جبار باغچه بان بنیانگذار نخستین کودکستان و مدرسه ناشنوایان ایران در ۱۲۶۴ خورشیدی در ایروان پایتخت جمهوری ارمنستان دیده به جهان گشود. او در مکتبخانه به فراگیری قرآن و زبان فارسی همت گماشت اما در ۱۵ سالگی به دلیل مشکلات مالی ترک تحصیل کرد و سپس به حرفه پدرش یعنی معماری و قنادی پرداخت. درس دهم فارسی چهارم، شرح حال جبار باغچهبان است که در این مطلب، کلمات سخت، کلمات همخانواده و مخالف آن را توضیح میدهیم. با ما همراه باشید.
معنی درس دهم فارسی چهارم باغچه ی اطفال
من کودکی کنجکاو و فعال بودم. کتاب میخواندم. شعرهای کودکانه میسرودم و به نقاشی عشق میورزیدم. هر کاغذ پارهای که به دستم میرسید، تصویری از گل و درخت یا کوه و جنگل بر آن نقاشی میکردم.
شبها وقتی همه میخوابیدند من بیدار میماندم و در اندیشههای دور و درازی فرو میرفتم. با افکار کودکانهی خود به دنبال راههای تازهای برای بهتر زیستن بودم. در یکی از این شبها، اندیشههای خود را به صورت شعری درآوردم. برای اینکه در جست و جوی مداد و کاغذ، چراغی روشن نسازم و کسی را بیدار نکنم، قطعه زغالی از کنار منقل کرسی بیرون آوردم و با آن، شعرم را بر دیوار نوشتم.
معنی برخی از عبارات:
هر کاغذ پارهای که به دستم میرسید تصویری از گل و درخت یا کوه و جنگل بر آن نقاشی میکردم: از هر کاغذی برای کشیدن تصاویری از گل و درخت یا کوه و جنگل بر آن استفاده میکردم.
معنی کلمات:
- کنج: گوشه
- اطفال: کودکان
- فعال: پُرکار، کوشا
کلمات همخانواده:
- کتاب: کاتب، مکتوب
- اطفال: طفل، طفولیت
- عشق: عاشق، معشوق
- تصویر: تصاویر
- شعر: شاعر، مشاعره
- فعال: فعالیت
♦♦♦
آن وقتها، هنوز مدرسههای امروزی دایر نشده بود. من مانند کودکان دیگر در مکتب درس میخواندم. مکتب، اتاقی بود بزرگ که همه گرداگرد آن روی زمین مینشستیم و درس میخواندیم. پس از آنکه دورهی مکتب را به پایان رساندم، نزد پدرم شاگردی کردم تا حرفهی او را بیاموزم. پدرم در ساختن طاق مسجد و گچبری استاد بود؛ اما در همهی ماههای سال نمیتوانست به کار بنایی بپردازد. در زمستانهای سرد و طولانی قفقاز، کار تعطیل میشد. آن وقت پدرم به قنادی میپرداخت و از این راه، خانوادهی خود را اداره میکرد؛ اما قنادی، رونقی نداشت و زندگی به سختی میگذشت.
معنی کلمات:
- دایر: برپا
- طاق: سقف
- مکتب: محل درس خواندن در گذشته
- رونق داشتن: خوب بودن وضع کسب و کار
- حرفه: شغل، پیشه، کار
کلمات همخانواده:
- مکتب: کتاب، مکتوب
- شغل: شاغل، مشغول
کلمات مخالف:
- طاق: کف
♦♦♦
نزد پدر، حرفهی بنایی و قنادی را یاد گرفتم؛ ولی هیچ یک از این کارها طبع پرشور و ذهن جویای مرا راضی نمیکرد. من که با سختیها بزرگ شده بودم، میخواستم بیشتر بکوشم؛ پیشرفت کنم و به خود و دیگران بیشتر بهره برسانم.
در آن هنگام، چند مدرسهی جدید در قفقاز دایر شده بود. من در یکی از این مدرسهها به آموزگاری برگزیده شدم. در این کار شور و شوق فراوان از خود نشان دادم و دریافتم که آموزگاری شغلی است که با آن بهتر میتوان به اجتماع و مردم خدمت کرد. پس از مدتی برای اینکه فعالیتهای فرهنگی را در میهن خود ادامه دهم به ایران آمدم. ابتدا در شهر مرند اقامت گزیدم و در مدرسههای این شهر به معلمی پرداختم.
