تعبیر خواب تیر و تیراندازی

سلام من خواب دیدم با تعدادی از اعضای خانواده انگار از دست چند نفر داشتیم فرار میکردیم بعد یجا نشستیم . یهو یه مرد غریبه اومد و بهم شلیک کرد و منم حس کردم که تبر رفته تو سرم ولی درد نداشتم . به سرم دست میزدم که ببینم تیر کجا خورده .تیر گوشه سرم رو پیشونی بود و انگار تیر کنار مغزم بود . و دست زدم به سرم اما خون زیادی هم نمیومد . تعبیر چیه؟

سلام من دیشب خواب دیدم در کوچه مان راه میرفتم اوایل شب بود و یکی همراه من بود نمیدونم دوست یا آشنا بود زیاد یادم نمیاد ولی مث اینکه یک موتوری اومد و به من شلیک کرد و تیرش وسطای شکمم خورد و خون اومد و من زنده موندم احساس عجیبی بود انگار از درد اون تیر خوشم میومد تعبیرش چی میشه؟

سلام من خواب دیدم خونه ی پدربزرگم هستیم و من رو پسر عموم ک ی سال بزرگتر تر از خودمه صدا میزنه من میرم بیرون ی دختر خانم می باهاش تماس تصویری گرفته بود و اون رو ب من نشون داد اون دختر خانم بسیار زشت بود و همش ب پسر عموم میگفت عشقم ولی پسر عموم بهش هیچی نمی گفت اینگار فقط می خواست حرص منو در بیاره منم اعتنا نکردم و رفتم ت خونه ی دوستم چن دیقح بعد همه ی فامیل خونه ی دوستم اومدن شب نشین همه اومدن ب جز پسر عموم بعد دیدم دوستم از خونه ی پدربزرگم داره می یاد آجیم هم می خواد بره خونه ی عموی بزرگم ولی یه هو ی سگ می بینه و ب کمک دوستم فرار میکنه ی هو میبینم پیش خاله ام هستم ت ی ساختمون بزرگ بعدش میبینم یکی می خواد ب من و پسر عموم تیر اندازی کنه حدس میزنم همون دختره بود اول ب پسر عموم تیر میزنه و بعدش ب من من حالم خوب میشه و پسر عموم هم حالش خوب میشه ولی من صحنه ی خوب شدن خودم رو دیدم و فقط میگفتم اون نور سبزه کو بعدش من و پسر عموم میریم ی مغازه ای ی خانم ما رو استخدام میکنه و همش میبینم ک پسر عموم دستش رو انداخته دور گردنم و دیگه اذییتم نمی کنه پسر عموی من در واقعیت هم خیلی حرصم رو در میارم

سلام دیدم که در بیمارستانی بزرگ هستم خاله ام رو گم میکنم و دنبالشان میگردم و پیداشون میکنم و وقتی پیداشون میکنم چن تا چادر دستایشون هست این خواب به طور صحنه وسط خواب من ظاهر شد

سلام من خواب دیدم توی خونمون هستیم و خاله ام ک فوت کرده اونجاست داره دنبال شالش میگرده ک بزاره سرش ولی شالش روی سر من بود و من برعکس گذاشته بودمش فک میکردم واسه خودمه بعد مامانم فهمیدم ک شال خالمه یک شال مشکی با خط های طلایی و دراوردم ک بدم ب خالم همون لحظه صدای تیر اندازی اومد انگار توی خونمون بودن همون خالم دوتا‌پسر داره یکی از پسراش داد زد مامان مواظب باش بعد در اتاقمو بستم و شال خالم و گرفتم جلو سرم و یدفه با ترس از خواب پریدم میشه تعبیرشو بگید ممنون

سلام و خسته نباشید

من خوابی دیدم که ممنون میشم جواب بدین

من از جایی داشتم رد میشم که به خونه خودمون برسم بعد چند نفر رو از دور میبینم که دشمن من هستن که در واقعیت اون هارو نمیشناسم بعد شروع میکنم به تیراندازی با اسنایپر حدود سه نفرشون رو میکشم و یکیشون رو هرچی تیر میزنم نمیمیره بعد چند دقیقه اون منو میبینه و بهم نزدیک میشه ولی اونا دو نفر میشن و من فرار میکنم ولی میبینم نمیشه بعد میخوام رگباری بهشون تیر بزنم که تفنگم تیر نداره بعد تسلیم میشم و با حالت خنده میگم منو رگبار نکشین به مغزم تیر بزنین تیر رو میزنن و من می افتم رو زمین حس میکنم که بهشت دارم میرم و از خدا تشکر میکنم که منو به یکی از ارزو هام که مرگ راحت بود رسوند بعد چند دقیقه دوباره زنده میشم و جای تیر هم فقط ردش مونده چند نفر که نمیشناسم میان پیشم بهم میگن تو مثل اون کسی که خودت کشتی دوباره زنده شدی یه پیرمردی بوده که در واقعیت نمیشناسم بعد یه کلاه سرم میزارم و پسر عمه ام رو هم میبینم که رد شد بعد من میرم به خونه و به مامانم میگم که من مردم و زنده شدم و بعد جای تیر هارو کرم میزنم که خوب بشه

ممنون میشم جواب بدین چون برام مهمه

سلام فقط ببخشید زیاده ممنون میشم تعبیرش رو سریع بگید به من،من خواب دیدم که ما کرمانشاه بودیم و زلزله اومده بود و بعد ما و اهالی روستا رفتیم تو کوهستان چادر بزنیم

من و عموم و دختر عمو هام هم بودند یه شب عموم به خاطر یه مسئله ای مربوط به دختراش میشد عصبانی شد و تفنگ یکی از اهالی روستا رو گرفته بود و میخواست به یکی شلیک کنه همن کسی که اسم رو دختر عموم گذاشته بود ولی وقتی خواست شلیک کنه قسمتی از اون تفنگ شکست دوست عموی من خیلی تفنگش رو دوست داشته بود

دوست عموی من یه روز ناراحت شد به خاطر اینکه تفنگش شکسته بود اهالی روستا تو چادر نشسته بودند همراه عموم و دختر عموهام، من هم بیرون چادر با تلفن حرف میزدم

که یه دفعه صدای شلیک اومد دیدم دوست عموی من خیلی عصبانی هست و میخواد از عموم انتقام بگیره و بکشتش بعد اهالی روستا و عموم از ترس که ببینن چی شده با جیغ و داد اومدن از چادر بیرون من داشتم نگاه میکردم بهشون که ببینم چی شده بعد دوست عموم گفت چاره ای ندارم باید بکشمت این تفنگ مال بستگانم بود،بعد شلیک کرد دخترش هم کنارش ایستاده بود بعد دوست عموم شلیک کرد ولی دخترش تفنگ رو کنار زد تا تیرش به عموم نخوره و نجاتش داد

بعد از این لحضه من که وایساده بودم نگاه میکردم بخاطر ترس از صدای شلیک تفنگ غش کردم و اهالی روستا و عموم و دخترعموهام منو دیدند و با نگرانی و شتاب اومدن سمت من خیلی نگران بودند که من از صدای شلیک گلوله غش کردم دختر عمو ها هم منو سعی میکردند بهوش بیارن عموم و دخترعموهام و اهال روستا هم از اینکه غش کرده بودم نگران بودند ولی نشد بعد منو بردن تو چادر دراز بکشم،رفتند دکتر بیارند بعد دکتر بهشون گفت که چیزی نیست به خاطر ترسیدن از صدای شلیک گلولس بعدش دکتره رفت بهوش اومدم

همه پرسیدند تو خوبی منم با بیحالی جواب دادم بله خوبم نگرانم نباشید و بخیر و خوشی ماجرا تموم شد ببخشید طولانی شد ممنون میشم سریع تعبیرش رو بگید برام مهمه خیلی ترسیدم بعدش بیدار شدم

سلام خواب دیدم که خانوادگی باهم بالای کوهی هستیم یک دفعه نمیدونم پلیس بود یا گروه دیگه بودن شروع به تیراندازی های بسیاری به ما کردند اما ما پناه گرفته بودیم و هیچ تیری به ما اثابت نکرد تیراندازی انقدر زیاد و پشت سرهم بود که انگار بارون تیر بود!ممنون میشم تعبیرش رو بدونم راستی بالای کوه یک رستوران مانندی تو فضای باز بود که این اتفاق افتاد و فکر کنم تیر ها بعضیاشون از پایین کوه هم شلیک میشدن

سلام خسته نباشید من نزدیکای صبح خواب دیدم که توی خونمون ی چنتا خلافکار اومدن ک یکیشون چاق بود بعد به سر مامانم شلیک کردن اما مامانم نمرد و اون مرده هم پشیمون شده بود ترسید و منم از عصبانیت گرفتمش کوبیدمش ب دیوار هی میکوبیدمش تا اینکه دیوار پر خون شدو مردش منم ولش کردم و بعد نگران مادرم شدم و برگشتم سمتش و هنوز زنده بود هی میخواستم شماره ارژانسو بگیرم ولی هرکاری میکردم نمیشد

میشه لطفا تعبیرشو بگید ممنون میشم

سلام من خواب ترسناکی دیدم شاید بشه گفت کابوس دیدم قبل این نوشته بودم بخاطر خروج از سایت همش پاک شد ولی بازم مینویسم خب بزارید خوابم را تعریف کنم خواب دیدم که میرم خونه و دیدم داخل بن بست خونمون یک پسر نشسته که انگار دست اون پسره تفنگ کلت هست سپس من میرم خونه لحظاتی بعد دوباره از خانه خارج میشم و میرم نمیدونم چکار کنم انگاری میخواستم زباله بندازم سطل آشغال ولی انگار زیاد دور نمیشم از خونه و آدم هم انگار نبود ولی ماشین پراید دیدم که همیشه اونجا پراید پارکه سپس تا داخل کوچه بن بست شدم همون پسره که نشسته بود با تفنگ به سمت سرم یعنی مغزم تیر زد و نگذاشت لحظه ای صحبت کنم که با خودم گفتم چرا نگذاشت لحظه ای صحبت کنم حتی خشمگین تیر میزد قیافش ترسناک شده بود و سپس وقتی تیر خوردم یجوری حالم بد شد که انگار هیچ وقت اینطوری نشدم و سپس با خودم گفتم حتما میمیرم هیچ امیدی نیست یعنی انگار دیگر عمرم تمام شده بود سپس راه رفتم و رفتم کمی آنطرف تر بیرون از بن بست و همسایه ها را دیدم سپس جیغ زدم و سپس از خواب بیدار شدم و این خواب به پایان رسید البته این اعصابمو خورد میکنه که لحظه ای نگذاشت حرف بزنم چرا آخه؟ البته نشسته بود روی پله در آپارتمان روبرویی شما وقتی وارد بن بست ما میشید شما در جهت شما قرار دارید و اونم نشسته بود پله آپارتمان روبرویی نشسته بود