معنی ارزش علم (درس چهارم فارسی چهارم) با معنی کلمات و کلمات هم خانواده

ارزش علم درس چهارم فارسی چهارم دبستان است. در این مقاله به بررسی معنی کلمات، کلمات هم خانواده، کلمات متضاد و بررسی عبارت “بیاموزید آنچه را آموختنی است به دست آورید آنچه را ماندنی است” خواهیم پرداخت.

معنی درس ارزش علم با معنی کلمات

معنی درس ارزش علم با معنی کلمات

در زمان های قدیم، حکیمی قصد سفر کرد؛ کنار دریا رفت و سوار شد. خیلی زود کشتی با بادبان‌های برافراشته، حرکت کرد. کشتی، چند روزی به راه خود ادامه داد. در این مدت، حکیم آرام و شادمان بود و به زندگی و مردمان فکر می کرد. روزی، کشتی گرفتار توفان شد. موج های دریا یکی بعد از دیگری از راه می رسیدند و خود را به کشتی می کوبیدند. ناخدا هر چه کرد، نتوانست کشتی را از میان امواج نجات دهد.

معنی کلمات:

  • برافراشته: بالا برده
  • حکیم: دانشمند – فیلسوف

کلمات هم‌خانواده:

  • قدیم: قدمت، قدیمی
  • قصد: مقصود
  • فکر: افکار، متفکر
  • موج: امواج

کلمات هم‌خانواده:

  • حرکت: تحرک، متحرک
  • حکیم: حکمت

کلمات مخالف:

  • قدیم≠ جدید
  • سوار≠ پیاده
  • زندگی≠ مرگ

∨∧∨∧∨∧

چیزی نگذشت که کشتی چند تکه شد و مسافران در میان امواج گرفتار شدند. حکیم هم به تخته پاره‌ای چسبید و دل به خدا سپرد تا چه پیش آید. ساعتی در این حال بود که از هوش رفت. وقتی چشم باز کرد، خود را در ساحلی دور، تنها دید. حکیم فهمید که از بلای توفان نجات یافته است و باید برای زنده ماندن خود چاره‌ای بیندیشد؛ در حالی که هیچ چیز نداشت و آنچه را با خود آورده بود در توفان دریا از دست داده بود.

معنی کلمات:

  • چیزی نگذشت: مدت زیادی نگذشت
  • تخته پاره: تکه چوب
  • چاره: راه حل – تدبیر
  • دل بخدا سپرد: به خدا توکل کرد

کلمات هم‌خانواده:

  • حال: احوال، حالت

∨∧∨∧∨∧

حکیم، کم کم به خود آمد و چون به خواندن و نوشتن، بسیار علاقه داشت روی ماسه‌های نرم کنار دریا می نوشت. مردی ماهیگیر، حکیم را دید و از کار او تعجب کرد؛ وقتی به شهر بازگشت، درباره ی حکیم با دیگران صحبت کرد. خبر، خیلی زود در میان مردم شهر پخش شد و به گوش امیر رسید. کوچک و بزرگ به دیدن حکم آمدند. امیر شهر از او پرسید: «تو مرد دانایی هستی، اینجا چه می کنی؟ چرا این سخنان را روی زمین می نویسی؟»

حکیم پاسخ داد: «سفر می‌کردم. کشتی، گرفتار توفان شد و هر چه داشتم، توفان با خود برد.» امیر گفت: «ما به دانش و آگاهی تو نیاز داریم. حاضری به جوانان ما چیزی بیاموزی؟» حکیم گفت: «اگر جایی برای این کار، آماده کنید، حاضرم.» امیر، فرمان داد تا هر چه مرد دانا می خواهد، برایش آماده کنند. چند روز بعد، حکیم در آن شهر، سرگرم تعلیم جوانان شد و روز به روز بر شهرت و نیک‌نامی وی افزوده می‌شد.

معنی کلمات:

  • تعلیم: آموزش دادن
  • به خود آمد: به هوش آمد، هوشیار شد
  • نیک نامی: حسن شهرت. خوش نامی
  • افزوده می شد: اضافه می شد
  •  

کلمات هم‌خانواده:

  • حاضر: حضور، محضر

کلمات مخالف:

  • نیک نامی≠ بد نامی
  • افزوده می شد≠ کم می شد

∨∧∨∧∨∧

ماه‌ها گذشت. روزی امیر شهر، نزد حکیم رفت و گفت: «ای مرد دانا! هر چه می‌دانستی به جوانان ما آموختی. اکنون چیزی هم به من بیاموز!» حکیم، قلمش را تراشید و در جوهر زد و نوشت: «بیاموزید، آنچه را آموختنی است. به دست آورید، آنچه را ماندنی است. سرمایه‌ای با خود داشته باشید که اگر در دریا هم کشتی شما غرق شد و به تخته پاره‌ای چسبیدید یا در شهری دورافتاده گم شدید، آن را از دست ندهید!»

معنی کلمات:

  • ماندنی: هر چیزی که قابل ماندن باشد
  • آموختنی: آنچه قابل یاد گرفتن باشد
  • سرمایه: اندوخته

کلمات هم‌خانواده:

  • تعلیم: علم – معلم

منظور حکیم از اینکه گفت بیاموزید آنچه را آموختنی است به دست آورید آنچه را ماندنی است این است که علم و دانش چیزی است که هرگز از بین نمی‌رود و بهتر است همیشه در حال یادگیری آن بود.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید