ستاره | سرویس فرهنگ و هنر - شعر همانند پرندهای است که از قلب شاعر عاشق پرواز میکند تا خود را بر فراز قلب معشوق برساند و در آنجا منزل کند. شعر عاشقانه هرچه کوتاهتر باشد، زودتر میتواند در دل جای بگیرد؛ آسانتر حفظ شود و در خاطر معشوق بماند و پس از آن تمام عاشقان جهان آن شعر عاشقانه کوتاه را برای معشوقشان زمزمه کنند. گلچینی از شعر کوتاه عاشقانه شامل اشعار سنتی، اشعار معاصر و تکبیتهای عاشقانه در مطلب پیش رو جمعآوری شده است.
در این مطلب بخوانید:
شعر عاشقانه بلند
۱. مجموعه شعر عاشقانه از هوشنگ ابتهاج
باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوختهی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمهی شیرین گوار توست
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
~~~✦✦✦~~~
دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست
چنان ز لذت دریا پر است کشتی ما
که بیم ورطه و اندیشهٔ کنارش نیست
کسی بهسان صدف واکند دهان نیاز
که نازنین گوهری چون تو در کنارش نیست
خیال دوست گلافشان اشک من دیدهست
هزار شکر که این دیده شرمسارش نیست
نه من ز حلقهٔ دیوانگان عشقم و بس
کدام سلسله دیدی که بیقرارش نیست
سوار من که ازل تا ابد گذرگه اوست
سری نماند که بر خاک رهگذارش نیست
ز تشنهکامی خود آب میخورد دل من
کویر سوختهجان منت بهارش نیست
عروس طبع من ای سایه هر چه دل ببرد
هنوز دلبری شعر شهریارش نیست
~~~✦✦✦~~~
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه زآتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
~~~✦✦✦~~~
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه شبانه از توست
من انده خویش را ندانم
این گریه بی بهانه از توست
ای آتش جان پاکبازان
در خرمن من زبانه از توست
افسون شده تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست
کشتی مرا چه بیم دریا؟
طوفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی و گرنه ، غم نیست
مست از تو ، شرابخانه از توست
می را چه اثر به پیش چشمت؟
کاین مستی شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل؟
رام است که تازیانه از توست
من میگذرم خموش و گمنام
آوازه جاودانه از توست
چون سایه مرا ز خاک برگیر
کاینجا سر و آستانه از توست
۲. شعر عاشقانه از مولانا
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
سر خنبها گشادم ز هزار خم چشیدم
چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد
چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد
که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد
ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد
دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر
به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد
خردم گفت برپر ز مسافران گردون
چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد
چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان
چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد
برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان
که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد
~~~✦✦✦~~~
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف میکند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم
~~~✦✦✦~~~
از دلبر ما نشان که دارد
در خانه مهی نهان که دارد
بیدیده جمال او که بیند
بیرون ز جهان جهان که دارد
آن تیر که جان شکار آنست
بنمای که آن کمان که دارد
در هر طرفی یکی نگاریست
صوفی تو نگر که آن که دارد
این صورت خلق جمله نقشاند
هم جان داند که جان که دارد
این جمله گدا و خوشه چیناند
آن دست گهرفشان که دارد
قلاب شدند جمله عالم
آخر خبری ز کان که دارد
شادست زمان به شمس تبریز
آخر بنگر زمان که دارد
۳. شعر عاشقانه از حافظ
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
~~~✦✦✦~~~
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
~~~✦✦✦~~~
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
۴. شعر عاشقانه شاملو
من و تو یکی دهانیم
که با همه آوازش
به زیباتر سرودی خواناست.
من و تو یکی دیدگانیم
که دنیا را هر دَم
در منظرِ خویش
تازهتر میسازد.
نفرتی
از هرآنچه بازِمان دارد
از هرآنچه محصورِمان کند
از هرآنچه واداردِمان
که به دنبال بنگریم،
دستی
که خطی گستاخ به باطل میکشد.
من و تو یکی شوریم
از هر شعلهیی برتر،
که هیچگاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق
رویینهتنیم.
و پرستویی که در سرْپناهِ ما آشیان کرده است
با آمدشدنی شتابناک
خانه را
از خدایی گمشده
لبریز میکند.
~~~✦✦✦~~~
سرودِ آن کس که از کوچه به خانه باز میگردد
نه در خیال، که رویاروی میبینم
سالیانی بارآور را که آغاز خواهم کرد.
خاطرهام که آبستنِ عشقی سرشار است
کیفِ مادر شدن را
در خمیازههای انتظاری طولانی
مکرر میکند.
خانهیی آرام و
اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
تا نخستین خوانندهی هر سرودِ تازه باشی
چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛
چرا که هر ترانه
فرزندیست که از نوازشِ دستهای گرمِ تو
نطفه بسته است…
میزی و چراغی،
کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده،
و بوسهیی
صلهی هر سرودهی نو.
و تو ای جاذبهی لطیفِ عطش که دشتِ خشک را دریا میکنی،
حقیقتی فریبندهتر از دروغ،
با زیباییات ــ باکرهتر از فریب ــ که اندیشهی مرا
از تمامیِ آفرینشها بارور میکند!
در کنارِ تو خود را
من
کودکانه در جامهی نودوزِ نوروزیِ خویش مییابم
در آن سالیانِ گم، که زشتاند
چرا که خطوطِ اندامِ تو را به یاد ندارند!
خانهیی آرام و
انتظارِ پُراشتیاقِ تو تا نخستین خوانندهی هر سرودِ نو باشی.
خانهیی که در آن
سعادت
پاداشِ اعتماد است
و چشمهها و نسیم
در آن میرویند.
بامش بوسه و سایه است
و پنجرهاش به کوچه نمیگشاید
و عینکها و پستیها را در آن راه نیست.
بگذار از ما
نشانهی زندگی
هم زبالهیی باد که به کوچه میافکنیم
تا از گزندِ اهرمنانِ کتابخوار
ــ که مادربزرگانِ نرینهنمای خویشاند ــ امانِمان باد.
تو را و مرا
بیمن و تو
بنبستِ خلوتی بس!
که حکایتِ من و آنان غمنامهی دردی مکرر است:
که چون با خونِ خویش پروردمِشان
باری چه کنند
گر از نوشیدنِ خونِ منِشان
گزیر نیست؟
تو و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
من و خانهمان
میزی و چراغی…
آری
در مرگآورترین لحظهی انتظار
زندگی را در رؤیاهای خویش دنبال میگیرم.
در رؤیاها و
در امیدهایم!
~~~✦✦✦~~~
۵. شعر عاشقانه از استاد شهریار
دیدمت وه چه تماشایی و زیبا شدهای!
ماه من، آفت دل، فتنهی جانها شدهای!
پشتها گشته دو تا، در غمت ای سرو روان
تا تو در گلشن خوبی گل یکتا شدهای
خوبی و دلبری و حسن، حسابی دارد
بیحساب از چه سبب اینهمه زیبا شدهای؟
حیف و صد حیف که با اینهمه زیبایی و لطف
عشق بگذاشته اندر پی سودا شدهای
شبِ مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار
باز آشوبگر خاطر شیدا شدهای
بین امواج مهت رقص کنان میبینم
لطف را بین، که به شیرینی رویا شدهای
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم
نازنینا، تو چرا بی خبر از ما شدهای؟
استاد شهریار
اشعار عاشقانه شاعران بزرگ
با بهترین اشعار عاشقانه از شاعران بزرگ همراه همیشگی ستاره باشید.اشعار عاشقانه شاعران بزرگ | ||
سعدی | مولانا | حافظ |
سهراب سپهری | فریدون مشیری | شاملو |
نزار قبانی | فاضل نظری | فروغ فرخزاد |
شعر عاشقانه کوتاه
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس
زانسان شدهام بی سر و سامان که مپرس
ای مرغ خیال سوی او کن گذری
وانگه ز منش بپرس چندان که مپرس
مولانا
~~~✦✦✦~~~
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است
خاقانی
بیشتر بخوانید: گزیده ای از بهترین اشعار خاقانی شروانی
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید
شیخ بهایی
~~~✦✦✦~~~
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
وحشی بافقی
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل
رودکی
~~~✦✦✦~~~
هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد
بر من زغمت به تاب و تب میگذرد
تو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب میگذرد
عشق تو عالم دل جمله به یکبار گرفت
بختیار اوست برما که تو را یار گرفت
من اسیر خود واز عشق جهانی بیخود
من درین ظلمت و عالم همه انوار گرفت
سیف فرغانی
شعر نو عاشقانه
دل رفتن نداشتم
درخت خانهات ماندم
تو
رفتن را
دل دل نکن
ریزش برگهایم
آزارت میدهد
محمدعلی بهمنی
~~~✦✦✦~~~
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود
احمد شاملو
~~~✦✦✦~~~
این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
میگریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم
فروغ فرخزاد

هر قفلی که میخواهد
به درگاه خانهات باشد
عشق پیچکی است
که دیوار نمیشناسد
~~~✦✦✦~~~
چه فرقی میکند
من عاشق تو باشم
یا تو عاشق من؟!
چه فرقی میکند
رنگین کمان
از کدام سمت آسمان آغاز میشود؟!
گروس عبدالملکیان
بیشتر بخوانید: گزیده ای از بهترین اشعار گروس عبدالملکیان
عاشقاش شدم...
از کجا باید میدانستم
مسافر است؟!
مژگان عباسلو
~~~✦✦✦~~~
برایم شعر بفرست
حتی شعرهایی که عاشقان دیگرت
برای تو میگویند
میخواهم بدانم
دیگران که دچار تو میشوند
تا کجای شعر پیش میروند
تا کجای عشق
تا کجای جادهای که من
در انتهای آن ایستادهام
افشین یداللهی
بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار افشین یداللهی
ملوانی شوریده
خلبانی سر به هوا
شاعری عاشق
قصابی دل رحم
کارگری ساده...
آدمهای زیادی در من هستند
که عاشق هیچ کدامشان نیستی
جلیل صفر بیگی
~~~✦✦✦~~~
همگان به جست و جوی خانه میگردند
من کوچه خلوتی را میخواهم
بی انتها برای رفتن
بی واژه برای سرودن
و آسمانی برای پرواز کردن
عاشقانه اوج گرفتن
رها شدن
سیدعلی صالحی
~~~✦✦✦~~~

کاری کن
ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد
در دریا
چاره جز
عاشق بودن
نیست
کیکاووس یاکیده
~~~✦✦✦~~~
این عشق ماندنی این شعر بودنی
این لحظههای با تو نشستن سرودنیست
من پاکباز عاشقم از عاشقان تو
با مرگ آزمای با مرگ
اگر که شیوه تو آزمودنیست
حمید مصدق
~~~✦✦✦~~~
چندان به تماشایش برنشستیم
که بامدادی دیگر برآمد
و بهاری دیگر
از چشم اندازهای بی برگشت در رسید
از عشق تن جامهای ساختیم روئینه
نبردی پرداختیم که حنظل انتظار
بر ما گوارا آمد
ای آفتاب که برنیامدنت
شب را جاودانه میسازد
بر من بتاب
پیش از آنکه در تاریکی خود گم شوم
محمد شمس لنگرودی
~~~✦✦✦~~~
به خاطر مردم است که میگویم
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی میشود
و مردم نمیدانند
چگونه میشود بی هیچ واژه ای
کسی را که این همه دور است
این همه دوست داشت
لیلا کردبچه
~~~✦✦✦~~~
در این هستی غم انگیز
وقتی حتی روشن كردن یک چراغ ساده «دوستت دارم»
كام زندگی را تلخ میكند
وقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتیات
زندگی را تا مرزهای دوزخ میلغزاند
دیگر نازنین من
چه جای اندوه؟
چه جای اگر؟
چه جای كاش؟
و من...
این حرف آخر نیست!
به ارتفاع ابدیت دوستت دارم
حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه
از لذت گفتنش امتناع كنم
مصطفی مستور
بیشتر بخوانید: شعر درباره انتظار؛ عاشقانی چشم به راه معشوق
تک بیتی های ناب عاشقانه
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
سعدی
~~~✦✦✦~~~
خوشا جانی! که جانانش تو باشی
عراقی
~~~✦✦✦~~~
رشته جان من سوخته بگسیخته باد
گر ز عشق سر زلفت ندهم جان همه شب
~~~✦✦✦~~~
من چون ز دام عشق رهائی طلب کنم
کانکس که خسته است بتیغ تو رسته است
~~~✦✦✦~~~
عشق سلطانیست کو را حاجت دستور نیست
طائران عشق را پرواز گه جز طور نیست
خواجوی کرمانی
~~~✦✦✦~~~
خواهم که راز عشقت پنهان کنم ز یاران
صحرای آب و آتش پنهان چگونه باشد
خاقانی
~~~✦✦✦~~~

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
حافظ
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
~~~✦✦✦~~~
صائب شکایت از ستم یار چون کند؟
هر جا که عشق هست، جفا و وفا یکی است
~~~✦✦✦~~~
عشق از سر رفت بیرون و غرور او نرفت
ناز مهمان را ز صاحب خانه میباید کشید
صائب تبریزی
~~~✦✦✦~~~
دل بیمار را در عشق آن بت
شفا از نعرههای عاشقانه است
عطار
~~~✦✦✦~~~
ما را ز درد عشق تو با کس حدیث نیست
هم پیش یار گفته شود ماجرای یار
سعدی
بیشتر بخوانید: گزیده زیباترین اشعار سعدی: غزلیات، مثنوی و رباعیات سعدی
اشعار عاشقانه با موضوعات مختلف
اشعار عاشقانه موضوعی | ||
ترکی | کردی | انگلیسی |
شاد | غمگین | گذشت |
احساسی | صبح بخیر | شب بخیر |
آینه | چشم | طنز |
همسر | عشقم | تولد |
بهاری | پاییزی |
سخن آخر
که اگر باد بتابد برِ ان چارقدت
نتوانم که تحمل بکنم
تاب گیسوی هوس انگیزت
میشوم سان پلنگی که در اندیشه ی ماه
پنجه خالی برد و
پوچ شود دست تهی
بهر آمدنت دو چشمان انتظار دارم وقتیکه می آیی یک دنیا بهار دارم
هر قدم که میگذاری دنیای من بهار میشود در این بهار سبز قلب دل بی قرار دارم
عاشقتم دیوانه بار دوستت دارم من
یاری به این قشنگی منی دوست دار دارم
ز رنگ زردم حال خرابم از من نحذر
که من ترا دوست صد هزار دارم
وقتی می آیی زنده گیم شیرنتر می شود
به نام تو یک دیوان اشعار دارم
از ترس دنیا گذر کن حیدر
به مثل تو عاشقی نگار دارم
تاثیر طلسم چشمهایت نرود
فرشی ز دل شکسته انداخته ایم
اهسته بیا شیشه به پایت نرود
گاه میگذره از پنجره ی خیالت ،خیالاتی که ندارد واقعیت ،واقعیتی که به دور از خیالست وچنین است که چنان چیزها ندارند حقیقت ...
mza.one
آرزوی منی ای کاش به گورت نبرم
کاظم بهمنی
چه شاعرانه دلم یاد میکند از تو
چه عاشقانه گلویم شبانه میگیرد
وحیده سلطانی
ابرها بر دوش میبردند نعشِ ماه را
جاشوان در ژرفنای خواب و لیکن فوج فوج
موج ها لبیک میگفتند بندرگاه را
مرغ بوتیمار - همچون پیش تر ها- میشنید
نعره های آسمان رعد و برق اندود را
مادر دریا به گردابِ دهانش میکشاند
هر که بر دامانِ توفانیش می آسود را
ُشهر خامُش ، کورسوی فارها خامُش ولی
آسمانِ آذرخش آجینِ شب ، خامُش نبود
جاشوان در خواب و بر دوشِ ستبر صخره ها
هیچکس - جز مردِ توفان های جاشو کُش - نبود
مرد توفان های جاشو کُش به سانِ صخره ها
سُرخرویِ سیلیِ دریای موجاموج بود
سینه سای چنگِ آن دریا که سقف اش رعد رعد
مرد آن دریا که پُر میشد دهانش رود رود
-هر که جز او - تن به این مواجِ وحشی خوی داد
پرچم ناکامی اش را در غروب افراشتند
وز عزایش شامگاهان تا صلاة ظهرِ بعد
موج ها بر سر زنان ره سوی ساحل داشتند
آن شب اما چشم از غدّاریِ دریای هار
بست و افسارِ بلم را از کف ساحل رهاند
راند و پارو را به قلب موجهای شور زد
رو به سوسوی ملالت بار ساحل کرد و خواند:
ای بلمرانان سنگین خوابِ ! برخیزید ! های!
جای ماندن نیست این اقلیم باور سوخته
مشعل امّیدتان کور است وقتی روز و شب
ابرها را _رشتهء باران _ به ساحل دوخته
میرسید از دور اما همچو کوهی نیلگون
موج ، آن موجی که بر افلاک میسایید سر
موج ، آن موجی که میجستند چون دیوانگان
بر کمرگاه بلندش خرده امواج دگر
آمد و در عنفوان آن نبرد سهمگین
پنجهء بنیان کَنَش بر سینهء قایق نشست
مرد مغرورانه میخندید اما موجِ هار
قایقش را چون غرور کهنه اش در هم شکست
باد سر میکوفت بر بیداری فانوس پیر
دفن کردند _ابرهای بادپیما_ماه را
مرد توفان های بنیان کَن به روی دوششان
موج ها بدرود میگفتند بندرگاه را...
میلاد مهاد
info.setare@gmail.com
بنده از شعرای قشتگتون استفاده کردم و کارتون بسیار عالی است و امیدوارم انشاءالله کاذاتون متعالی گردد.
مهرانی
نفس بده پر بزنم از غم دنیا برهم.
ابروان سیهت کشته مرا ای دل چاک
من چه خاکی به سرم ریزم و زین عشق جدا شم دل چاک.