معنی حکایت محبت فارسی ششم به زبان ساده به همراه معنی، کلمات هم خانواده و متضاد

حکایت محبت، یکی از حکایت های کتاب فارسی پایه ششم دبستان است. در این مقاله قصد داریم تا آن را به زبان ساده بیان کنیم و معنی کلمات و آرایه‌های ادبی‌ آن را نیز بررسی کنیم.

حکایت محبت فارسی ششم

حکایت محبت، یکی از درس‌های کتاب فارسی پایه ششم دبستان است که آن را به زبان ساده می‌گوییم و آرایه‌های ادبی‌اش را بررسی می‌کنیم.

متن حکایت محبت

دو دوست، پیاده از جادّه ای در بیابان عبور می کردند. بین راه بر سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آنها از سر خشم بر چهره دیگری سیلی زد.

دوستی که سیلی خورده بود، سخت آزرده شد ولی بدون اینکه چیزی بگوید، روی شن های بیابان نوشت: «امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد.»

آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار رودخانه استراحت کنند. ناگهان شخصی که سیلی خورده بود، لغزید و در رودخانه افتاد.

دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. او بعد از اینکه از غرق شدن نجات یافت، روی صخره ای سنگی، این جمله را حک کرد: «امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.»

دوستش با تعجّب از او پرسید: «بعد از اینکه من با سیلی تو را آزردم، تو آن جمله را روی شن های صحرا نوشتی، ولی حالا این جمله را روی صخره حک می کنی؟»

او لبخندی زد و گفت: «وقتی از تو رنجیدم، روی شن های صحرا نوشتم تا باد، آن را پاک کند ولی وقتی تو به من محبّت کردی، آن را روی سنگ حک کردم تا هیچ تندبادی هم آن را پاک نکند و محبّت تو از یادم نرود.»

حکایت محبت به زبان ساده

دو دوست پیاده از یک جاده در بیابان داشتند رد می‌شدند. در بین راه بر سر یک موضوع با هم اختلاف پیدا کردند و شروع به دعوا کردند. یکی از آن‌ها از روی عصبانیت به صورت دوستش سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود، خیلی ناراحت شد اما چیزی نگفت. او روی شن‌های بیابان نوشت: «امروز بهترین دوستم به صورتم سیلی زد.» آن‌ها دوتایی کنار هم به راه خودشان ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند.

تصمیم گرفتند کنار یک رودخانه کمی استراحت کنند. ناگهان دوستی که سیلی خورده بود، لیز خورد و توی رودخانه افتاد. دوستش سراسیمه به کمک او رفت و او را از غرق شدن نجات داد. بعد از نجات یافتن، او روی یک سنگ بزرگ نوشت: «امروز بهترین دوستم جانم را نجات داد.» دوستش با تعجب از او پرسید: «وقتی من با سیلی به تو آسیب رساندم، تو آن جمله را روی شن‌ها نوشتی، اما الان چرا این جمله را روی سنگ حک کردی؟»

او با لبخند گفت: «وقتی از تو رنجیدم، روی شن‌ها نوشتم تا باد آن را پاک کند، اما وقتی تو به من محبت کردی، روی سنگ نوشتم تا هیچ باد شدیدی نتواند آن را پاک کند و محبت تو را فراموش نکنم.»

معنی کلمات و آرایه های ادبی

  • عبور کردن: گذشتن
  • آزرده: رنجیده، ناراحت
  • مشاجره: دعوا، درگیری، بحث
  • آبادی: روستا، ده
  • شتافت: دوید
  • لغزید: سُر خورد
  • برکه: آبگیر
  • حک کرد: تراشید
  • اختلاف: ناسازگاری
  • صخره: سنگ بزرگ و سخت
  • قدری آنجا بمانند: مدتی (زمان کوتاهی) در آنجا بمانند
  • از سر خشم: به خاطر اینکه خشمگین شده بود

کلمات هم خانواده حکایت محبت

محبت = محبوب، حبیب
تعجب= غافل، اغفال
حکایت= حاکی، حکایات
عبور = عابر، معبر، معابر
حک= حکاکی

کلمات متضاد حکایت محبت

دوست# دشمن
بهترین# بدترین
مشاجره# مصالحه
آزار# محبت
سخت# آسان
هرگز# همیشه

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید