مشاعره با گ از حافظ
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل، ره گم کُنَد مسکین غریب
❆❆❆
گفتمش مگذر زمانی، گفت معذورم بدار
خانه پروردی، چه تاب آرد غم چندین غریب
❆❆❆
گفتم ای شام غریبان طُرِّه شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن، چون بنالد این غریب
❆❆❆
← مشاعره با گ →
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نَبوَد گر نشیند خسته و مسکین غریب
❆❆❆
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است
❆❆❆
گوشم همه بر قولِ نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعلِ لب و گردش جام است
❆❆❆
گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت
❆❆❆
گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت
❆❆❆
گل بی رخِ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد
❆❆❆
گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد
❆❆❆
گر مِی فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند
❆❆❆
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که اینها خدا کند
❆❆❆
گوهرِ مخزنِ اسرار همان است که بود
حُقِّهٔ مِهر بدان مُهر و نشان است که بود
❆❆❆
← مشاعره با گ →
گر چه بر واعظِ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا وَرزَد و سالوس مسلمان نشود
❆❆❆
گر من از باغِ تو یک میوه بچینم چه شود؟
پیش پایی به چراغِ تو ببینم چه شود؟
❆❆❆
گفتم غمِ تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماهِ من شو گفتا اگر برآید
❆❆❆
گفتم ز مِهرورزان رسمِ وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
❆❆❆
گفتم که بر خیالت راهِ نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راهِ دیگر آید
❆❆❆
گفتم که بویِ زلفت گمراهِ عالَمَم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
❆❆❆
گفتم خوشا هوایی کز بادِ صبح خیزد
گفتا خُنُک نسیمی کز کویِ دلبر آید
❆❆❆
گفتم که نوشِ لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
❆❆❆
گفتم دلِ رحیمت کِی عزمِ صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقتِ آن درآید
❆❆❆
گفتم زمانِ عِشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
❆❆❆
گر بُوَد عمر، به میخانه رَسَم بارِ دِگَر
بجز از خدمتِ رندان نکنم کارِ دِگَر
❆❆❆
گر مساعد شَوَدَم دایرهٔ چرخِ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگارِ دگر
❆❆❆
گُلعِذاری ز گلستانِ جهان ما را بس
زین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بس
❆❆❆
← مشاعره با گ →
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچُنان چشمِ گشاد از کَرَمَش میدارم
❆❆❆
گر دست دهد خاکِ کفِ پایِ نگارم
بر لوحِ بَصَر خطِّ غباری بنگارم
❆❆❆
گر قلبِ دلم را نَنَهد دوست عیاری
من نقدِ روان در دَمَش از دیده شمارم
❆❆❆
گر دست رَسَد در سرِ زُلفینِ تو بازم
چون گوی چه سرها که به چوگانِ تو بازم
❆❆❆
گر خلوتِ ما را شبی از رخ بِفُروزی
چون صبح بر آفاقِ جهان سر بِفَرازم
❆❆❆
گر من از سرزنشِ مدَّعیان اندیشم
شیوهٔ مستی و رندی نَرَوَد از پیشم
❆❆❆
گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
ز جام وصل مینوشم ز باغ عیش گل چینم
❆❆❆
گر از این منزل ویران به سوی خانه روم
دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم
❆❆❆
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده شکر کنم و از پی شکرانه روم
❆❆❆
گر چه ما بندگان پادشهیم
پادشاهان ملک صبحگهیم
❆❆❆
گنج در آستین و کیسه تهی
جام گیتی نما و خاک رهیم
❆❆❆
گو غنیمت شمار صحبت ما
که تو در خواب و ما به دیده گهیم
❆❆❆
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
❆❆❆
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد رو
❆❆❆
گلبن عیش میدمد ساقی گلعذار کو
باد بهار میوزد باده خوشگوار کو
❆❆❆
← مشاعره با گ →
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
❆❆❆
گویی بدهم کامت و جانت بستانم
ترسم ندهی کامم و جانم بستانی
مشاعره با گ از سعدی
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را
❆❆❆
گویی دو چشم جادوی عابدفریب او
بر چشم من به سحر ببستند خواب را
❆❆❆
گر کسی سرو شنیدهست که رفتهست این است
یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است
❆❆❆
گر صبر دل از تو هست و گر نیست
هم صبر که چاره دگر نیست
❆❆❆
گرد همه بوستان بگشتیم
بر هیچ درخت از این ثمر نیست
❆❆❆
← مشاعره با گ →
گر جان طلبی فدای جانت
سهلست جواب امتحانت
❆❆❆
گر از جفای تو روزی دلم بیازارد
کمند شوق کشانم به صلح بازآرد
❆❆❆
گر آن مراد شبی در کنار ما باشد
زهی سعادت و دولت که یار ما باشد
❆❆❆
گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد
ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد
❆❆❆
گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی
صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد
❆❆❆
گر هر که در جهان را شاید که خون بریزی
با یار مهربانت باید که کین نباشد
❆❆❆
گر جان نازنینش در پای ریزی ای دل
در کار نازنینان جان نازنین نباشد
❆❆❆
← مشاعره با گ →
گلبنان پیرایه بر خود کردهاند
بلبلان را در سماع آوردهاند
❆❆❆
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
وآن چنان پای گرفتهست که مشکل برود
❆❆❆
گر همه عمر ندادهست کسی دل به خیال
چون بیاید به سر راه تو بیدل برود
❆❆❆
گر یکی از عشق برآرد خروش
بر سر آتش نه غریب است جوش
❆❆❆
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش
کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
❆❆❆
گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش
نگردم از تو و گر خود فدا کنم سر خویش
❆❆❆
گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل
گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل
❆❆❆
گر او سرپنجه بگشاید که عاشق میکشم شاید
هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل
❆❆❆
گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من
بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل
❆❆❆
گو خلق بدانند که من عاشق و مستم
آوازه درست است که من توبه شکستم
❆❆❆
گر دشمنم ایذا کند و دوست ملامت
من فارغم از هر چه بگویند که هستم
❆❆❆
گر به رخسار چو ماهت صنما مینگرم
به حقیقت اثر لطف خدا مینگرم
❆❆❆
گر من ز محبتت بمیرم
دامن به قیامتت بگیرم
❆❆❆
گر تیغ برکشد که محبان همیزنم
اول کسی که لاف محبت زند منم
❆❆❆
← مشاعره با گ →
گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست
گو سر قبول کن که به پایش درافکنم
❆❆❆
گر پیرهن به در کنم از شخص ناتوان
بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم
❆❆❆
گر دست دهد هزار جانم
در پای مبارکت فشانم
❆❆❆
گر خانه محقر است و تاریک
بر دیده روشنت نشانم
❆❆❆
گر نام تو بر سرم بگویند
فریاد برآید از روانم
❆❆❆
گر غصه روزگار گویم
بس قصه بی شمار گویم
❆❆❆
گر متصور شدی با تو در آمیختن
حیف نبودی وجود در قدمت ریختن
❆❆❆
گواهی امین است بر درد من
سرشک روان بر رخ زرد من
❆❆❆
← مشاعره با گ →
گفتم به عقل پای برآرم ز بند او
روی خلاص نیست به جهد از کمند او
❆❆❆
گرم راحت رسانی ور گزایی
محبت بر محبت میفزایی
❆❆❆
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
❆❆❆
گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری
من نه حریف رفتنم از در تو به هر دری
❆❆❆
گر به کنار آسمان چون تو برآید اختری
روی بپوشد آفتاب از نظرش به معجری
❆❆❆
گر چه تو بهتری و من از همه خلق کمتریظ
شاید اگر نظر کند محتشمی به چاکری
❆❆❆
گر کنم در سر وفات سری
سهل باشد زیان مختصری
❆❆❆
گر درون سوختهای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی
❆❆❆
گل است آن یا سمن یا ماه یا روی
شب است آن یا شبه یا مشک یا موی
مشاعره با حرف گ از مولانا
گر زان که نهای طالب جوینده شوی با ما
ور زان که نهای مطرب گوینده شوی با ما
