مشاعره با ک از حافظ
کنون که بر کفِ گل جامِ بادهٔ صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
✿☆✿
کس نیست که افتادهٔ آن زلفِ دوتا نیست
در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست
✿☆✿
کنون که میدمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح بخش و یارِ حورسرشت
کسی که حُسن و خَطِ دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصلِ بصر دارد
✿☆✿
کسی به وصلِ تو چون شمع یافت پروانه
که زیرِ تیغِ تو هر دم سری دگر دارد
✿☆✿
کسی که از رهِ تقوا قدم برون ننهاد
به عزمِ میکده اکنون رهِ سفر دارد
✿☆✿
← مشاعره با ک →
کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
✿☆✿
کِلکِ مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
بِبَرَد اجرِ دو صد بنده که آزاد کند
✿☆✿
کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود
بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود
✿☆✿
کنارِ آب و پایِ بید و طبعِ شعر و یاری خوش
معاشر دلبری شیرین و ساقی گُلعِذاری خوش
✿☆✿
کرشمهای کن و بازار ساحری بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن
✿☆✿
← مشاعره با ک →
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
مشاعره با ک از سعدی
کسانی عیب ما بینند و گویند
که روحانی ندانند از هوایی
✿☆✿
کاشکی خاک بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افکندی
✿☆✿
کمان سخت که داد آن لطیف بازو را
که تیر غمزه تمامست صید آهو را
✿☆✿
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
✿☆✿
کارم چو زلف یار پریشان و درهمست
پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست
✿☆✿
← مشاعره با ک →
کس به چشمم در نمیآید که گویم مثل اوست
خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست
✿☆✿
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست
✿☆✿
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست
✿☆✿
کس ندیدست تو را یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست
✿☆✿
کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت
که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت
✿☆✿
کس این کند که ز یار و دیار برگردد
کند هرآینه چون روزگار برگردد
✿☆✿
← مشاعره با ک →
که میرود به شفاعت که دوست بازآرد
که عیش خلوت بی او کدورتی دارد
✿☆✿
که را مجال سخن گفتن است به حضرت او
مگر نسیم صبا کاین پیام بگزارد
✿☆✿
که گفت هر چه ببینی ز خاطرت برود
مرا تمام یقین شد که سهو پندارد
✿☆✿
کس این کند که دل از یار خویش بردارد
مگر کسی که دل از سنگ سختتر دارد
✿☆✿
که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق
دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد
✿☆✿
کیست آن فتنه که با تیر و کمان میگذرد
وان چه تیرست که در جوشن جان میگذرد
✿☆✿
کیست آن ماه منور که چنین میگذرد
تشنه جان میدهد و ماء معین میگذرد
✿☆✿
کام از او کس نگرفتست مگر باد بهار
که بر آن زلف و بناگوش و جبین میگذرد
✿☆✿
کدام چاره سگالم که با تو درگیرد
کجا روم که دل من دل از تو برگیرد
✿☆✿
← مشاعره با ک →
کسی به عیب من از خویشتن نپردازد
که هر که مینگرم با تو عشق میبازد
✿☆✿
کمان چفته ابرو کشیده تا بن گوش
چو لشکری که به دنبال صید میتازد
✿☆✿
کدام گل که به روی تو ماند اندر باغ
کدام سرو که با قامتت سر افرازد
✿☆✿
کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد
آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد
✿☆✿
که درآموختش این لطف و بلاغت کان روز
مردم از عقل به دربرد که او دانا شد
✿☆✿
کسی که روی تو دیدهست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
✿☆✿
کاروان میرود و بار سفر میبندند
