مشاعره با ن از حافظ
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
☆☆✿☆☆
نوش کن جام شراب یک منی
تا بدان بیخ غم از دل برکنی
☆☆✿☆☆
نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
☆☆✿☆☆
نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد
که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد
☆☆✿☆☆
نقدِ صوفی نه همه صافیِ بیغَش باشد
ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ن →
نفسِ بادِ صبا مُشک فشان خواهد شد
عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد
☆☆✿☆☆
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سِکندری داند
☆☆✿☆☆
نقدها را بُوَد آیا که عَیاری گیرند؟
تا همه صومعه داران پیِ کاری گیرند
☆☆✿☆☆
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بختِ من از خواب در نمیآید
☆☆✿☆☆
نصیحتی کُنَمَت بشنو و بهانه مَگیر
هر آنچه ناصِحِ مُشْفِق بگویَدَت بپذیر
☆☆✿☆☆
نی قصهٔ آن شمعِ چِگِل بتوان گفت
نی حالِ دلِ سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگِ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غمِ دل بتوان گفت
نمازِ شامِ غریبان چو گریه آغازم
به مویههایِ غریبانه قِصه پردازم
☆☆✿☆☆
نکتهای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین
عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین
☆☆✿☆☆
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ن →
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
مشاعره با ن از سعدی
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید
☆☆✿☆☆
نشاید گفتن آن کس را دلی هست
که ندهد بر چنین صورت دل از دست
☆☆✿☆☆
نه خود اندر زمین نظیر تو نیست
که قمر چون رخ منیر تو نیست
☆☆✿☆☆
نه آن شبست که کس در میان ما گنجد
به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد
☆☆✿☆☆
نظر خدای بینان طلب هوا نباشد
سفر نیازمندان قدم خطا نباشد
☆☆✿☆☆
نشاید که خوبان به صحرا روند
همه کس شناسند و هر جا روند
☆☆✿☆☆
نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود
با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ن →
ناچار هر که صاحب روی نکو بود
هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود
☆☆✿☆☆
نگفتم روزه بسیاری نپاید
ریاضت بگذرد سختی سر آید
☆☆✿☆☆
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید
☆☆✿☆☆
نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول
در سرای به هم کرده از خروج و دخول
☆☆✿☆☆
نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم
برفت در همه عالم به بی دلی خبرم
☆☆✿☆☆
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
☆☆✿☆☆
نظر از مدعیان بر تو نمیاندازم
تا نگویند که من با تو نظر میبازم
☆☆✿☆☆
نه از چینم حکایت کن نه از روم
که من دل با یکی دارم در این بوم
☆☆✿☆☆
نبایستی هم اول مهر بستن
چو در دل داشتی پیمان شکستن
☆☆✿☆☆
نشان بخت بلند است و طالع میمون
علی الصباح نظر بر جمال روزافزون
☆☆✿☆☆
نه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی
که هر کس با دلارامی سری دارند و سودایی
☆☆✿☆☆
ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی
طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی
☆☆✿☆☆
نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی
که ما را بیش از این طاقت نماندهست آرزومندی
☆☆✿☆☆
نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری
عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری
☆☆✿☆☆
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ن →
نگویم آب و گل است آن وجود روحانی
بدین کمال نباشد جمال انسانی
☆☆✿☆☆
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی
☆☆✿☆☆
نشنیدهام که ماهی بر سر نهد کلاهی
یا سرو با جوانان هرگز رود به راهی
☆☆✿☆☆
ندانم از من خسته جگر چه میخواهی
دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی
مشاعره با حرف ن از مولانا
نام شتر به ترکی چه بود بگو دوا
نام بچه ش چه باشد او خود پیش دوا
☆☆✿☆☆
نرد کف تو بردست مرا
شیر غم تو خوردست مرا
☆☆✿☆☆
نذر کند یار که امشب تو را
خواب نباشد ز طمع برتر آ
☆☆✿☆☆
نگار خوب شکربار چونست
چراغ دیده و دیدار چونست
☆☆✿☆☆
نقش بند جان که جانها جانب او مایلست
عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست
☆☆✿☆☆
نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاست
نوبت لطف و عطاست بحر صفا در صفاست
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ن →
نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد
نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد
☆☆✿☆☆
نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد
☆☆✿☆☆
نومید مشو جانا کاومید پدید آمد
اومید همه جانها از غیب رسید آمد
☆☆✿☆☆
نک ماه رجب آمد تا ماه عجب بیند
وز سوختگان ره گرمی و طلب بیند
☆☆✿☆☆
نگارا مردگان از جان چه دانند
کلاغان قدر تابستان چه دانند
☆☆✿☆☆
نام آن کس بر که مرده از جمالش زنده شد
گریههای جمله عالم در وصالش خنده شد
☆☆✿☆☆
ننگ عالم شدن از بهر تو ننگی نبود
با دل مرده دلان حاجت جنگی نبود
☆☆✿☆☆
نه فلک مر عاشقان را بنده باد
دولت این عاشقان پاینده باد
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ن →
نی دیده هر دلی را دیدار مینماید
نی هر خسیس را شه رخسار مینماید
☆☆✿☆☆
نیک بدست آنک او شد تلف نیک و بد
دل سبد آمد مکن هر سقطی در سبد
☆☆✿☆☆
نعره آن بلبلان از سوی بستان رسید
صورت بستان نهان بوی گلستان بدید
☆☆✿☆☆
نگفتمت مرو آن جا که مبتلات کنند
که سخت دست درازند بسته پات کنند
☆☆✿☆☆
نماز شام چو خورشید در غروب آید
ببندد این ره حس راه غیب بگشاید
☆☆✿☆☆
ندا رسید به جانها که چند میپایید
به سوی خانه اصلی خویش بازآیید
☆☆✿☆☆
نگشتم از تو هرگز ای صنم سیر
ولیک از هجر گشتم دم به دم سیر
☆☆✿☆☆
نوریست میان شعر احمر
از دیده و وهم و روح برتر
☆☆✿☆☆
نزدیک توام مرا مبین دور
پهلوی منی مباش مهجور
☆☆✿☆☆
نیشکر باید که بندد پیش آن لبها کمر
خسروی باید که نوشم زان لب شیرین شکر
☆☆✿☆☆
نه که مهمان غریبم تو مرا یار مگیر
نه که فلاح توام سرور و سالار مگیر
☆☆✿☆☆
نرم نرمک سوی رخسارش نگر
چشم بگشا چشم خمارش نگر
☆☆✿☆☆
نه در وفات گذارد نه در جفا دلدار
نه منکرت بگذارد نه بر سر اقرار
☆☆✿☆☆
نبشتست خدا گرد چهره دلدار
خطی که فاعتبروا منه یا اولی الابصار
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ن →
ندا رسید به جانها ز خسرو منصور
نظر به حلقه مردان چه میکنید از دور
☆☆✿☆☆
نیم شب از عشق تا دانی چه میگوید خروس
خیز شب را زنده دار و روز روشن نستکوس
☆☆✿☆☆
نگاری را که میجویم به جانش
نمیبینم میان حاضرانش
☆☆✿☆☆
ندا رسید به عاشق ز عالم رازش
که عشق هست براق خدای میتازش
☆☆✿☆☆
نه آن بیبهره دلدارم که از دلدار بگریزم
نه آن خنجر به کف دارم کز این پیکار بگریزم
☆☆✿☆☆
نهادم پای در عشق که بر عشاق سر باشم
منم فرزند عشق جان ولی پیش از پدر باشم
☆☆✿☆☆
ندارد پای عشق او دل بیدست و بیپایم
که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم
☆☆✿☆☆
نه آن شیرم که با دشمن برآیم
مرا این بس که من با من برآیم
☆☆✿☆☆
ناآمده سیل تر شدستیم
نارفته به دام پای بستیم
☆☆✿☆☆
نی سیم و نه زر نه مال خواهیم
از لطف تو پر و بال خواهیم
☆☆✿☆☆
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
☆☆✿☆☆
نو به نو هر روز باری می کشم
وین بلا از بهر کاری می کشم
☆☆✿☆☆
نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم
که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم
☆☆✿☆☆
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
☆☆✿☆☆
نشانیهاست در چشمش نشانش کن نشانش کن
ز من بشنو که وقت آمد کشانش کن کشانش کن
☆☆✿☆☆
نی نی به از این باید با دوست وفا کردن
نی نی کم از این باید تقصیر و جفا کردن
☆☆✿☆☆
نشاید از تو چندین جور کردن
نشاید خون مظلومان به گردن
☆☆✿☆☆
ندا آمد به جان از چرخ پروین
که بالا رو چو دردی پست منشین
☆☆✿☆☆
نتانی آمدن این راه با من
کجا دارد هریسه پای روغن
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ن →
نازنینی را رها کن با شهان نازنین
ناز گازر برنتابد آفتاب راستین
☆☆✿☆☆
نوبهارا جان مایی جانها را تازه کن
باغها را بشکفان و کشتها را تازه کن
☆☆✿☆☆
نعیم تو نه از آن است که سیر گردد جان
مرا به خوان تو باید هزار حلق و دهان
☆☆✿☆☆
نبود چنین مه در جهان ای دل همین جا لنگ شو
از جنگ میترسانیم گر جنگ شد گو جنگ شو
☆☆✿☆☆
ندیدم در جهان کس را که تا سر پر نبودهست او
همه جوشان و پرآتش کمین اندر بهانه جو
☆☆✿☆☆
نمیگفتی مرا روزی که ما را یار غاری تو
درون باغ عشق ما درخت پایداری تو
☆☆✿☆☆
ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو
پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو
☆☆✿☆☆
ننشیند آتشم چو ز حق خاست آرزو
زین سو نظر مکن که از آن جاست آرزو
☆☆✿☆☆
نور دل ما روی خوش تو
بال و پر ما خوی خوش تو
☆☆✿☆☆
ناگاه درافتادم زان قصر و سراپرده
در قعر چنین چاهی ناخورده و نابرده
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ن →
ناموس مکن پیش آ ای عاشق بیچاره
تا مرد نظر باشی نی مردم نظاره
مشاعره با حرف ن از خیام
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
☆☆✿☆☆
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن
مشاعره با حرف ن از عراقی
ندیدم در جهان کامی دریغا
بماندم بیسرانجامی دریغا
☆☆✿☆☆
ناگه از میکده فغان برخاست
ناله از جان عاشقان برخاست
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ن →
ندیدهام رخ خوب تو، روزکی چند است
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است
☆☆✿☆☆
نگارا، بیتو برگ جان که دارد؟
دل شاد و لب خندان که دارد؟
☆☆✿☆☆
ناگه بت من مست به بازار برآمد
شور از سر بازار به یکبار برآمد
☆☆✿☆☆
نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
☆☆✿☆☆
نگارا، جسمت از جان آفریدند
ز کفر زلفت ایمان آفریدند
☆☆✿☆☆
نگارینی که با ما مینپاید
به ما دلخستگان کی رخ نماید؟
☆☆✿☆☆
نظر ز حال من ناتوان دریغ مدار
نظارهٔ رخت از عاشقان دریغ مدار
☆☆✿☆☆
نیم چون یک نفس بی غم دلم خون خوار اولیتر
ندارم چون دلی خرم، تنی بیمار اولیتر
☆☆✿☆☆
نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش
نه به هر کسی نماید رخ خوب لاله رنگش
☆☆✿☆☆
ناخورده شراب میخروشیم
بنگر چه کنیم؟ اگر بنوشیم
☆☆✿☆☆
نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان
به خوبی در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان
☆☆✿☆☆
نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟
چو شادم میتوانی داشت، غمگینم چرا داری؟
☆☆✿☆☆
نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی
دلم بیتو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ن →
نگویی باز: کای غم خوار چونی؟
همیشه با غم و تیمار چونی؟
☆☆✿☆☆
نیم بیتو دمی بیغم، کجایی؟
ندارم بیتو دل خرم، کجایی؟
☆☆✿☆☆
نه از تو به من رسید بویی
نه وصل توام نمود رویی
مشاعره با ن از شهریار
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست
☆☆✿☆☆
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
☆☆✿☆☆
نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتند
تا که در بر شاهد آزادی و قانون گرفتند
☆☆✿☆☆
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
☆☆✿☆☆
نازنینا، ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن، با ما چرا…؟
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
☆☆✿☆☆
نالد به حال زار من امشب سه تار من
این مایه تسلی شب های تار من
☆☆✿☆☆
نوشتم این غزل نغز با سواد دو دیده
که بلکه رام غزل گردی ای غزال رمیده
☆☆✿☆☆
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ن →
نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و خاشاکی
چه گویم با تو کز عزت ورای عقل و ادراکی
☆☆✿☆☆
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی