مشاعره با غ از حافظ
غلامِ نرگسِ مستِ تو تاجدارانند
خرابِ باده لعلِ تو هوشیارانند
✿☆✿
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم
دواش جز می چون ارغوان نمیبینم
✿☆✿
غلام چشم آن تُرکم، که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
✿☆✿
غیرتم کشت که محبوب جهانی، لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
✿☆✿
← مشاعره با غ →
غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آبِ دیده از این رهگذر دریغ مدار
✿☆✿
غنیمت دان و مِی خُور در گلستان
که گُل تا هفتهی دیگر نباشد
مشاعره با غ از سعدی
غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد
✿☆✿
غلام کیست آن لُعبَت که ما را
غلام خویش کرد و حلقه در گوش
پریپیکر بُتی کز سِحرِ چشمش
نیامد خواب در چشمان من دوش
✿☆✿
غایب مشو که عمر گران مایه ضایعست
الا دمی که در نظر یار بگذرد
✿☆✿
غلام دولت آنم که پای بند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست
مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست
✿☆✿
غلام همت شنگولیان و رندانم
نه زاهدان که نظر میکنند پنهانت!
✿☆✿
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
مشاعره با حرف غ از مولانا
غمزه عشقت بدان آرد یکی محتاج را
کو به یک جو برنسنجد هیچ صاحب تاج را
✿☆✿
غیر عشقت راه بین جستیم نیست
جز نشانت همنشین جستیم نیست
✿☆✿
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
زانک بلندت کند تا بتواند فکند
✿☆✿
← مشاعره با غ →
غلامم خواجه را آزاد کردم
منم کاستاد را استاد کردم
✿☆✿
غلام پاسبانانم که یارم پاسبانستی
به چستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانستی
✿☆✿
غلام باغبانانم که یارم باغبانستی
به تری و به رعنایی چو شاخ ارغوانستی
مشاعره با حرف غ از عراقی
غلام حلقه به گوش تو زار باز آمد
خوشی درو بنگر، کز ره دراز آمد
✿☆✿
غلام روی توام، ای غلام، باده بیار
که فارغ آمدم از ننگ و نام، باده بیار
مشاعره با حرف غ در شعر دیگر شاعران
غم جهان چه خوری؟ زانکه گر به چرخ بلند
رسی، که آخر کارت به خاک پست دهد
«قمری عاملی»
✿☆✿
غم تو گردن هستیم بشکست
دو سر در یک گریبان مینگنجد
«سیف فرغانی»
✿☆✿
← مشاعره با غ →
غم صحرائیان دارم که غافل گیری گردون
به صحرا میبرد از شهر بند صید بندی را
«محتشم کاشانی»
✿☆✿
غصه چون دست برآرد تو به می دست گرای
که چو سرمست شوی غصه به سر خواهد شد
«اوحدی»
✿☆✿
گشتیم زنده در گور، از بس در این غمآباد
کردیم خاک بر سر، در ماتمِ عزیزان
✿☆✿
غنچه را باد صبا از پوست میآرد برون
بینسیم شوق، پیراهن دریدن مشکل است
«صائب تبریزی»
✿☆✿
غریب ملک بهاریم و شهرِ سبزِ چمن
نه گلفروش شناسند نه باغبان ما را
«دانش مشهدی»
✿☆✿
غبارم آب میگردد ز شرم گردنافرازی
ز شبنم برنیایم گر همه گردم هوا اینجا
«بیدل دهلوی»
✿☆✿
غم از من، گريه از من، نالهی آوارگی از من
تو هم ای مرغ شب بيدار شو، بانگی بزن امشب
«معینی کرمانشاهی»
✿☆✿
← مشاعره با غ →
غیر عبرت هیچ نتوان خواند از اوضاع دهر
یارب این طومار حیرت با چه عنوان آشناست
«بیدل دهلوی»
✿☆✿
غم ز هرکس رویگردان شد، به من آوَرْدْ روی
کعبهی اندوهْ گوئی بیتالاحزانِ من است
«طالب آملی»
✿☆✿
غمی گرفته جهان را که آفتاب از بحر
چو ابر با مژهی اشکبار میخیزد
«ناظم هروی»
✿☆✿
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
«فروغی بسطامی»
✿☆✿
غمنامهی عاشق را، ناخوانده مکن پاره
بیچاره رقم کرده، از خونِ جگر چیزی
«کلیم کاشانی»
✿☆✿
غم مرا به غم دیگران قیاس مکن
که من نشانهٔ غمهای بیقیاس شدم
«هلالی جغتایی»
✿☆✿
غم و اندوه در عشقش فراوانم به دست آید
همین صبر است و تنداری، که کمتر میدهد دستم
«اوحدی مراغهای»
✿☆✿
← مشاعره با غ →
غیر را دوش چو راندی به غضب باز امروز
زین نهان خواندن اندیشه فزا چیست غرض؟
«محتشم کاشانی»
✿☆✿
غم اگر به کوه گویم، بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی، نتوان کشید باری
«هوشنگ ابتهاج»
✿☆✿
غیر بیکاری چه میآید ز دست مفلسان
نیست جز بر ناتوانی پیکر لاغر محیط
«بیدل دهلوی»
✿☆✿
غمِ تو خاک وجودم به باد داد و نخواهم
غبارِ خاطر گردی که در هوای تو باشد
«امیرخسرو دهلوی»
✿☆✿
غم معشوق دل نشناس را حاصل چه میباشد
به دلداری دهم دل را که داند دل چه می باشد
«محتشم کاشانی»
✿☆✿
غایب شد از نظر به نفس راست کردنی
در پیش چشم خویش شکاری که داشتم
برخاک ریخت ناشده شیرین ازو لبی
از برگریز حادثه باری که داشتم
«صائب تبریزی»
✿☆✿
غافل مشو زِ گوهرِ اشکِ رَهی که چرخ
این سیمگون ستاره به دامان نداشته است
«رهی معیری»
✿☆✿
غمِ روزی مَخور برهَم مزن اوراقِ دَفتر را
که پیش از طِفل، خالِق پرکند پِستان مادر را
«صائب تبریزی»
✿☆✿
← مشاعره با غ →
غمخوار من، به خانه ی غم ها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت، برای تماشا خوش آمدی
«فاضل نظری»
✿☆✿
غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوای بخت بی بال و پرم کرد
به مو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کر
«بابا طاهر»
✿☆✿
غافل از بخت سیه بر زلف او دل بستهام
هر که آگاه است میداند که غافل بستهام
همرهان چون باد از دریا گذر کردند و من
چون نم از بی مایگی خود را به ساحل بستهام
«صیدی تهرانی»
✿☆✿
غلام خنده شدم کو روان و پیدا کرد
تو را ز پسته شکر وز عقیق خندان در
«سیف فرغانی»
✿☆✿
غلط کردم، نه آن گَنجی که در آغوش من گُنجی
مرا این بس که در گُنجم به کُنجی در جهان تو
«اوحدی»
✿☆✿
← مشاعره با غ →
غلط است هرکه گوید که به دل رَهَست دل را
دلِ من زِ غصه خون شد دل او خبر ندارد
«وحشی بافقی»
✿☆✿
غیر عبرت هیچ چیز از دار دنیا برمدار
هر چه را خواهی زچشم انداخت از جا برمدار
«صائب تبریزی»
✿☆✿
غم غریبی و اندوه بیکران ما را
چنان گداخت که گویی نماند جان ما را
چنان ضعیف شدیم از مشقت هجران
که هست زندگی خویشتن گران ما را
«ادهم قزوینی»
✿☆✿
غافلی از حال دل ترسم که این ویرانه را
دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند!
«صائب تبریزی»
✿☆✿
غم فرستاده ی عشق است عزیزش دارید
که غریب است از اقلیم وفا می آید
«طالب آملی»