تا دگربار که بیند که به ما پیوندند
✿☆✿
← مشاعره با ک →
کسی که روی تو بیند نگه به کس نکند
ز عشق سیر نباشد ز عیش بس نکند
✿☆✿
کاروانی شکر از مصر به شیراز آید
اگر آن یار سفرکرده ما بازآید
✿☆✿
که برگذشت که بوی عبیر میآید
که میرود که چنین دلپذیر میآید
✿☆✿
کدام کس به تو ماند که گویمت که چون اویی
ز هر که در نظر آید گذشتهای به نکویی
✿☆✿
که دست تشنه میگیرد به آبی
خداوندان فضل آخر ثوابی
✿☆✿
کس درنیامدهست بدین خوبی از دری
دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری
✿☆✿
کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری
دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری
✿☆✿
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
یک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی
✿☆✿
کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم
مقبل هر دو عالمم گر تو قبول میکنی
✿☆✿
کبر یک سو نِه اگر شاهد درویشانی
دیوِ خوشطبع بِه از حورِ گرهپیشانی
مشاعره با حرف ک از مولانا
کار تو داری صنما قدر تو باری صنما
ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما
✿☆✿
کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا
طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا
✿☆✿
کو مطرب عشق چست دانا
کز عشق زند نه از تقاضا
✿☆✿
← مشاعره با ک →
کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را
ای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیا
✿☆✿
کجاست مطرب جان تا ز نعرههای صلا
درافکند دم او در هزار سر سودا
✿☆✿
کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را
بروبد از دل ما فکر دی و فردا را
✿☆✿
کرانی ندارد بیابان ما
قراری ندارد دل و جان ما
✿☆✿
کو همه لطف که در روی تو دیدم همه شب
وان حدیث چو شکر کز تو شنیدم همه شب
✿☆✿
کار همه محبان همچون زرست امشب
جان همه حسودان کور و کرست امشب
✿☆✿
که دید ای عاشقان شهری که شهر نیکبختانست
که آن جا کم رسد عاشق و معشوق فراوانست
✿☆✿
کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست
لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست
✿☆✿
← مشاعره با ک →
کالبد ما ز خواب کاهل و مشغول خاست
آنک به رقص آورد کاهل ما را کجاست
✿☆✿
کار من اینست که کاریم نیست
عاشقم از عشق تو عاریم نیست
✿☆✿
کیست که او بنده رای تو نیست
کیست که او مست لقای تو نیست
✿☆✿
کیست در این شهر که او مست نیست
کیست در این دور کز این دست نیست
✿☆✿
کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود
ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد
✿☆✿
کسی کز غمزهای صد عقل بندد
گر او بر ما نخندد پس که خندد
✿☆✿
کی باشد کاین قفس چمن گردد
و اندرخور گام و کام من گردد
✿☆✿
کس با چو تو یار راز گوید
یا قصه خویش بازگوید
✿☆✿
کسی که عاشق آن رونق چمن باشد
عجب مدار که در بیدلی چو من باشد
✿☆✿
کسی خراب خرابات و مست میباشد
از او عمارت ایمان و خیر کی باشد
✿☆✿
← مشاعره با ک →
کدام لب که از او بوی جان نمیآید
کدام دل که در او آن نشان نمیآید
✿☆✿
کی باشد اختری در اقطار
در برج چنین مهی گرفتار
✿☆✿
کس بیکسی نماند میدان تو این قدر
گر با یکی نسازی آید یکی دگر
✿☆✿
کسی بگفت ز ما یا از اوست نیکی و شر
هنوز خواجه در اینست ریش خواجه نگر
✿☆✿
کعبه جانها تویی گرد تو آرم طواف
جغد نیم بر خراب هیچ ندارم طواف
✿☆✿
کاری ندارد این جهان تا چند گل کاری کنم
حاجت ندارد یار من تا که منش یاری کنم
✿☆✿
کوه نیم سنگ نیم چونک گدازان نشوم
دیدم جمعیت تو چونک پریشان نشوم
✿☆✿
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم
چونک چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم
✿☆✿
کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم
در آن کویی که می خوردم گرو شد کفش و دستارم
✿☆✿
کجا خواهی ز چنگ ما پریدن
کی داند دام قدرت را دریدن
✿☆✿
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من
✿☆✿
← مشاعره با ک →
کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو
گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو
✿☆✿
کی ز جهان برون شود جزو جهان هله بگو
کی برهد ز آب نم چون بجهد یکی ز دو
✿☆✿
کجا شد عهد و پیمانی که کردی دوش با بنده
که بادا عهد و بدعهدی و حسنت هر سه پاینده
✿☆✿
کجایی ساقیا درده مدامم
که من از جان غلامت را غلامم
✿☆✿
کافرم ار در دو جهان عشق بود خوشتر از این
دیده ایمان شود ار نوش کند کافر از این
✿☆✿
کسی کو را بود خلق خدایی
ازو یابند جانهای بقایی
✿☆✿
کار به پیری و جوانیستی
پیر بمردی و جوان زیستی
✿☆✿
کردم با کان گهر آشتی
کردم با قرص قمر آشتی
✿☆✿
کسی که باده خورد بامداد زین ساقی
خمار چشم خوشش بین و فهم کن باقی
✿☆✿
که شکیبد ز تو ای جان که جگرگوشه جانی
چه تفکر کند از مکر و ز دستان که ندانی
✿☆✿
کژزخمه مباش تا توانی
هر زخمه که کژ زنی بمانی
✿☆✿
کجا شد عهد و پیمان را چه کردی
امانتهای چون جان را چه کردی
✿☆✿
کسی کو را بود در طبع سستی
نخواهد هیچ کس را تندرستی
✿☆✿
کریما تو گلی یا جمله قندی
که چون بینی مرا چون گل بخندی
✿☆✿
کجا شد عهد و پیمانی که میکردی نمیگویی
کسی را کو به جان و دل تو را جوید نمیجویی
✿☆✿
کجا باشد دورویان را میان عاشقان جایی
که با صد رو طمع دارد ز روز عشق فردایی
✿☆✿
کی افسون خواند در گوشت که ابرو پرگره داری
نگفتم با کسی منشین که باشد از طرب عاری
✿☆✿
کعبه طواف میکند بر سر کوی یک بتی
این چه بتی است ای خدا این چه بلا و آفتی
✿☆✿
که بوده است تو را دوش یار و همخوابه
که از خوی تو پر از مشک گشت گرمابه
✿☆✿
← مشاعره با ک →
کی بود خاک صنم با خون ما آمیخته
خوش بود این جسمها با جانها آمیخته
✿☆✿
کی باشد من با تو باده به گرو خورده
تو برده و من مانده من خرقه گرو کرده
مشاعره با حرف ک از خیام
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
✿☆✿
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
مشاعره با ک از عراقی
کشیدم رنج بسیاری دریغا
به کام من نشد کاری دریغا
✿☆✿
کی ببینم چهرهٔ زیبای دوست؟
کی ببویم لعل شکرخای دوست؟
✿☆✿
کی درآویزم به دام زلف یار؟
کی نهم یک لحظه سر بر پای دوست؟
✿☆✿
کی برافشانم به روی دوست جان؟
کی بگیرم زلف مشکآسای دوست؟
✿☆✿
کار ما، بنگر، که خام افتاد باز
کار با پیک و پیام افتاد باز
✿☆✿
← مشاعره با ک →
کردم گذری به میکده دوش
سبحه به کف و سجاده بر دوش
✿☆✿
کجایی؟ ای ز جان خوشتر، شبت خوش باد، من رفتم
بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم
✿☆✿
کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم
بیا، که بی رخ خوب تو بیش مینتوانم
✿☆✿
کی بود کین درد را درمان کنی؟
کی بود کین رنج را آسان کنی؟
✿☆✿
کی بسازی چارهٔ بیچارهای؟
بیدلی را کی دوای جان کنی؟
✿☆✿
کی برون آیی ز پرده آشکار؟
چند روی خوب را پنهان کنی؟
✿☆✿
کشید کار ز تنهاییم به شیدایی
ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟
مشاعره با ک از شهریار
کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست
✿☆✿
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
✿☆✿
← مشاعره با ک →
کاش پیوسته گل و سبزه و صحرا باشد
گلرخان را سر گلگشت و تماشا باشد
✿☆✿
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشهنشینان تو خاموشتر از من
✿☆✿
کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی
نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آیی