مشاعره با گ در اشعار حافظ، سعدی، مولانا و خیام

در این مقاله مجموعه زیبایی از مشاعره با گ در شعر حافظ، مشاعره با گ از سعدی، مولانا، خیام، عراقی و شهریار را گرداوری کرده‌ایم. اگر شما نیز برای مشاعره با گ به دنبال تک بیتی های زیبا هستید تا پایان این مقاله همراه ما باشید.

 

مشاعره بر اساس حروف الفبا

 

مشاعره با گ

مشاعره با گ از حافظ

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل، ره گم کُنَد مسکین غریب

❆❆❆

گفتمش مگذر زمانی، گفت معذورم بدار
خانه پروردی، چه تاب آرد غم چندین غریب

❆❆❆

گفتم ای شام غریبان طُرِّه شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن، چون بنالد این غریب

❆❆❆
← مشاعره با گ →

گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نَبوَد گر نشیند خسته و مسکین غریب

❆❆❆

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است

❆❆❆

گوشم همه بر قولِ نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعلِ لب و گردش جام است

❆❆❆

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

❆❆❆

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

❆❆❆

گل بی رخِ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد

❆❆❆

گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد

❆❆❆

گر مِی فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

❆❆❆

گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند

❆❆❆

گوهرِ مخزنِ اسرار همان است که بود
حُقِّهٔ مِهر بدان مُهر و نشان است که بود

❆❆❆
← مشاعره با گ →

گر چه بر واعظِ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا وَرزَد و سالوس مسلمان نشود

❆❆❆

گر من از باغِ تو یک میوه بچینم چه شود؟
پیش پایی به چراغِ تو ببینم چه شود؟

❆❆❆

گفتم غمِ تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماهِ من شو گفتا اگر برآید

❆❆❆

گفتم ز مِهرورزان رسمِ وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید

❆❆❆

گفتم که بر خیالت راهِ نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راهِ دیگر آید

❆❆❆

گفتم که بویِ زلفت گمراهِ عالَمَم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

❆❆❆

گفتم خوشا هوایی کز بادِ صبح خیزد
گفتا خُنُک نسیمی کز کویِ دلبر آید

❆❆❆

گفتم که نوشِ لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

❆❆❆

گفتم دلِ رحیمت کِی عزمِ صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقتِ آن درآید

❆❆❆

گفتم زمانِ عِشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید

❆❆❆

گر بُوَد عمر، به میخانه رَسَم بارِ دِگَر
بجز از خدمتِ رندان نکنم کارِ دِگَر

❆❆❆

گر مساعد شَوَدَم دایرهٔ چرخِ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگارِ دگر

❆❆❆

گُلعِذاری ز گلستانِ جهان ما را بس
زین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بس

❆❆❆
← مشاعره با گ →

گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچُنان چشمِ گشاد از کَرَمَش می‌دارم

❆❆❆

گر دست دهد خاکِ کفِ پایِ نگارم
بر لوحِ بَصَر خطِّ غباری بنگارم

❆❆❆

گر قلبِ دلم را نَنَهد دوست عیاری
من نقدِ روان در دَمَش از دیده شمارم

❆❆❆

گر دست رَسَد در سرِ زُلفینِ تو بازم
چون گوی چه سرها که به چوگانِ تو بازم

❆❆❆

گر خلوتِ ما را شبی از رخ بِفُروزی
چون صبح بر آفاقِ جهان سر بِفَرازم

❆❆❆

گر من از سرزنشِ مدَّعیان اندیشم
شیوهٔ مستی و رندی نَرَوَد از پیشم

❆❆❆

گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
ز جام وصل می‌نوشم ز باغ عیش گل چینم

❆❆❆

گر از این منزل ویران به سوی خانه روم
دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم

❆❆❆

گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده شکر کنم و از پی شکرانه روم

❆❆❆

گر چه ما بندگان پادشهیم
پادشاهان ملک صبحگهیم

❆❆❆

گنج در آستین و کیسه تهی
جام گیتی نما و خاک رهیم

❆❆❆

گو غنیمت شمار صحبت ما
که تو در خواب و ما به دیده گهیم

❆❆❆

گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن

❆❆❆

گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد رو

❆❆❆

گلبن عیش می‌دمد ساقی گلعذار کو
باد بهار می‌وزد باده خوشگوار کو

❆❆❆
← مشاعره با گ →

گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی

❆❆❆

گویی بدهم کامت و جانت بستانم
ترسم ندهی کامم و جانم بستانی

 

مشاعره با گ از سعدی

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را

❆❆❆

گویی دو چشم جادوی عابدفریب او
بر چشم من به سحر ببستند خواب را

❆❆❆

گر کسی سرو شنیده‌ست که رفته‌ست این است
یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است

❆❆❆

گر صبر دل از تو هست و گر نیست
هم صبر که چاره دگر نیست

❆❆❆

گرد همه بوستان بگشتیم
بر هیچ درخت از این ثمر نیست

❆❆❆
← مشاعره با گ →

گر جان طلبی فدای جانت
سهلست جواب امتحانت

❆❆❆

گر از جفای تو روزی دلم بیازارد
کمند شوق کشانم به صلح بازآرد

❆❆❆

گر آن مراد شبی در کنار ما باشد
زهی سعادت و دولت که یار ما باشد

❆❆❆

گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد
ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد

❆❆❆

گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی
صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد

❆❆❆

گر هر که در جهان را شاید که خون بریزی
با یار مهربانت باید که کین نباشد

❆❆❆

گر جان نازنینش در پای ریزی ای دل
در کار نازنینان جان نازنین نباشد

❆❆❆
← مشاعره با گ →

گلبنان پیرایه بر خود کرده‌اند
بلبلان را در سماع آورده‌اند

❆❆❆

گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
وآن چنان پای گرفته‌ست که مشکل برود

❆❆❆

گر همه عمر نداده‌ست کسی دل به خیال
چون بیاید به سر راه تو بی‌دل برود

❆❆❆

گر یکی از عشق برآرد خروش
بر سر آتش نه غریب است جوش

❆❆❆

گردن افراشته‌ام بر فلک از طالع خویش
کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش

❆❆❆

گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش
نگردم از تو و گر خود فدا کنم سر خویش

❆❆❆

گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل
گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل

❆❆❆

گر او سرپنجه بگشاید که عاشق می‌کشم شاید
هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل

❆❆❆

گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من
بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل

❆❆❆

گو خلق بدانند که من عاشق و مستم
آوازه درست است که من توبه شکستم

❆❆❆

گر دشمنم ایذا کند و دوست ملامت
من فارغم از هر چه بگویند که هستم

❆❆❆

گر به رخسار چو ماهت صنما می‌نگرم
به حقیقت اثر لطف خدا می‌نگرم

❆❆❆

گر من ز محبتت بمیرم
دامن به قیامتت بگیرم

❆❆❆

گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم
اول کسی که لاف محبت زند منم

❆❆❆
← مشاعره با گ →

گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست
گو سر قبول کن که به پایش درافکنم

❆❆❆

گر پیرهن به در کنم از شخص ناتوان
بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم

❆❆❆

گر دست دهد هزار جانم
در پای مبارکت فشانم

❆❆❆

گر خانه محقر است و تاریک
بر دیده روشنت نشانم

❆❆❆

گر نام تو بر سرم بگویند
فریاد برآید از روانم

❆❆❆

گر غصه روزگار گویم
بس قصه بی شمار گویم

❆❆❆

گر متصور شدی با تو در آمیختن
حیف نبودی وجود در قدمت ریختن

❆❆❆

گواهی امین است بر درد من
سرشک روان بر رخ زرد من

❆❆❆
← مشاعره با گ →

گفتم به عقل پای برآرم ز بند او
روی خلاص نیست به جهد از کمند او

❆❆❆

گرم راحت رسانی ور گزایی
محبت بر محبت می‌فزایی

❆❆❆

گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی

❆❆❆

گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری
من نه حریف رفتنم از در تو به هر دری

❆❆❆

گر به کنار آسمان چون تو برآید اختری
روی بپوشد آفتاب از نظرش به معجری

❆❆❆

گر چه تو بهتری و من از همه خلق کمتریظ

شاید اگر نظر کند محتشمی به چاکری

❆❆❆

گر کنم در سر وفات سری
سهل باشد زیان مختصری

❆❆❆

گر درون سوخته‌ای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی

❆❆❆

گل است آن یا سمن یا ماه یا روی
شب است آن یا شبه یا مشک یا موی

 

مشاعره با حرف گ از مولانا

گر زان که نه‌ای طالب جوینده شوی با ما
ور زان که نه‌ای مطرب گوینده شوی با ما

❆❆❆

گفتی که گزیده‌ای تو بر ما
هرگز نبدست این مفرما

❆❆❆

گستاخ مکن تو ناکسان را
در چشم میار این خسان را

❆❆❆

گر تو عودی سوی این مجمر بیا
ور برانندت ز بام از در بیا

❆❆❆

گوش من منتظر پیام تو را
جان به جان جسته یک سلام تو را

❆❆❆
← مشاعره با گ →

گویم سخن شکرنباتت
یا قصه چشمه حیاتت

❆❆❆

گر جام سپهر زهرپیماست
آن در لب عاشقان چو حلواست

❆❆❆

گر می‌نکند لبم بیانت
سر می‌گوید به گوش جانت

❆❆❆

گر ندید آن شادجان این گلستان را شاد چیست
گر نه لطف او بود پس عیش را بنیاد چیست

❆❆❆

گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست
ور تو پنداری مرا بی‌تو قراری هست نیست

❆❆❆

گم شدن در گم شدن دین منست
نیستی در هست آیین منست

❆❆❆

گفتا که کیست بر در گفتم کمین غلامت
گفتا چه کار داری گفتم مها سلامت

❆❆❆

گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند
وین عالم بی‌اصل را چون ذره‌ها برهم زند

❆❆❆

گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند
صورت همه پران شود گر مرغ معنی پر زند

❆❆❆
← مشاعره با گ →

گویند به بلا ساقون ترکی دو کمان دارد
ور زان دو یکی کم شد ما را چه زیان دارد

❆❆❆

گر ماه شب افروزان روپوش روا دارد
گیرم که بپوشد رو بو را چه دوا دارد

❆❆❆

گر دیو و پری حارس باتیغ و سپر باشد
چون حکم خدا آید آن زیر و زبر باشد

❆❆❆

گر یک سر موی از رخ تو روی نماید
بر روی زمین خرقه و زنار نماند

❆❆❆

گر یکی شاخی شکستم من ز گلزاری چه شد
ور ز سرمستی کشیدم زلف دلداری چه شد

❆❆❆

گل خندان که نخندد چه کند
علم از مشک نبندد چه کند

 

مشاعره با حرف گ از خیام

گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را

❆❆❆

گر شاخ بقا ز بیخ بختت رستست
ور بر تن تو عمر لباسی چستست

❆❆❆

گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می‌گویم که آب انگور خوش است

❆❆❆

گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولی‌ست خلاف ، دل در آن نتوان بست

❆❆❆

گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد

❆❆❆

گردون ز زمین هیچ گلی برنارد
کش نشکند و هم به زمین نسپارد

❆❆❆
← مشاعره با گ →

گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد

❆❆❆

گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود

❆❆❆

گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد

❆❆❆

گویند هر آن کسان که با پرهیزند
زآن‌سان که بمیرند چنان برخیزند

❆❆❆

گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی لاله رخی خندان خور

❆❆❆

گاویست در آسمان و نامش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین

❆❆❆

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان

 

مشاعره با گ از عراقی

گر نظر کردم به روی ماه رخساری چه شد؟
ور شدم مست از شراب عشق یکباری چه شد؟

❆❆❆

گهی درد تو درمان می‌نماید
گهی وصل تو هجران می‌نماید

❆❆❆

گر آفتاب رخت سایه افکند بر خاک
زمینیان همه دامن کشند بر افلاک

❆❆❆
← مشاعره با گ →

گر چه ز جهان جوی نداریم
هم سر به جهان فرو نیاریم

❆❆❆

گر ز شمعت چراغی افروزیم
خرمن خویش را بدان سوزیم

❆❆❆

گر چه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم
جز تو فریادرسی کو که درو آویزیم؟

❆❆❆

گر به رخسار تو، ای دوست، نظر داشتمی
نظر از روی خوشت بهر چه برداشتمی؟

❆❆❆

گرنه سودای یار داشتمی
کی چنین ناله زار داشتمی؟

❆❆❆

گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی

 

مشاعره با گ از شهریار

گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا
فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا

❆❆❆

گاهی گر از ملال محبت بخوانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت

❆❆❆

گربه پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید
از در آشتیم آن مه بی مهر درآید

❆❆❆
← مشاعره با گ →

گر من از عشق غزالی غزلی ساخته‌ام
شیوه تازه‌ای از مبتذلی ساخته‌ام

❆❆❆

گلچین که آمد ای گل من در چمن نباشم
آخر نه باغبانم شرط است من نباشم

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید