حکایت جالب و پندآموز مناظره دو عیار جوانمرد!

در این مطلب حکایت آموزنده از راه و رسم جوانمردی عیاران در روزگاران قدیم را می‌خوانید. همراه ما باشید.

حکایت‌ها در واقع نوعی داستان کوتاه هستند که در آن‌ها نکته‌های اخلاقی نهفته است. این درس‌های زندگی یا نکات اخلاقی اصولا در پایان حکایت برای خواننده آشکار خواهد شد. حکایت‌ها همچنین علاوه بر زبان انسان، از زبان اشیاء بی‌جان حیوانات نیز تعریف می‌شود. در ادامه با یکی از جذاب‌ترین و جالب‌ترین حکایات قدیمی ایرانی که مناظره میان دو عیار است همراه ما باشید.

بیشتر بخوانید: حکایت آموزنده بزرگمهر حکیم و پیرزن از کتاب قابوس نامه

حکایت عیار جوانمرد

روزی بود و روزگاری. در یک روز تابستان، در یک ده کوهستانی که ییلاق اهالی شهر بود برای یکی از عیاران کوهستان جشن «گل‌ریزان» بر پا کرده بودند و همه سرشناسان و پهلوانان و هنرمندان و عیاران را دعوت کرده بودند تا ساعتی به شادمانی بگذرانند.

در آن روزگار یک دزدِ راهزنِ گردنه‌گیر پیدا شده بود که راه قافله‌ای را بسته بود و چند نفر را زده بود و مال مردم کوهستان را برده بود و مردم کوهستان از دست او عاجز شده بودند و یکی از عیاران با تردستی آن دزد راهزن را به دام انداخته بود و مردم به‌افتخار این عیار جشن گل‌ریزان برپا کرده بودند و همه‌ی حاضران مشغول شادی بودند.

موقعی که مجلس گرم بود ناگاه مرد قوی‌هیکلی از راه رسید و وارد مجلس شد و گفت: «با رئیس عیاران کوهستان کار دارم.»

اهل مجلس یکی را نشان دادند و گفتند: «این است رئیس عیاران کوهستان.» و همه چشم‌ها به مرد تازه‌وارد خیره شد.

تازه‌وارد رو به رئیس عیاران کرد و به صدای بلند گفت: «من از پیش رئیس عیاران شهر آمده‌ام. عیاران شهر به شما سلام می‌کنند و می‌گویند ما سه مسئله‌ داریم که جواب آن را از شما می‌خواهیم. اگر جواب آن را درست گفتید بعد از این کوهستان مال شما و شهر مال ما، اما اگر نتوانستید جواب درست بدهید بعدازاین باید در تمام کارها از ما دستور بگیرید و به سبیل رئیس ما احترام بگذارید.»

حاضران مجلس گوش‌ها تیز کردند تا ببینند رئیس عیاران کوهستان چه جواب می‌دهد.

بیشتر بخوانید: حکایت خواندنی شاه عباس و هم دستی با دزدان خزانه

رئیس عیاران کوهستان جواب داد: « همه‌ی مردم کوهستان ما را به جوانمردی و «معرفت داری» می‌شناسند. اگر حرف حسابی داشته باشی جواب می‌دهم. وگرنه بدخواه ما اگر از حقه‌بازی، دیو باشد شاخش را می‌شکنیم و اگر از زورمندی کرگدن باشد پوستش را پوستین می‌کنیم و اگر از قارقار، طبل باشد شکمش را سفره می‌کنیم.»

فرستاده عیاران شهر گفت: «ما هم از جوانمردی و معرفت سخن می‌گوییم. مگر اینکه از جواب دادن عاجز باشید.»

رئیس عیاران کوهستان گفت: «اگر صحبت از حرف حسابی و جواب حسابی است ما کوچک شما هم هستیم و بدخواه داشته باشيد خودمان سبیلش را دود می‌دهیم.»

فرستاده عیاران شهر گفت: «ما می‌خواهیم شما را امتحان کنیم و ببینیم در عیاری چند مرده حلاجید و این است سه سؤال ما: «اول بگویید ببینم به عقیده شما معرفت چیست؟

دوم بگویید ببینم فرق میان جوانمرد و ناجوانمرد چیست؟

سوم بگویید ببينم اگر جوانمردی بر سر راهی نشسته باشد و کسی ترسان و لرزان از جلو او بگذرد و چند لحظه بعد مردی با شمشیرکشیده برسد و از آن جوانمرد بپرسد مرد فراری از کدام راه رفت؟ این جوانمرد چه جوابی باید بدهد؟ آیا باید آن مرد شمشیرکش را راهنمایی کند یا باید دیدن مرد فراری را حاشا کند؟»

رئیس عیاران کوهستان گفت: «جواب شما این است: اول اینکه گفتی معرفت چیست؟ معرفت آن است که گفتار و کردار باهم یکی باشد و اگر در عالم مردی و مردانگی قولی دادی و سبیل گرو گذاشتی آن قول را عمل کنی ولو اینکه به ضرر خودت باشد. اگر غیرازاین باشد بی‌معرفت است.

دوم اینکه، پرسیدی فرق میان جوانمرد و ناجوانمرد چیست؟ اصل جوانمردی این است که کسی با کمتر از خود درنیفتد و با مردم ضعیف و بی‌پناه مردم‌آزاری نکند. دزد دزدی می‌کند و راهزن راهزنی می‌کند اما مرد با مرد روبرو می‌شود و جوانمرد با قوی‌تر از خود یا با مثل خود زورآزمایی می‌کند و کسی که با ضعیف‌تر از خود می‌جنگد مرد نیست تا چه رسد به اینکه جوانمرد باشد.

بیشتر بخوانید: حکایت شیرین و خواندنی درخت خدا، چوب خدا از مولانا

اما مسئله سوم را در میان عياران کوهستان به مسابقه می‌گذارم. هر کس جواب آن را می‌داند پای خود را زحمت بدهد و بیاید جلو.»

از میان حاضران سه نفر پیش آمدند. یکی گفت: «به عقیده من جوانمرد از دروغ و دغل بیزار است، جوانمردی که بر سر سه‌راهی نشسته باید فراری را نشان بدهد. وقتی چشم چیزی را دید نباید بگویی ندیده است، حاشا کردن دلیل ترس است.»

دیگری گفت: «به عقیده من جوانمرد از خبرکشی و فتنه‌انگیزی بیزار است. جوانمردی که بر سر سه‌راهی نشسته باید بگوید من کسی را ندیدم. وقتی می‌بینی کسی از ترس فرار می‌کند نباید او را لو بدهی. ترس، برادر مرگ است و جوانمرد به مرگ کسی راضی نمی‌شود.»

سومی گفت: «به عقیده من جوانمرد از دروغ و از فتنه‌انگیزی هر دو بیزار است و جوانمردی که بر سر سه‌راهی نشسته باید در این موقع به عقل و تدبیر کار کند. باید ازآنجا که نشسته است اندکی جای خود را تغییر بدهد و بگوید تا من اینجا نشسته‌ام کسی را ندیده‌ام و به این طریق فتنه را بخواباند.»

فرستاده عیاران شهر گفت: «من از شما یک جواب خواستم و نمی‌توانم با سه عقیده مختلف برگردم. تو که رئیس عیاران هستی باید بگویی اگر تو باشی چه می‌کنی؟»

رئیس عیاران کوهستان گفت: «اگر من باشم مرد شمشیرکش را به عیاری دستگیر می‌کنم و تحویل داروغه می‌دهم و مرد فراری را نیز پیدا می‌کنم و به عدالت‌خانه می‌برم تا رسیدگی کنند و ظالم را از مظلوم بشناسند و هر کس را به سزایی که دارد برسانند.

بیشتر بخوانید: حکایت جالب و خواندنی از شاه عباس و شیخ بهایی

من عیارم و جوانمردم و بامعرفتم اما غیب نمی‌دانم، ممکن است مرد ترسان و لرزان ظلمی کرده باشد و از ترس انتقام گریخته باشد و ممکن است مرد شمشیرکش ظالمی باشد و مرد ترسان و لرزان مظلوم باشد و جوانمرد از دروغ بیزار است، از فتنه بیزار است و از حیله هم بیزار است، قضاوت را قاضی می‌کند و من عیارم، قاضی نیستم.»

فرستاده عیاران شهر گفت: «ما همین را می‌خواستیم، تو را به عیاری و جوانمردی و معرفت داری می‌شناسیم، ریاست عیاران کوهستان به تو می‌رسد.» 

آیا از این حکایت لذت بردید؟ نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید