تعبیر خواب دایناسور

سلام من خواب دیدم انگار تو قطب چهار پنجتا دایناسور یخ زده بودن ویخها ک اب شدن دایناسورها زنده اومدن بیرون بعد دانشمندا گرفتنشون وگفتن هر کی میخاد بیاد ببره بعد بابام رفت و یکی برام اوورد دایناسوره خیلی قوی ووحشی بود ولی معلوم نبود زنده میمونه یانه دایناسوره خیلی گرسنه بود و میخواست همه چیو بخوره ولی من بسته بودمش تو خونمون و سعی میکردم رامش کنم بعد خودش اولا بم حمله میکرد وسعی میکرد منو بخوره ولی من عقب میرفتم خلاصه انقد موندم باش تا بفهمه من صاحبشم ونباید اذیتم کنه بعد خودش هنو وحشی بود ولی جوری شد که بم اسیب نمیرسونه منم گرفتم سوارش شدم تا بیشتر کنترلش کنم تو خواب هم انگار بابام از خیلی سالها پیش برام ی پرنده اورده بود پرنده نمیدونم دقیق چی بود ولی سر و بدنش مث قرقاول بود ودمش بلند بود مث طاووس منم خیلی دوسش داشتم ولی بش اهمیت نمیدادم زیاد دایناصور از گرسنگی خواست بخوره پرندمو ولی من بش گفتم نه هرچی میخوای بخور ولی به پرندم دس نزن بعد خودش رفت و حیوان مخصوص خواهرمو خورد یادم نمیاد حیوانی که خواهرم داش چیه بعد دایناصور بازم گرسنه بود من بش گفتم برو تو خیابون هر چی پیدا کردی بخور اما اصلا به پرندم نزدیک نشو و دیگه یادم نیس چیشد.ممنون بابت زخماتتون

سلام قبلا چند وقت پیش خواب دیده بودم چند تا دایناسور جلوی در واسادن و نمیتونستم رد شم برم
تعبیرش رو نپرسیدم دیشب هم همین خواب رو دیدم منتها فقط یک دایناسور بود یکمی هم سبزتر بود و میخواست منو گاز بگیره خیلی نزدیک بود ولی نمیتونست و خواب تموم شد

من خاب دبدم ی پادشاه ی یکی از کارکناش میگ ی انگشتری طرف دسم میندازهه فکر کنم دوتا بود فقط مطمعنم اصلن فاز ازدواج اینا نبود تو خواب مطمعنم قضیه این نبود بعد پادشا بم لبخند زد از این انگشترا ک روش نگین اینا داره قدیمی

بعد اینکه گفت یازده سال دیگ پادشا میشم لطفن نخندین خب ی خابه

سلام و خسته باشید خدمت شما تعبیر خواب فرار از یه دایناسور آبی زیبا و دوست شدن با آن چیست شبیه پیدا کردن یه دوست قدیمی

باسلام
چند شب پیش خواب یه بچه دایناسور رو دیدم که معلوم بود گرسنه هست و داشت روی آسفالت دنبال غذا میگشت، برام خیلی تعجب آور بود که توی این زمونه این دایناسور کوچیک اینجا چکار میکنه، چندتا ریگ پرت کردم سمتش و وقتی منو دید بی توجه به من دوباره سرش رو انداخت پایین و شروع کرد به دنبال غذا گشتن، 200 متر بالاتر از این بچه دایناسور یه عده آدم (زن و مرد) اومدن و این بچه دایناسور ترسید و شروع کرد به فرار کردن، من روبروش بودم و همین باعث شد تا بیشتر بترسه و بسمت من حمله کنه، آدمها اومدن و رفتن ولی دایناسور کاری به اونها نداشت و یباره گروهی از حیوونهای گرسنه ظاهر شدن، شیر، گرگ، کفتار، سگ و هرچیز دیگری که فکرش رو بکنید. شیر که سردسته اونها بود خیلی لاغر بود و معلوم بود خیلی گرسنه هست، اومد سمتم و من هم درحال فرار ی پیرمرد یا یه نفر رو که اونهم از ترس مثل من درحال فرار بود و داشت از نردبون بالا میرفت (دقیقا یادم نیست سن و سالش رو) پس زدم تا خودم رو نجات بدم و برم بالا، اوون قربانی شد ولی نمیدونم خوردنش یا نه، یهو در همون حین بالا رفتن از نردبون شیر بهم گفت “از این ب بعد تا آخر عمر روز خوشی نمیبینم و همیشه دنبالمه” بعد تموم حیوانات وحشی و گرسنه بصورت گروهی اومدن دنبالم ولی من فرار میکردم و علاوه بر ترس بهشون توی دلم میخندیم، مثل تارزان از این درخت میپریدم به اون ستون و مردمی که پایین بودن بهم میگفتن فرار کن، حیوونها به بقیه مردم کاری نداشتن و فقط دنبال شکار من بودن. بعد یهو خانمم ساعت 8 از خواب بیدارم کرد و خوابم ناتموم موند.
ممنون میشم تعبیرش کنین
باتشکر