تعبیر خواب امامان معصوم و ائمه اطهار

سلام

دیشب خواب دیدم تو محله ای که هستیم من و شوهرم رفتیم املاک خونه ببینیم من هر کجا که می خوام پا بذارم تابلو حضرت علی یا امام حسین بود نمی دونم جلو پامه من از بغلش رد می شم بعد متوجه شدم این تابلورو فقط من می بینم تا حلو پامو نگاه می کردم این تابلو جلو پام بود و من از کنارش رد می شدم تو خواب حس خوبی داشتم خودم حس می کردم مراقبم هستن

سلام وقت بخیر

من مرتکب گناهی شدم که ازش توبه کرده بودم و شب همون روز خواب دیدم که با مادرم به کربلا رفتیم

عده ای از مردم کمی دورتر با سر بریده و روی نیزه میچرخیدن و عزاداری میکردن اما سر ها واقعی بودن تو خواب انگار بخشی از مراسم بود و باید انجام میشد مادرم میخواست بره ببینه اما من همش فک میکردم که طاقتشو ندارم نمیتونم ببینم تا همینجا کربلا زیارت کنم بسه

تو این فکرا بودم که یه اقای خیلی قد بلند و چهارشونه اومد و گفت امام حسینه و من همراه ایشون رفتم

من از اول خواب یه گیر سر بچگانه رنگی دستم بود که نمیدونستم مال کیه یا چرا دست منه

ولی تو راه امام حسین گفت گیره سرو بهش بدم و بعد به یه در رسیدیم که کنارش نوشته بود بقیع و امام گفتن برات گیره سر رو اینجا وصل میکنم و اونو به در زدن

بعد ازونم جاهای دیگه رفتیم و امام حسین چند جای دیگه رو بهم معرفی کردن ( درها رو فقط میدیدم و داخل نمیرفتیم) که خیلی یادم نیس کجا بود اما تو مسیر نمیدونم چرا حرفی نمیزدم

دیگه شب شده بود اخرین جایی که رفتیم خراب شده بود و امام مدام میگفتن که اینجا این شکلی نبود چرا خراب شده

و بعد خودشون اجر ها رو یکی یکی از لای سیمانا بیرون میکشیدن منم بعد یه مدت یکم کمک کردم فک کنم میخواستن درستش کنن

خیلی ممنون میشم که تعبیر خوابم رو بهم بگین

سلام و خسته نباشید.

من یک سال پیش یک خوابی دیدم که هنوزم هم به فکرشم، خیلی دوست دارم بدونم این خوابی که دیدم تعبیرش چیه. یک سال پیش من مشکلات با خانوادم و با نامزدم خیلی داشتم. خیلی ناراحتی پیش می آمد بین همه. خلاصه یک شب خواب دیدم که تو یک دره افتادم و اونجا کاملا تاریک و درخت و سبزه زیاد بود. اونجایی که افتاده بودم پشتم یه کوه خیلی بلندی بود. من داد میزدم که یه کی کمکم کنه. خیلی ترسناک و تاریک بود و تلاش داشتم که مستقیم برم که شاید راهی برای نجات پیدا کنم که یهویی یه مردی قدبلند که لباس های تاریکی داشت و صورتش معلوم نمی‌شود ولی بازم نورانی بود از پشتم رد شد. یک شال سبز خیلی خوش رنگ و نورانی هم رو شونه سمت راستش بود. وقتی از پشتم رد میشه یهویی حس می‌کنم که امام علی هست و من ناخودآگاه میخوام برم دنبالش و بعد بیدار میشم.

به نظرتون معنی این خواب چی بوده؟ برای من یک سال پیش خیلی سخت گذشت، همش به فکر خودکشی و خودزنی و فرار از همه مشکلات بودم.

ممنون میشم تعبیر این خواب رو بهم بگید.

با سلام،چندين سال پيش خوابى ديدم و مى خوام تعبيرشو بدونم،خواب ديدم منو خواهر و مادرم نشسته بوديم و ديدم حضرت على در حال نماز خوندن بودن و صورت نورانى داشتن من به خواهرم گفتم اون حضرت على داره نماز مى خونه خواهرم گفت نه و من به سمت ايشون رفتم و ديدم شمشير ذوالفقارش بالاى جانمازشون بود و ديدم خواهر و مادرم نيستن و جاى حضرت على و جانمازش يه تيكه پارچه سبز بود و دور دستم بستم و توى همون خواب تو بغل دختر عمم گريه ميكردم و گفتم من خواب حضرت على و ديدم وقتى از خواب بيدار شدم واقعا گريه كرده بودم و چشمام خيس بود

سلام نزدیک اذان صبح خواب دیدم. دقیق یادم نیست چه اتفاقاتی افتاد.یه سری افرادی که من نمیشناختند نزدیک مرگشون بود ، انگار قرار بود تا دقایق دیگه بمیرند. همه دراز کش بودند . یکیشون یادمه به حالت رو به شکم خوابیده بود استرس زیادی داشت انگار که خیلی میترسید .من جلوشون نشسته بودم با فاصله، یه چیزهایی بهم میگفت یادم نمیاد اصلا هر چی فکر میکنم. .انگار یه مکانی بود آشفتگی زیاد بود توش. مکان تمیزی هم نبود. سر و صدا هایی هم بود .انگار اونهایی که اونجا خوابیده بودند محلی که دراز کشیده بودند حالت ثابتی نداشت. یهو انگار تو جاشون مثل یه گرد باد تکون میخوردند ‌. منظورم اینه جاشون تغییر میکرد یهو. اونا هم آه و ناله میکردند.اما من اصلا تکون نمیخوردم جای من خوب بود فقط نگاهشون می کردند ولی نگاه اون مرد یادمه با استرس بهم نگاه میکرد انگار یه حالت پشیمونی تو چشماش بود تنها چیزی که یادمه گفت این بود من قراره الان بمیرم… فقط همینو یادمه حالت شلوغی اون محل داشت.جای ارومی برای مردن ادمی که قراره جون بده و بمیره نبود. من هیچ حسی نداشتم. نه ترسی نه نگرانی یا هر احساس دیگه ای. همشون هم مشکی پوشیده بودند. خودم هم مشکی پوشیده بودم.یادمه یه خانومی بود اونم مشکی پوشیده بود . ولی مثل اینها نبود . استرس نداشت . دقیق یادم نمیاد . فقط یادمه من یه قسمتی تو خواب ایستاده بودم اونم اومد جلوم باهام حرف میزد من هیچی نمیگفتم فقط با تعجب نگاهش میکردم. اصلا قیافش به چشمم نمیومد سر تا پا مشکی بود.صحبتهاش کوتاه بود اما با گله و شکایت باهام صحبت میکرد . نه اینکه از من شاکی باشه نه. انگار از بقیه شاکی بود. فقط این حالت صحبت کردنش یادمه ولی یادم نیست اصلا چی گفت.بقیه خواب یادم نیست چی شد. خواب درهم و شلوغی بود.یه جا تو خواب یه سری ادم مشکی پوش پارچه مشکی روشون بود ردیف خوابیده بودند.مرده بودند. من اونا رو نمیشناختم. رفتم سمت اولی …. فکر میکردم اسمشون یادم بیاد. در حالی که من چهره اونا رو اصلا نمیدیدم ولی انگار اینا اشنا بودند. به یکیشون رسیدم هیکلی و چار شونه دقیق یادم نیست سومین نفر بود یا چهارمی. اسم حسین ناخودآگاه به زبون اومد. اسم بعدی ها هم وقتی میرفتم سمتشون به زبونم میومد یادم نمیاد الان اصلا. یکیشون هم یادمه چند ثانیه مکث کردم داشتم فکر میکردم اسم این چیه ، گفتم جعفر…. بعد سریع گفتم جعفر صادق… ولی دیگه تا انتها نرفتم یادم نمیاد باز هم افراد دیگه ای بعد این شخص بود یا نه. کنجکاو این بودم اولی کیه‌ اسمش یادم نمیاد.من حتی جنسیت این افراد این جا خوابیده بودند رو نمیدونستم. همشون مشکی پوشیده پارچه مشکی روشون بود‌ ولی وقتی روبروشون می ایستادم اسمشون به زبون میاوردم. برگشتم سمت اولین شخصی که مرده بود، رفتم کنارش نشستم. پارچه مشکی بلندی روش بود من پارچه رو دو دستی بلند کردم بزارم بالاتر . دقیق یادم نیست. خودمو نزدیک تر کردم بهش چهرهش نمیدیدم کلا مشکی تنش بود پارچه مشکی تو دو تا دستم بود . گفتم زهرااا. بعد سریع بعد چند ثانیه گفتم حضرت زهراااا.تا گفتم حضرت زهرا بلند بلند گریه کردم. من هیچ وقت یادم نمیاد تو زندگیم برای کسی یا اتفاقی اینجور گریه کرده باشم.‌ولی تو خواب با صدای بلند گریه می کردم. باز بقیه خواب یادم نیست چه اتفاقاتی افتاد.ولی اونایی که اول خواب دیدم اون افرادی که در حال مرگ بودند ، دوباره انگار حالشون خوب شده بود . یادمه یه جا خیابون ایستاده بودم . این اقا با چند نفر دیگه با بچه هاشون بودند. انگار نه انگار اینا حالشون بد بود و قرار بود، بمیردند. جلوی یه خونه دو سه تا بچه بودند توپ به دست. همین اقای که استرس مرگ داشت دیگه اصلا استرسی توش نبود .‌این چند تا پسر بچه جلو در خونه بچه اون بودند.فقط یادمه بچه اش که توپ به دست بود ،دعوا کرد. . وقتی از خواب بلند شدم. صدای اذان صبح شنیدم. خیلی ممنون که این خوابم رو تعبیر کنید

سلام من خواب دیدم همه در یک جا جمع شدیم و منتظره حضرت علی وقتی میاد میشینه و با ما صحبت میکنه و بعد حرکت میکنه یک جا دیگه برای سخنرانی اونجا یه عده مخالف داره جر و بحث میشه و من میرم دنبال اسلحه و اسلحمو پر از فشنگ میکنم برا حمایت حضرت علی ولی وقتی میام میبینم کسی نیست ؟؟؟؟

.ازشون پرسیدم شما ارزوهای من رو شنیدید؟ایشون گفت نه نشنیدم.من هم ناراحت شدم و اومدم بیرون.بعد باز دوباره دیدم اون پسری که فامیلمونه و ازش بدم میاد همراه با داداشش انگار داشتن کمک میکردن کارارو انجام بدن.من هم میخواستم جواب بی احترامی هاشو بدم داشت چهارپایه ای میاورد که ازش بالا بره یه چیز گفتم اونم گفت خودتی بحث ادامه پیدا کرد…تعبیرش رو میگید لطفا

سلام

من خواب دیدم حضرت آقا (رهبری) اومدن خونمون ( تو خواب انگار شنیدم یا حس کردم که از اون دیدارهاییه که با خانواده شهدا دارن, ما خانواده شهید نیستیم اما شهادت جزو خواسته های همیشگی و مهم منه )

تو پذیرایی نشسته بودن و با بقیه احوال پرسی میکردن , منم روبروشون نشسته بودم, از شوق دستمو رو صورتم گذاشته بودمو اشک میریختم .

بعد پاشدن که برن من دنبالشون رفتم و با حالت التماس گفتم برام دعا کنن خیلی محتاجم .

آقا هم گفت باشه دعا میکنم

حاج آقا یعنی حاجت روا میشم؟

اینکه اومده بودن دیدار خانواده شهید , معنیش چیه , میتونه نشونه این باشه که منم شهید میشم ؟

سلام من تو خاب دیدم ب ماه نگا میکنم هی اسم حضرت فاطمه با خدا رو می دیدم میخاستم ببینم چه تعبیری داره

سلام و خسته نباشید من یه لحظه خواب اسم امام دیدم اسم علی ابن ابیطالب اصلا نه مکانی یادمه نه چیزی فقط همین اسم ممنون میشم تعبیرش رو بگین