در ادبیات فارسی همواره شعر درباره مهتاب، شعر و متنهای احساسی درباره آرامش شب و اشعاری زیبا در وصف تاریکی و سکوت شب از جمله موضوعات محبوب در میان شاعران و هنرمندان ایرانی برای خلق آثاری دلنشین بوده است. از این رو در ادامه این مطلب نمونهای از این آثار ارزشمند مانند شعر مهتاب از احمد شاملو، شعری زیبا از فریدون مشیری در وصف شب مهتابی و اشعاری تکبیتی و دو بیتی با این مضامین را برای شما گردآوری کردهایم. تا انتهای مطلب با ما همراه شوید.
گلچینی از شعر درباره مهتاب
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشهی ماه فرو ریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیین عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم
باز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالهی تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
“فریدون مشیری”
ꕥꕥꕥ
ماه روی تو که بر چهرهی مهتاب نشست
عشق همراه غزل بر دلِ بیتاب نشست
عشق چون زد به دلم، آینه و جام شکست
مشق عشق تو همان لحظه به مضراب نشست
دلِ واماندهی من در گذر آب نشست
پرِ پرواز شد و گوشهی محراب نشست
سیل اشک از ره دل موج به طوفان میزد
رام شد رود صفت بر مژه چون خواب نشست
نغمه شد صوت غزل همنفس باران شد
قطره قطره زد و بر سیطرهی قاب نشست
خاطرت باز در اطراف خیالم چرخید
و همین شد که مرا دیده بیخواب نشست
ماه من در طلبت باز ز سرچشمهی دل
عشق جوشید ولی قافیه بر آب نشست
ꕥꕥꕥ
گلچینی از شعر نو درباره مهتاب
میتراود مهتاب
میدرخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کَس ولیک
غم این خفته چند
خواب در چشم تَرم میشکند.
نگران با من استاده سحر.
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر.
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم میشکند.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جاناش کشتم
و به جان دادماش آب.
ای دریغا! به برم میشکند.
دستها میسایم
تا دری بگشایم.
بر عبث میپایم
که به در کَس آید.
در و دیوار به هم ریختهشان
بر سرم میشکند.
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کولهبارش بر دوش
دست او بر در، میگوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشکند.
“نیما یوشیج”
ꕥꕥꕥ
دیشب، با خیال روی تو
شعری از مهتاب سرودم
شعری از ستاره باران هوای تو سرودم
از نگاهت، از صدایت
از تو و چشم سیاهت
شعری با صدای غمبارت سرودم
دیشب، با خیال روی تو
از جاده بیانتهای شب، گذر کردم
اما از روی حسادت
از نگاه روشن مهتاب حذر کردم
بیتو بودن
و بیتو به مهتاب نگاه کردن
برای من کابوسی از رفتن دیرینه توست…
دیشب، با خیال یاد تو
شب را به صبح سر کردم
این بار از روی خجالت
به مهتاب نظر نکردم
بیتو مرا
مهتاب رنگی دگر است
یه شب مهتاب
یه شب مهتاب، ماه میاد تو خواب
من رو میبره، کوچه به کوچه
باغ انگوری، باغ آلوچه
دره به دره، صحرا به صحرا
اونجا که شبها پشت بیشهها
یه پری میاد ترسون و لرزون
پاش رو میذاره تو آب چشمه
شونه میکنه موی پریشون
یه شب مهتاب، ماه میاد تو خواب
من رو میبره ته اون دره
اونجا که شبها، یکه و تنها
تک درخت بید، شاد و پر امید
میکنه به ناز، دستش رو دراز
که یه ستاره به چکه مثل یه چیکه بارون
به جای میوهاش، سر یه شاخهاش بشه آویزون
یه شب مهتاب، ماه میاد تو خواب
منو میبره از توی زندون
مثل شبپره با خودش بیرون
میبره اونجا که شب سیاه
تا دم سحر شهیدای شهر
با فانوس خون جار میکشن
تو خیابونها، سر میدونها
عمو یادگار، مرد کینهدار
مستی یا هشیار، خوابی یا بیدار
مستیم و هشیار، شهیدای شهر
خوابیم و بیدار، شهیدای شهر
آخرش یه شب ماه میاد بیرون
از سر اون کوه، بالای دره
روی این میدون رد میشه خندون
یه شب ماه میاد…
“احمد شاملو”
ꕥꕥꕥ
وای از آن شعر، شعر کوچه!
وای از آن شب، شب مهتاب!
وای از شوق دیدار…
حتی در خواب
بیتو بودم…تک و تنها
دور از همه غمها
با تو اما
عشق آمد و من رفتم تو رویا…
از غم دوری تو شعر سرودم
شعر که نه!…
حرف دلم بود که دگر بار بریدم!
همه امید به آن لحظه
که آیی به سراغم…
شوق دیدار تو بود، دیدار نبود!
عطر صد خاطره بود، یار نبود…
یادم آید که شبی
از این کوچه گذر کردی
شعر خواندی و نوشتی و سفر کردی…
یاد داری که به من گفتی حذر کن؟
حذر از عشق ندانم هرگز …
ꕥꕥꕥ
برگرد…
تو نیستی…
نیستی که ببینی چگونه بیتو
لحظههایم بیچراغ مانده
نیستی که ببینی
بیتو
چه عذابی است با مهتاب بودن و
به مهتاب نگاه کردن
تو نیستی اما
صدایت هست
صدایی که هنوز برایم
از کوچه و آن شب میگوید
آن شب مهتاب بیتو…
برگرد،
میخواهم برای لحظهای
با چشمانت رویایی شوم
میخواهم بارانی شوم …
ꕥꕥꕥ
آسمان دلم اکنون مهتاب
دل تو ماه شبم
کو! کجاست؟
تا ستاره همه شب بیدارم
مهربان ماه شبم هستی باز؟
آمدم بر سر جوی
آهسته…
که تو را بینم باز
تو کجا؟
من کجا؟
ای نگار شب تاریک بیا!
تک بیتی درباره مهتاب
نالند به مهتاب سگان وین سگ شبگرد
فریاد که فریاد ز مهتاب دگر داشت
ꕥꕥꕥ
همرنگ گونههای تو مهتابم آرزوست
چون بادهی لب تو می نابم آرزوست
ꕥꕥꕥ
شادم به خیال تو چو مهتاب، شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
ꕥꕥꕥ
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
ꕥꕥꕥ
پیشاروى خویش در شبِ مهتاب
موى تو از یالِ اسب تشخیص نتوانم داد
ꕥꕥꕥ
گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد.
ꕥꕥꕥ
کوچهگرد شام غم بود این دلم
روی تو مهتابِ ماهم بود و نیست
اشعار دوبیتی درباره مهتاب
بهشت بر مژه تصویر میکند مهتاب
پیاله را قدح شیر میکند مهتاب
پیاله نوش و میندیش از حرارت می
که در شراب، طباشیر میکند مهتاب
ꕥꕥꕥ
بیقرار توام و در دل تنگم گلههاست
آه! بیتاب شدن عادت کمحوصلههاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
ꕥꕥꕥ
شبانگاهان که مه میرقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوسها
تن مهتاب را گیرم در آغوش
ꕥꕥꕥ
مهتاب و سرشکی به هم آمیخته بودیم
خوش، روی هم آن شب من و مه ریخته بودیم
دور از لب شیرین تو چون شمع سیهروز
خوش آتش و آبی به هم آمیخته بودیم
ꕥꕥꕥ
فانوس آسمانی و من هم ستارهوار
چشمک به سوی زورق مهتاب میزنم
رفت آن شبی که اشک مرا خواب میربود
امشب به سیل اشک ره خواب میزنم
ꕥꕥꕥ
به خاک راه که گردید قطرهزن مهتاب
که چون گلاب فشاندم به پیرهن مهتاب
به صد بهار سر و برگ این تصرف نیست
جهان گرفت به یک برگ یاسمن مهتاب
ꕥꕥꕥ
هوا چکیده نورست در شب مهتاب
ستاره خنده حورست در شب مهتاب
سپهر جام بلوری است پر می روشن
زمین قلمرو نورست در شب مهتاب
ꕥꕥꕥ
هر دلی مظهر انوار تجلی نشود
پیش مهر آن که کند سینه سپر مهتاب است
در دل ماست نهان یار و جهان روشن ازوست
ماه جای دگر و جای دگر مهتاب است
ꕥꕥꕥ
شب همه مهتاب و من کردم سربازیی
بس که سر شبروان، در شب مهتاب شد
هم به پناه رخت نقب زدم بر لبت
باک نکردم که صبح آفت نقاب شد
ꕥꕥꕥ
عزیزا چند خسبی چشم کن باز
پس زانوی خود خلوت کن آغاز
مباش آخر از آن مستی پریشان
که شب مهتاب بنماید بدیشان
ꕥꕥꕥ
چرا خفتی شب مهتاب آخر
چه خواهد آمدن زین خواب آخر
نیندیشی که چون عمرت سر آید
بسی مهتاب در گورت درآید
ꕥꕥꕥ
ترا زیر کفن بگرفته خوابی
فرو آید به گورت ماهتابی
بر اندیشه کسی چون خواب یابد
که در گورش بسی مهتاب تابد
ꕥꕥꕥ
ای آب حیات قطره از آب رخت
وی ماه فلک یک اثر از تاب رخت
گفتم که شب دراز خواهم مهتاب
آن شب شب زلف تست و مهتاب رخت
ꕥꕥꕥ
کنار چشمهای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
ꕥꕥꕥ
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوهها در خوابه امشب
به هر شاخی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بیتابه امشب
کلام آخر
امیدواریم از این مجموعه شعر درباره مهتاب لذت بردهباشید. اگر شما هم شعری در وصف شب و مهتاب میشناسید با ما به اشتراک بگذارید.