تعبیر خواب صحبت با مرده (حرف زدن با مرده)

سلام

من امروز ظهر خواب پدربزرگمو دیدم که هنوز تازه فوت کرده و چهلمش نرسیده.تو خواب ازش پرسیدم اونجا حالت چطوره تو بهشتی؟،سرشو انداخت پایین و مثل اینکه خجالت بکشه.بعد ازش پرسیدم یعنی تو جهنمی؟با سر تاکید کرد اره.این چه تعبیری داره؟

با درود فراوان ، خواب دوست نزدیکم را دیدم که زنده است ولی شوهرش که در قید حیات است او در خواب مرده و با هم به منزلش رفتیم برای جمع و جور کردن و منتظر مهمانها که به دیدنش میخواستن بیان شدیم خانه بسیار آشفته نشان از جمع بودن دوستان وبرگزاری ختمی برای شوهر دوستم .

درعالم خواب دیدم که فرزندم باشخص معتبری که تازه ازدنیا گذشته صحبت میکند ومرده مرتبا باسر اوراتصدیق میکند وبه زبان احسنت میگوید

باسلام من درخواب دیدم که مرده ام و عده ای رامیدیدم که ایستاده اند و بعضا تعدادی برایم آشناهستند.من از جلوی آنها ردمیشدم ونگاهشان میکردم.به پدربزرگم رسیدم که سیدهستندو سال هاپیش فوت کرده اند.اورابغل گرفتم و بسیاراشک ریختم و به اومیگفتم دلتنگشان بودم و خیلی دوستشان دارم.ایشان هم مرابغل گرفتند و باهم اشک میریختیم وصحبت میکردیم. باهم به گوشه ای رفته و مرا آرام کردند.ایشان به من گفتند دخترم فقط به خدا توکل کن و منظورشان درآن لحظه ازنظر بخشودگی گناهان بنده بود.گفتم میدانم و به ایشان گفتم از جد بزرگوارتان برایم شفاعت بگیرید. ایشان با بغض رد کردند و گفتندنمیتوانند. درهمان لحظه خودرا جایی دیگر درکناربرادرم دیدم و ازاودرخواست کردم کسی رابیدارکند که درهمان لحظه من بیدارشدم. نظرشما درمورد این خواب چیست

با سلام خدمت شما

مدتی پیش خوابی دیدم که با همسرم به جایی رفتیم مثل شهرک سینمایی بود ولی تابلویی به اسم تهران داشت.خیلی قشنگ بود ودرهای چوبی قدیمی داشت.اونجا افرادی به نظرم آشنا می آمدن ولی همین که نزدیکشون میشدم دیدم غریبه هستن.تا اینکه مادربزرگم که ۷سال پیش فوت کردند و تا به اون روز اصلا خوابشا ندیده بود را دیدم رفتم پیشش و بغلش کردم و گریه میکردم.بعد بهش گفتم خانمجون التماس دعا خیلی دعام کن.گفت ننه من که نمیتونم آخه گناهکارم.بعد ازش پرسیدم خانمجون اون دنیا چی خوبه گفت نماز. ازش پرسیدم اونجا چیکار کردن باهات گفت وقتی مردم یه برگه بهم دادن و گفتن یکی از اینا را انتخاب کن، منم گریه میکردم و میگفتم نمیتونم انتخاب کنم ولی اونا گفتن اگه انتخاب نکنی ما خودمون میگیم چیکار کنی.بعد با اینکه گریه میکردم و میگفتم نمیتونم انجام بدم بلد نیستم، بهم گفتن پرهیزگاری.

همین که مادربزرگم این کلمه را بهم گفت از خواب بیدار شدم.

خیلی تحت تاثیر حرفاش قرار گرفتم و ناراحتم.

میشه لطف کنید تعبیرشا بهم بگید

سلام ، پسری که خاستگار دخترم بود و هست. برای مدتی طولانی در خانه خاله ام ک سالهاست مرده پنهان شده بود و انگا با او زندگی میکرد ، در خواب من به خانه خاله ام برای مهمانی رفته بودم که این موضوع را فهمیدم ، بعد انجا چندتا کاغذ که مثه سند بود و فرسوده شده بود پیدا کردم ک انگار سندهای راستگو ان پسر بود. من داتم اونارو میخوندم وقتی پسره دید همه چیو فهمیدم اومد بالا سرم ولی من نگا نکردم فقط باهاشو دیدم و تو خواب فقط صداو میشنیدم