معنی کلمات:
- برگزیده شدن: انتخاب شدن
- جویا: کنجکاو
- اقامت گزیدم: در جایی ساکن شدم، ماندم
- طبع: ذوق، استعداد
- بهره رساندن: فایده داشتن، مفید بودن
- اجتماع: گروه
- پرشور: پُرحرارت، باهیجان
کلمات همخانواده:
- جویا: جوینده
- اجتماع: جمع، مجموعه
- استعداد: مستعد
- راضی: رضایت
- معلم: علم، عالم
کلمات مخالف:
- جدید: قدیم
- ابتدا: انتها
- بهره: ضرر
♦♦♦
سپس به تبریز رفتم. من که در شعلهی فروزان خدمت به مردم و میهن میسوختم و میخواستم از هر راه که ممکن است باری از دوش مردم بردارم، دریافتم که کودکان تبریز پیش از رفتن به مدرسه یا در کوچه و بازار سرگردانند یا آتش ذوق و قریحهی آنها در کنج خانهها خاموش میشود. به این فکر افتادم که در تبریز کودکستانی دایر کنم و این کار را کردم. این نخستین کودکستانی بود که در ایران دایر شد. کودکستان را «باغچهی اطفال» نامیدم.
معنی برخی از عبارات:
من که در شعلهی فروزان خدمت به مردم و میهن میسوختم: من که اشتیاقی بسیار زیاد به خدمت به مردم و میهن داشتم.
آتش ذوق و قریحهی آنها در کنج خانهها خاموش میشود: استعداد آنها در گوشه خانهها از بین میرود.
معنی کلمات:
- ذوق: شور و شوق، علاقه و توانایی
- فروزان: تابان، درخشان، روشن
- قریحه: ذوق، استعداد
♦♦♦
در همان روزهای نخست، مادری کودک خود را به باغچهی اطفال آورد و گفت: «مدرسههای دیگر، فرزندم را نمیپذیرند.» او راست می گفت؛ زیرا آنها نه تنها نمیتوانستند به کودکش خواندن و نوشتن بیاموزند بلکه از نگهداری او نیز عاجز بودند. تا آن هنگام در کشور ما کسی به فکر کودکان کم شنوا و نابینا نیفتاده بود؛ به همین دلیل، استعدادشان پرورش نمییافت.
آن روز، وقتی پسرک را در باغچهی اطفال نگه داشتم، اندیشیدم چگونه میتوان به کودکی که نه میشنود و نه حرف میزند، خواندن و نوشتن آموخت. شنیده بودم در اروپا، کسی الفبایی اختراع کرده است که این گونه کودکان را به کمک آن با سواد میکند. من هم از آن پس، روزها و شبهای بسیاری را در کار ابداع الفبای ویژهی ناشنوایان گذراندم تا به مقصود رسیدم، سپس، چند کودک ناشنوای دیگر را هم در باغچهی اطفال پذیرفتم.
معنی کلمات:
- استعداد: آمادگی، توانایی
- مقصود: نیّت، خواسته، آرزو
- عاجر: ناتوان
- ابداع: نوآوری
- ویژه: خاص، مخصوص
کلمات همخانواده:
- مقصود: قصد، قاصد
- اختراع: مخترع
- عاجز: عجز
کلمات مخالف:
- عاجز: توانا
♦♦♦
اولیای این کودکان هرگز باور نمیکردند که فرزندانشان، خواندن و نوشتن بیاموزند؛ ولی در پایان سال تحصیلی، آنها هم مانند دیگران امتحان دادند و قبول شدند.
روزی که این کودکان در تبریز امتحان میدادند، حیاط و بام مدرسه لبریز از مردمی بود که به تماشای آنان آمده بودند؛ زیرا برای مردم باور نکردنی بود که کودکان کم شنوا هم بتوانند بخوانند و بنویسند و حرف بزنند.
آنچه خواندید، شرح حال معلمی دلسوز، مهربان و دوست کودکان، جبار باغچهبان است. سرگذشت این انسان نوآور و توانا، سرمشق کسانی است که با دست خالی اما با توکل به خدا و اعتماد به خود و نیروی پشتکار، اراده، صبر و بردباری میخواهند کارهای بزرگی انجام دهند؛ به مردم میهن خود خدمت کنند و خدا را از خویش خشنود سازند.
معنی کلمات:
- خشنود: راضی، خوشحال
- اراده: خواسته، میل، تصمیم
- پشتکار: تلاش برای انجام کاری
- لبریز: پر، لبالب
- سرمشق: الگو، نمونه
- بام: پشت بام
- دلسوز: مهربان
- بردباری: شکیبایی
- سرگذشت: شرح حال
کلمات همخانواده:
- صبر: صابر، صبور
- قبول: قابل، مقبول
کلمات مخالف:
- قبول: رد، مردود
- توانا: ناتوان
- لبریز: خالی
- خشنود: ناراحت