تعبیر خواب زلزله | تعبیر دیدن زلزله در خواب

سلام و تشکر
ممنون میشم خواب همسرمو تعبیر کنید
ایشون خواب دیدن که در فضای آزاد مثل پارکینگ که سقف داشت ولی اطراف آن دیواری وجود نداشت همراه با پدرشون ( که فوت شدن) روی صندلی نشسته بودی زلزله اومده همسرم به پدرشون میگن همینجا بشینیم بابا چون همینجا مطمنه، بعد زلزله شدید تر شده و دیوار یه ساختمان روبرو می لرزید ولی خراب نشد همسرم و پدرشون باز همونجا نشسته بودن و ذکر خدا مثل سبحان الله و الحمدلله… میگفتن بعدش از خواب بیدار شدن

با سلام.من خواب دیدم ساختمان روبه روی خانه ما فرو میریزه بعد چند بار زنگی زده میشه انگار برای زلزله بوده وسایلامو میگیرم یه قرانم میگیرم دستم چمدون و همه چی رو برای فرار اماده میکنم به اهالی خونه هم میگم اماده باشید زیزله میاد بریم فرار کنیم ولی اونا مشغول کار خودشونن میرم پایین از یه پلیسی کمک میگیرم میگم شما بگین چون پلیسین شاید به حرفتون گوش کنن میگه من نمیتونم و میره خونش برمیگردم میبینم دارن خونوادم هم میاد خوشحال میشم میگم خدایا شکرت بعد اونا میرن فک کنم پایین و من بالا میمونم از پنجره وسا

سلام خواب دیدم که زلزله مهیبی رخ داد و همه جا را ویران کرد ولی ما در حرم امام رضا(ع)بودیم و هیچ اتفاقی برایمان نیافتادتعبیرش چه میتواندباشد ؟

سلام من خواب دیدم که ، همونجوری ک در اتاقم خوابیدم یهو خونمون زلزله شد زود رفتم بیرون حیات و قشنگ دیدم که خونه چجوری اینور و انور از شدت زلزله میشه

سلام
من ظهر خواب دیدم که یه کامیونی خورد به دیوار یکی از همسایه های پدربزرگم بعد من گفتم الان دیوار میریزه بعد چند ثانیه دیوار اون خانه کلا ریخت بعد دیدم خونه پدر بزرگم هم ریخت کل محله خراب شد ساختمانهای بزرگ دارن میریزن بعدش دیدم برادرم هم اونجاست دستشو میگیرم فرار میکنیم بعد که زلزله تموم شد داداشم گفت مادرم زیر زمین بود باهم میریم خاکها رو از روش برمیداریم میبینیم سالمه بعد همزمان میبینم پدرمو خاک کردن سر قبرش نشستن منم دارم میگم پدر حلالم کن و از این حرف ها
تو رو خدا تعبیر این خواب چی میشه

سلام خسته نباشید
من خواب دیدم که با مادرم و خواهرم توی خونمون هستیم و انگار که باد گرم زیادی میزد و برق ها قطع شده بود و خواهر کوچیک ترم خوابیده بود و مادرم اونو در اتاق گذاشه بود و من و مادرم پیش هم بودیم تا برق بیاد
من احساس بدی داشتم انگار که میدونسم قراره زلزه بیاد ولی ب مادرم چیزی نگفتم و هی با خودم میگفتم شاید فقط بخاطر اینکه باد میزنه این حس رو دارم ولی انگار از درونم ازین حس که قراره اتفاق بیوفته مطمئن بودم.
بعدش یهو زلزله ی شدیدی به راه افتاد اولش اروم بود بعد یهو بیشتر شد و انگار تا۸ریشتر رسید جوری که تا بحال در هیچجای دنیا اینجوری نبود چیزی که انسان ها هرگز تجربه اش نکردن
این چنین حسی بهم داد و مادرم جیغ زد تا خودشو نجات بده تو ذهنم انگار میدونسم این اخر دنیاس همون روز قیامته و اولش ترسیدم و سعی کردم فقط راه برم و برم طرف خواهرم بعد دیدم از گوشام صوت میکشه و صدای جیغ مادرم رو قشنگ میشنوم بعد که فهمیدم واقعا قیامته چشامو بستم و گفتم خدایا شکرت
یهو کل اون حس ترس و فریاد و وحشتم ناپدید شد انگار تموم شد همه چی
همه چی داشت اتفاق میوفتاد زجر و درد و صدای جیغ ولی من تو حوله ای بودم که انگار فقط حس ارامش بود و نه چیزی بیشتر بعد لبخند زدم و همینجوری ازین حس لذت بردم و گفتم بلاخره تموم شد
بعدچشمامو باز کردم و درواقعیت هم چشامو باز کردم همون لحظه و دیدم که خواب بوده و انگار یه حس گیجی داشتم ازینکه دیدم که فقط یه خواب بود و نه جیزی بیشتر.
ممنون میشم تعبیرشو بهم بگین

سلام خدا قوت
من دوتا خواب کاملا متفاوت دیدم
یکیش این بود که خواستگار داشتم من زیاد دوستش نداشتم پدر مادرم مخالفتی نداشتن و انگار راضی بودن ازش من با خواستگارم صحبت میکردم و رفت و امد داشتیم و بعد احساس کردم اصلا رفتاراش بهم نمیخوره طرف انگار دیوونس اصلا باهاش نمیساختم هی به مامان بابام میگفتم این دیوونس اولش هی میگفتن خوبه بعد خودشونم به این نتیجه رسیدن که زیاد خوب نیس با اینکه همه فکر میکردن من باهاش ازدواج میکنم چون خیلی رفت و آمد داشتیم من رفت و امدمو قطع کردم دیگه خلاصه داشت به سمت نه گفتن همه چی پیش میرفت من با اینکه خوشم ازش نمیومد داشتم با خودم میگفتم چرا اینقدر یخه حتی یه تماسی هم نمیگیره که چرا مخالفی خلاصه این خوابم تمام شد بیدار شدم بعد که دوباره خوابیدم خواب دیدم خونه پدر بزرگم که فوت کرده و مامانبزرگم اونجا زندگی میکنه کنار پسر خواهرم که 1 سال و خورده ایشه نشستم سر سفره، مامانبزرگم هم روبه رومون نشسته بود مامان و خواهرمم انگار بودن اما هنوز سر سفره ننشسته بودن من نمیدیدمشون اما میدونستم هستن بعد یهو زمین شروع کرد به شدت لرزیدن خیلی زیاد، خونه ترک بر نمیداشت یا خراب نمیشد ولی خیلی تکون میخورد من همون لحظه اول از کنار پسر خواهرم بلند شدم سریع به خواهرم گفتم مواظب علی باش (پسر خواهرم) رفتم سمت مادربزرگم چون اون پاش درده و طول میکشه بلند شه با خودم گفتم همونجا مواظبشم تا زلزله تموم شه اما تمام نمیشد من کلا روی کمرو سر مامانبزرگم خودمو خم کرده بودم یه دستمو گذاشته بودم روی سر و گردن خودم و با اون دستم مامانبزرگمو بغل کرده بودم که اگه چیزی افتاد روی من بیفته نه اون دیدم تموم نمیشه زلزله تو همون بین داشتم به مامانبزرگم میگفتم که تلاش کن شاید تونستی بلند شی خلاصه تونستم مامانبزرگمو بلند کنم و دیگه همه آماده بودیم که بریم بیرون اما از خواب بیدار شدم… میشه تعبیر این خواب هامو بگین ممنون میشم