❆❆❆
گفتی که گزیدهای تو بر ما
هرگز نبدست این مفرما
❆❆❆
گستاخ مکن تو ناکسان را
در چشم میار این خسان را
❆❆❆
گر تو عودی سوی این مجمر بیا
ور برانندت ز بام از در بیا
❆❆❆
گوش من منتظر پیام تو را
جان به جان جسته یک سلام تو را
❆❆❆
← مشاعره با گ →
گویم سخن شکرنباتت
یا قصه چشمه حیاتت
❆❆❆
گر جام سپهر زهرپیماست
آن در لب عاشقان چو حلواست
❆❆❆
گر مینکند لبم بیانت
سر میگوید به گوش جانت
❆❆❆
گر ندید آن شادجان این گلستان را شاد چیست
گر نه لطف او بود پس عیش را بنیاد چیست
❆❆❆
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست
ور تو پنداری مرا بیتو قراری هست نیست
❆❆❆
گم شدن در گم شدن دین منست
نیستی در هست آیین منست
❆❆❆
گفتا که کیست بر در گفتم کمین غلامت
گفتا چه کار داری گفتم مها سلامت
❆❆❆
گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند
وین عالم بیاصل را چون ذرهها برهم زند
❆❆❆
گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند
صورت همه پران شود گر مرغ معنی پر زند
❆❆❆
← مشاعره با گ →
گویند به بلا ساقون ترکی دو کمان دارد
ور زان دو یکی کم شد ما را چه زیان دارد
❆❆❆
گر ماه شب افروزان روپوش روا دارد
گیرم که بپوشد رو بو را چه دوا دارد
❆❆❆
گر دیو و پری حارس باتیغ و سپر باشد
چون حکم خدا آید آن زیر و زبر باشد
❆❆❆
گر یک سر موی از رخ تو روی نماید
بر روی زمین خرقه و زنار نماند
❆❆❆
گر یکی شاخی شکستم من ز گلزاری چه شد
ور ز سرمستی کشیدم زلف دلداری چه شد
❆❆❆
گل خندان که نخندد چه کند
علم از مشک نبندد چه کند
مشاعره با حرف گ از خیام
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
❆❆❆
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رستست
ور بر تن تو عمر لباسی چستست
❆❆❆
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من میگویم که آب انگور خوش است
❆❆❆
گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولیست خلاف ، دل در آن نتوان بست
❆❆❆
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
❆❆❆
گردون ز زمین هیچ گلی برنارد
کش نشکند و هم به زمین نسپارد
❆❆❆
← مشاعره با گ →
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
❆❆❆
گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
❆❆❆
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
❆❆❆
گویند هر آن کسان که با پرهیزند
زآنسان که بمیرند چنان برخیزند
❆❆❆
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی لاله رخی خندان خور
❆❆❆
گاویست در آسمان و نامش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
❆❆❆
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
مشاعره با گ از عراقی
گر نظر کردم به روی ماه رخساری چه شد؟
ور شدم مست از شراب عشق یکباری چه شد؟
❆❆❆
گهی درد تو درمان مینماید
گهی وصل تو هجران مینماید
❆❆❆
گر آفتاب رخت سایه افکند بر خاک
زمینیان همه دامن کشند بر افلاک
❆❆❆
← مشاعره با گ →
گر چه ز جهان جوی نداریم
هم سر به جهان فرو نیاریم
❆❆❆
گر ز شمعت چراغی افروزیم
خرمن خویش را بدان سوزیم
❆❆❆
گر چه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم
جز تو فریادرسی کو که درو آویزیم؟
❆❆❆
گر به رخسار تو، ای دوست، نظر داشتمی
نظر از روی خوشت بهر چه برداشتمی؟
❆❆❆
گرنه سودای یار داشتمی
کی چنین ناله زار داشتمی؟
❆❆❆
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی
مشاعره با گ از شهریار
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا
فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا
❆❆❆
گاهی گر از ملال محبت بخوانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت
❆❆❆
گربه پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید
از در آشتیم آن مه بی مهر درآید
❆❆❆
← مشاعره با گ →
گر من از عشق غزالی غزلی ساختهام
شیوه تازهای از مبتذلی ساختهام
❆❆❆
گلچین که آمد ای گل من در چمن نباشم
آخر نه باغبانم شرط است من نباشم