faroxzād/

معنی: کسی که با طالع خجسته زاده شود، نیک بخت
پیشینه تاریخی: سرداری که پس از آزرمدخت یک ماه بر ایران شاهی راند


فرطوس /fartus/

معنی: نام مبارزی از لشکر افراسیاب که ضابط چغان بوده و نام پهلوانی تورانی است.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرغان /forqān/

معنی: فرغانه،نام شهری در ترکستان قدیم
پیشینه تاریخی: مهندس رومی که ایوان مدائن را به دستور خسروپرویز ساخت


فرهاد /farhād/

معنی: در بعضی منابع فرهاد را «یاری» معنی کرده‌اند
فراوانی در ثبت احوال: ۱۷۲۴۵۶
پیشینه تاریخی: ۱) (در شاهنامه پهلوان ایرانی دوران کیکاووس و کیخسرو، که رستم او را برای رهاندن بیژن از زندان افراسیاب با خود به توران برد؛ ۲) عاشق ناکام شیرین همسر خسرو پرویز، در داستانهای ملی؛ ۳) نام پنج تن از شاهان اشکانی، فرهاد اول: شاه [حدود ۱۷۶-حدود ۱۷۱ پیش از میلاد]، که آماردها را مطیع ساخت و آنان را به پاسداری دروازه‌ی خزر گماشت؛ فرهاد دوم: شاه [حدود ۱۳۶- حدود ۱۲۸ پیش از میلاد] که دست سلوکیان را از خاک ایران کوتاه کرد. در جنگ با سکاها کشته شد؛ فرهاد سوم: شاه [حدود ۷۰-۵۸ پیش از میلاد]، که به دست پسرانش مسموم شد؛ فرهاد چهارم: شاه [حدود ۳۷-۲ پیش از میلاد]، که پدر، برادران (۳۰ تن) و جمعی از بزرگان دربارش را در آغاز سلطنت کشت. بر اثر شورش مردم به مشرق ایران گریخت و برای بازگشت به سلطنت، از سکاها یاری گرفت [۳۰پیش از میلاد] سرانجام به دست همسر رومی خود و پسرش فرهادک (فرهاد پنجم) کشته شد؛ فرهاد پنجم، معروف به فرهادک: شاه [۲ پیش از میلاد – ۴ میلادی]، که پدرش را کشت و مادرش را به زنی گرفت. مردم بر او شوریدند و او را همراه با مادرش کشتند.


فرود /forud/

معنی: ۱- مجاز از فرا رسیدن؛ ۲- در قدیم پایین، نشیب، سرازیری، قرار گرفته در مرتبه‌ی پایین از جهت مقام
فراوانی در ثبت احوال: ۲۷۶۷
پیشینه تاریخی: در شاهنامه پسر سیاوش از «جریره» دختر پیران ویسه، که بر اثر زخم شمشیر رهام کشته شد.


فروهل /foruhel/

معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی در سپاه رستم پهلوان شاهنامه
پیشینه تاریخی: نام پهلوان و تیرانداز ماهر ایرانی، در دوران پادشاهی کی خسرو


فریدون /fereydun/

معنی: به معنی «سه ایدون» یا «سه اینچنین»
فراوانی در ثبت احوال: ۶۹۷۴۸
پیشینه تاریخی: در داستانهای ملی ایران، پسر آبتین از تبار جمشید یکی از بزرگان داستانی اقوام مشترک هند و ایرانی در روایات ایرانی که وی یکی از پادشاهان سلسله‌ی پیشدادی به شمار رفته است. کاوه پس از پیروزی قیام خود او را به پادشاهی برگزید. فریدون پس از ۵۰۰ سال پادشاهی، قلمرو خود را میان پسرانش ایرج، سلم و تور قسمت کرد. [تفسیر معنای فریدون (سه ایدون یا سه اینچنین) مربوط به دورانی است که در آن آریائیان به سه شاخه تقسیم گردیدند].


فیروز /firuz/

معنی: پیروز
فراوانی در ثبت احوال: ۳۴۰۲۷
پیشینه تاریخی: از ایرانیان یمن، والی صنعا در زمان معاویه، که نوشته‌اند در زمان پیامبر اسلام(ص) به مدینه رفت و مسلمان شد، پس از آن به یمن بازگشت و در زمان عمر به مصر رفت.

 

اسم پسر با ف عربی

فاتح /fāteh/

معنی: ۱- گشاینده و فتح کننده‌ی سرزمین‌ها در جنگ، پیروز؛ ۲- در حالت قیدی با حالت برنده و پیروز.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۴۱۰


فاخر /fāxer/

معنی: ۱- گران‌بها، با ارزش؛ ۲- عالی؛ ۳- نیکو.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۳۳۶


فادی /fādi/

معنی: نجات دهنده، کسی که خود را برای دیگران فدا کند
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: لقب حضرب عیسی(ع) نزد نصارا زیرا که او خود را به خاطر مردم فدا کرد.


فارد /fāred/

معنی: یگانه، تنها، تک، یکه


فارس /fāres/

معنی: ۱- سوار بر اسب؛ ۲- مجاز از دلاور، جنگجو.
فراوانی در ثبت احوال: ۳۵۳۳


فاروق /fāruq/

معنی: تمیز دهنده و فرق گذارنده
فراوانی در ثبت احوال: ۱۱۸۶۶
پیشینه تاریخی: ۱) لقب عمرابن خطاب (خلیفه‌ی دوم)، از صحابه‌ی پیامبر اسلام(ص)؛ ۲) شاه مصر [۱۹۳۶-۱۹۵۲ میلادی]، که با کودتای نظامی به رهبری محمّد بخیت و جمال عبدالناصر برکنار شد و در ایتالیا درگذشت.


فاضل /fāzel/

معنی: ۱- دارای فضیلت و برتری در علم به ویژه علوم ادبی؛ ۲- در قدیم به معنی نیکو، پسندیده به ویژه آنچه دارای جنبه یا اجر معنوی است
فراوانی در ثبت احوال: ۲۶۵۵۹
پیشینه تاریخی: ۱) فاضل قمی: (= ابوالقاسم محمّدابن حسن) [۱۱۵۲-۱۲۳۱ قمری] فقیه شیعه‌ی ایرانی، مؤلف قوانینُ الاصول، مرشدُالعوام، جامعُ‌الشتات و رد علی الصوفیه والغُلات؛ ۲) فاضل گروسی: [۱۱۹۸-۱۲۵۳ قمری] لقب محمّد بایندری، ادیب، منشی و شاعر ایرانی، مؤلف انجمن خاقان. از پیشگامان تجدد در نثر فارسی.


فاطر /fāter/

معنی: ۱- (در قدیم) آفریننده، خالق؛ ۲- از صفات و نام‌های خداوند
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: سوره‌ی سی و پنجم قرآن کریم دارای چهل و پنج آیه.


فاطن /fāten/

معنی: زیرک، دانا، آگاه


فالح /fāleh/

معنی: نیکوکار
فراوانی در ثبت احوال: ۲۲۶۷
پیشینه تاریخی: نام فقیه حَنبلی مذهب از دواسِر نَجد


فالق /fāleq/

معنی: در قدیم به معنی شکافنده
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: این واژه برگرفته از «فالق‌‌الاصباح» به معنی شکافنده‌ی صبح‌گاهان، روشن کننده‌ی صبح و همینطور خداوند است و از قرآن کریم گرفته شده است


فائز /fā’ez/

معنی: ۱- در قدیم به معنی نایل؛ ۲- رستگار، رستگار شونده؛ ۳- پیروز، پیروزی یابنده.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۲۹


فائق /fā’eq/

معنی: دارای برتری، مسلط، چیره، عالی، برگزیده
فراوانی در ثبت احوال: ۵۵۲
پیشینه تاریخی: فائق، داستان نویس ترک، مؤلف مجموعه داستانهای سماور، شرکت، آدم بی مصرف و در کوه عالم ماری هست.


فتاح /fattāh/

معنی: ۱- گشاینده؛ ۲- از صفات و نام‌های خداوند.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۹۹۸


فتان /fatān/

معنی: بسیار فتنه انگیز، بسیار زیبا و آشوبگر


فتح الدین /fathoddin/

معنی: پیروزی در دین


فتحالله /fathollāh/

معنی: پیروزی خدا
فراوانی در ثبت احوال: ۵۵۶۸۲
پیشینه تاریخی: نام وزیرِ امیر مبارزالدین محمّد (معاصر حافظ).


فتوت /fotovat/

معنی: اسم پسرانه به معنی جوانمردی، بخشندگی، سخاوت


فخار /faxār/

معنی: بسیار فخر کننده، نازنده، سفال پخته


فخر /faxr/

معنی: ۱- سربلندی، سرافرازی، افتخار؛ ۲- مایه‌ی سربلندی، مایه‌ی نازش؛ ۳- بزرگ منشی، بزرگی
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: فخر رازی: (= فخرالدین محمّد ابن عمر) [۵۴۳-۶۰۶ قمری] حکیم، متکلم و جامع‌العلوم ایرانی، که بر بسیاری از گفته‌های حکیمان پیشین ایراد گرفت و این امر از لحاظ برانگیختن ذهن و توجه اهل تحقیق اهمیت داشت. از آثار اوست: الاَربعین فی اصول‌الدین، اَسرارُالتنزیل، المنطقُ‌الکبیر، جامعُ‌العلوم، مفاتیح الغیب و بسیاری آثار دیگر.


فخرالدین /faxroddin/

معنی: موجب نازش و افتخار آیین و کیش
فراوانی در ثبت احوال: ۱۱۴۹۸
پیشینه تاریخی: ۱) فخرالدین اسعد گرگانی: [زنده در ۴۴۶ هجری] شاعر ایرانی، سراینده‌ی منظومه‌ی ویس و رامین؛ ۲) پادشاه [۶۹۵-۷۰۶ قمری] آل کرت، که در جنگ با سپاه الجایتو درگذشت؛ ۳) فخرالدین حوایجی: [زنده در ۶۵۸ هجری] وزیر ابوبکرابن اسعد، اتابک فارسی و از معاصران سعدی.


فخرالملک /faxrolmolk/

معنی: مایه سربلندی و افتخار سرزمین


فداک /fadāk/

معنی: نام روستایی در حجاز


فرات /forāt/

معنی: خوشترین آب، آب شیرین، آب بسیار گوارا، آبی که از فرط گوارایی عطش را بشکند.
فراوانی در ثبت احوال: ۴۶۶


فراس /farās/

معنی: ۱- شیر بیشه، شیر (اسد)؛ ۲- مجاز از دلیر و شجاع.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۲۶


فراست /fe(a)rāsat/

معنی: ۱- زیرکی، هوشیاری، درک و فهم؛ ۲- در تصوف به معنی هوشیاری و دریافت امور پنهانی از روی ظواهر امور، یا اشراف بر ضمایر.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرآئین /far ā’in/

معنی: فر = شکوه و جلال + آئین، ۱- موجب شکوه و جلالِ دین و آیین؛ ۲- باعث عظمت دین.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرج /faraj/

معنی: ۱- به دست آمدن وضعیت مناسب یا مورد علاقه در کار؛ ۲- گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۳۰۲۱


فرج الله /farajollāh/

معنی: گشایش خدا، گشایش و فراوانی از سوی خدا.
فراوانی در ثبت احوال: ۳۳۸۰۷


فرجعلی /farajali/

معنی: گشایش علی


فرحان /farhān/

معنی: شادان، خندان


فردان /fardān/

معنی: یکتا، یگانه


فرزدق /farazdaq/

معنی: ریزه نان، گرده نان، نام شاعر عرب در قرن دوم هجری


فرسان /forsān/

معنی: ۱- سوارکار؛ ۲- صاحب اسب.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرصاد /farsād/

معنی: درخت توت، میوه توت، رنگی سرخ


فرض /farz/

معنی: آنچه به طور موقت به عنوان حقیقت یا واقعیت مطرح می‌شود بدون آنکه درستی آن ثابت شد باشد، پنداشتن، تصور، گمان


فرقان /forqān/

معنی: آنچه جدا کننده‌ی حق از باطل باشد
فراوانی در ثبت احوال: ۱۸۵
پیشینه تاریخی: ۱) سوره بیست و پنجم از قرآن کریم دارای هفتاد و هفت آیه؛ ۲) نام دیگری برای قرآن.


فرقد /farqad/

معنی: هر یک از دو ستاره فرقدین


فرهود /farhud/

معنی: ۱- کودک پرگوشت و خوب صورت؛ ۲- مرد درشت اندام.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۱۹۰


فروه /foruh/

معنی: ۱- نگهداری کردن ۲- پناه بخشیدن ۳- در ادیان و در دین زرتشت، صورت غیر مادی هر یک از مخلوقات که برای محافظت از آسمان فرود می‌آید
فراوانی در ثبت احوال: ۱۹۸


فرید /farid/

معنی: در قدیم یگانه، یکتا، بی نظیر.
فراوانی در ثبت احوال: ۳۴۸۶۵


فریدالزمان /faridozamān/

معنی: آن که در زمان خود یگانه و بی نظیر است


فصیح /fasih/

معنی: ۱- ویژگی سخن یا بیانی که روان، روشن و شیواست و شنونده و خواننده آن را به سهولت در می‌یابد، دارای فصاحت؛ ۲- ویژگی آن که سخنش روان، خالی از ابهام و دارای فصاحت باشد؛ ۳- در قدیم به طور روشن و آشکار، دور از ابهام، همراه با فصاحت
فراوانی در ثبت احوال: ۱۵۱
پیشینه تاریخی: فصیح خوافی [۷۷۷-۸۴۵ قمری] احمدبن جلال الدین محمدبن نصیرالدین یحیی، تاریخ نگار، ملقب به فصیح بود. در هرات به دنیا آمد و عهده دار خدمات دیوانی شد. در سال ۸۰۷ قمری، در زمان سلطنت شاهرخ در خراسان مأمور شد برای تحویل گرفتن خزانه ی شاهی به سمرقند برود. از سال ۸۱۸ تا ۸۳۶ قمری در دربار شاهرخ بهادر و فرزندش بایسنقر تقرب یافت و به مقاماتی رسید. مدتی نیز مورد خشم شاهرخ قرار گرفت و زندانی شد. در سال ۸۴۵ قمری از زندان آزاد گردید. مجمل فصیحی از آثار اوست که کتابی تاریخی است مشتمل بر سه قسمت: از هبوط آدم (ع) تا ولادت پیامبر اسلام (ص)، از ولادت پیامبر اسلام (ص) تا هجرت او و از آغاز هجرت تا پایان سال ۸۴۵ قمری.


فصیح الملک /fasiholmolk/

معنی: آن که در کشور خود در فصاحت از همه برتر است


فضل /fazl/

معنی: ۱- برتری در دانش، اخلاق و هنر؛ ۲- دانش و معلومات؛ ۳- لطف و توجه و رحمت و احسان که از خداوند می‌رسد ۴- در قدیم افزونی، زیادتی ۵- سخاوت و بخشندگی
فراوانی در ثبت احوال: ۳۳۷
پیشینه تاریخی: ۱) فضل ابن سهل: [قرن ۱ و۲ هجری] وزیر ایرانی مأمون از مردم سرخس، ملقب به ذوالریاستین، که به دست مأمون مسلمان شد و به فرمان او در حمام کشته شد؛ ۲) فضل ابن نوبخت: [۲۰۰ هجری] دانشمند ایرانی، مترجم کتابهای پهلوی به عربی و مؤلف کتابهایی در نجوم؛ ۳) فضل برمکی: [۱۴۷-۱۹۳ قمری] وزیر هارون‌الرشید [۱۷۸ هجری] و برادر رضاعی او. والی خراسان [۱۷۸ هجری] در زندان هارون درگذشت.


فضل الله /fazlollāh/

معنی: بخشش خدا
فراوانی در ثبت احوال: ۳۲۰۵۱
پیشینه تاریخی: ۱) (= فضل الله حروفی): [۷۴۰-۸۰۴ قمری] بنیانگذار آیین حروفیه؛ ۲) فضل‌الله سربداری: امیر [۷۴۸ هجری] سربداران برای هفت ماه.


فضلعلی /fazlali/

معنی: فضل و بخشش علی


فکرعلی /fekrali/

معنی: آن که دارای فکر و اندیشه ای چون اندیشه حضرت علی (ع) است


فکور /fakur/

معنی: ۱- آن که بسیار فکر میکند، دانا، خردمند ۲- در حالت قیدی به معنی در حال فکر؛ ۳- در قدیم به معنی ویژگی آن که در فکر، نگرانی و دغدغه‌ی خاطر به سر می‌بَرد.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فلاح /falāh/

معنی: رستگاری، نیک انجامی، سعادت.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۱۷۵


فلک الدین /falakoddin/

معنی: نام طایفه ای از کردان


فهام /fahhām/

معنی: در قدیم به معنی بسیار دانا و فهمیده.
فراوانی در ثبت احوال: ۴۱۶


فهیم /fahim/

معنی: فهمیده
فراوانی در ثبت احوال: ۲۰۳۲


فهیم رضا /fahim-rezā/

معنی: مرکب از نام‌های فهیم و رضا.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۶۵


فواد /foād/

معنی: دل، قلب


فوزی /fuzi/

معنی: پیروزی، منسوب به فوز (رهایی)


فؤاد /fo’ād/

معنی: در قدیم به معنی دل، قلب
فراوانی در ثبت احوال: ۶۷۷۲
پیشینه تاریخی: نام دو تن از فرمانروایان مصر ۱) فؤاد اول: شاه [۱۹۱۷-۱۹۳۶ میلادی]. ۲) فؤاد دوم: آخرین شاه مصر [۱۹۵۲-۱۹۵۳ میلادی]، کودک خردسال فاروق، که پس از استعفای او شاه شد و با اعلام نظام جمهوری در مصر خلع شد.


فؤاد مهدی /foād-mahdi/

معنی: مرکب از نام‌های فؤاد و مهدی.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فیاض /fayyāz/

معنی: ۱- در قدیم به معنی جوانمرد و بخشنده؛ ۲- دارای آثارِ مفید، پر برکت.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۷۸۷


فیصل /feysal/

معنی: ۱- حاکم، قاضی، داور، جدا کردن حق از باطل؛ ۲- داوری؛ ۳- شمشیر بران.
فراوانی در ثبت احوال: ۶۲۹۳


فیض /feyz/

معنی: ۱- بهره، فایده یا محبت و لطف کسی نسبت به دیگری؛ ۲- مجاز از توفیق، سعادت؛ ۳- در قدیم به معنی بخشش.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فیض علی /feyzali/

معنی: کرم و بخشش علی


فیض محمد /feyz-mohammad/

معنی: مرکب از نام‌های فیض و محمّد.
فراوانی در ثبت احوال: ۴۲۵۹


فیضالله /feyzollāh/

معنی: بخشش و عطای خدا.
فراوانی در ثبت احوال: ۲۳۶۶۹

 

اسم پسر با ف فارسی – عربی

فربدعلی /farbod-ali/

معنی: مرکب از نام‌های فربد و علی
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فرخ یسار /faroxyasār/

معنی: فرخ (فارسی) + یسار (عربی) دارای مال و ثروت خجسته و مبارک


فروغ الدین /foruqoddin/

معنی: ۱- روشنی دین
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱
پیشینه تاریخی: فروغ‌الدین اصفهانی از شعرای عهد قاجار (ناصرالدین شاه).


فریدحسین /farid-hoseyn/

معنی: مرکب از نام‌ها فرید و حسین.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فریدرضا /farid-rezā/

معنی: مرکب از نام‌ها فرید و رضا
فراوانی در ثبت احوال: ۱۳۹


فیروز مهر /firuz-mehr/

معنی: خورشیدِ پیروز، خوش سیمای پیروز.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱


فیروزمند /firuzmand/

معنی: پیروزمند، موفق، کامروا.
فراوانی در ثبت احوال: ۱۰۱

 

اسم پسر با ف در سایر ریشه ها

فاران /fārān/

معنی: ۱) موضع مغاره‌ها [جای غارها]؛ ۲) بیابانی که بنی‌اسرائیل در آنجا گردش کردند؛ ۳) کوهی است در شمال شرقی دشت فاران که آن را کوهِ مضرعه گویند.
ریشه: عبری
فراوانی در ثبت احوال: ۲۹۹


فراآتس /farāts/

معنی: صورت یونانی نام فرهاد
ریشه: یونانی


فرام /farām/

معنی: معرب ازعبری، تندرو
ریشه: عبری


فرانسوا /farānsvā/

معنی: مشتق از کلمه فرانسه
ریشه: فرانسوی


فرانسیس /ferānsis/

معنی: آزاد، رها از قید و بند، فرانسیس باکن فیلسوف بزرگ انگلیسی
ریشه: انگلیسی


فراییم /farāeem/

معنی: معرب ازعبری نام پسر یوسف (ع)
ریشه: عبری


فردریک /feredrik/

معنی: حکمران آسوده
ریشه: آلمانی


فرناد /farnād/

معنی: ۱- پایاب؛ ۲- در سنسکریت پرانَدَ (آب)؛ ۳- در برهان پایاب و پایان آمده.
ریشه: سانسکریت
فراوانی در ثبت احوال: ۱۵۶


فلیکس /feliks/

معنی: خوشحالی، شادمانی
ریشه: لاتین


فور /for/

معنی: پور، پسر
ریشه: هندی
پیشینه تاریخی: اسم پادشاه هند در زمان اسکندر مقدونی

 

سخن آخر

ممکن است در کنار جستجوی خود برای یافتن بهترین اسم پسر با ف ، به دنبال بهترین اسامی پسرانه خاص و تک باشید، ما در مطلبی تحت عنوان اسم پسر، لیست کاملی از این اسامی را به ترتیب حروف الفبا برای شما آماده کرده‌ایم. همچنین اگر به دنبال اسم پسر ترکی، اسم پسر اصیل ایرانی، اسم پسر کردی، اسم پسر سه حرفی یا هر ترکیب دیگری هستید، می‌توانید آن‌ها را در سایت ستاره جستجو و مطالعه کنید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید