تعبیر خواب فرار کردن چیست؟

سلام خسته نباشيد

من چهار سال پيش تو مدرسه با يه نفر دوست شدم و دو سال با هم دوستاي صميمي بوديم و من اونو با يكي از فاميلامون اشنا كردم و با هم رل زدن و بعدش سر همون دوستيِ ما هم الكي و سر يسري مسائل بچگانه كات شد! و از او موقع سه سال ميگذره من ديگه هيچ خبري از اون دوستم ندارم ولي حداقل هفته اي يه بار خواب ميبينم كه دوباره با هم دوست شديم يا داريم حرف ميزنيم و سعي ميكنيم دوباره آشتي كنيم و دوست شيم..از خيليا تعبيرشو پرسيدم وحتي از يه روانكاوم پرسيدم و همه گفتن اين يعني اون خيلي بهت فكر ميكنه و ذهنش درگيرته…ميخواستم بدونم اين واقعيت داره يا خرافاته؟ و لطفا تعبيرشو بگين خيلي ذهنمو درگير كرده…

سلام. من مدتی هست که خواب میبینم درحال فرار از یه عمارت خیلی خیلی بزرگ هستم که تاریکه و توش هم پر از وسایل خاکی هست. توی خوابم انگار یه فرد یا یه چیز عجیب و ماورا طبیعی دنبالم میگرده و من همیشه از طریق راه پله ها فرار میکنم تا بلکه بتونم از راه سقف خودمو نجات بدم اما یهو توی تاریکی و اون همه وسیله گیر میفتم و حتی نمیتونم تکون بخورم. تعبیرش چیه؟

سلام خسته نباشید!

خواب دیدم با چند تا از دوستانم داریم در کنار یک کارخانه ی متروکه راه میرویم که ناگهان یک مرد بسیار قد بلند با دست و پاهای دراز ظاهر میشود و دنبال ما میدود و ما فرار میکنیم. بعد وارد کارخانه میشوم و متوجه حضور چند تا پسر که همسن من هستند میشوم انگار آنها هم دنبال من هستند. ازشون قایم میشوم و از آنجا بعد از مدتی خارج شده و سعی میکنم خودم رو با تمام توان به کلبه ی چوبی برسونم. همان موقع یک کاراکتر شرور یکی از سریال هایی که واقعا علاقه مندم رو میبینم. ازش التماس میکنم ولی به حرفم گوش نمیکنه و منو اسیر میکنه. وقتی چشمام رو باز میکنم شرلوک رو میبینم و بهش میگم که منو نجات بده. پوزخندی میزنه و سعی میکنه در رو باز کنه تا از اونجا بریم.

همان موقع یک کاراکتر شرور یکی از سریال هایی که واقعا علاقه مندم رو میبینم. ازش التماس میکنم ولی به حرفم گوش نمیکنه و منو اسیر میکنه. وقتی چشمام رو باز میکنم کاراگاهی رو میبینم و بهش میگم که منو نجات بده. پوزخندی میزنه و سعی میکنه در رو باز کنه تا از اونجا بریم.

سلام و خسته نباشید.شب گذشته خواب عجیبی دیدم.

خواب دیدم ک به یک کشوری یهودی سفر کرده بودیم و دلیلش رو نمیدونم اما دیدم ک توی مراسم مذهبی شون بودم به همراه نامزدم(در واقعیت نامزد ندارم).خیلی شلوغ بود و کلی ادم جمع شده بود.چند دقیقه بعد ازمون خواستن صف بکشیم و به صف حرکت کردیم و اوناهم چیزایی میخوندن و خلاصه مراسمشون درحال اجرا بود.همه هم لباس سیاه به تن داشتن و بزرگانشون بالای مجلس نشسته بودن.من سرصف افتاده بودم و همش میترسیدم لو برم ک بلد نیستم مراسمات و دعا هاشونو.بعد که نزدیک یکی از ادم های بزرگ یهودی بودیم. واخر مراسم بود،گفتن به حضرت موسی درود بفرستین،منم ناخوداگاه صلوات محمدی فرستادم،،،اما یکی از بزرگای یهود صدامو شنید و فهمید و گفت کی صلوات محمدی فرستاد!!!! منم از ترس پا گذاشتم به فرار و از یه در کوچولو فرار کردم و افتادم توی جایی حالت چاله‌.گفتم منتظر بمونم ک نامزدم بیاد دنبالم اما نیومد و یه رودخونه جلوم بود.تصمیم گرفتم خودمو بندازم توی اون رودخونه و هرجا رفت باهاش برم تا دست ادمای یهودی بم نرسه.خلاصه رفتم با همون رودخونه،،،یهو دیدم رسیدم به یه جایی که مثه شهره و دقت کردم به ساختموناش.اول فکر کردم بیت المقدسه ولی یهو دیدم قران نوشته روی ساختمونا و ایرانه!! خیلییی خوشحال شدم زود رفتم اونجا گفتم کمکم کنین من از دست یهودی ها فرار کردم،چند تا سرباز منو بردن داخل…یه خانم مهربون اومد پیشم کمکم کنه.از داخل یه مسجد رد شدم ک برم استراحت و اینا حاج اقایی بالای منبر بود.به مردمی ک پای منبرش بودن گفت این خانم تازه از دست یهودی ها فرار کرده،حتما خاطراتشو بهمون بگه.من گفتم وای حاج اقا وحشتناک بود میام بهتون کامل میگم.دیگه خلاصه خوشحال بودم و با اون خانوم مهربون رفتیم تو حیاط،دیدم دارن ماهی سرخ میکنن.گفت به افتخار نجات توئه این ناهار‌.بعد اون خانم مهربون یه داداش هم داشت که انگار قرار شدع بود من با داداشش ازدواج کنم.همین جاها دیگه ازخواب بیدارشدم.

من شیعه ام بیست و سه سالمه.اما خیلی مذهبی نیستم.و اخیرا اصلا به دین و یهود و این چیزام فکر نکردم.تعبیرش چی میشه لطفا خیلی میترسم.