مشاعره با ص، شعرهای زیبا با حرف ص از حافظ، سعدی و مولانا

در این مقاله مجموعه کاملی از اشعار شاعران نامدار برای مشاعره با ص را گرداوری کرده‌ایم. در ادامه مجموعه کاملی از مشاعره با ص از حافظ، مشاعره با ص از سعدی، مولانا، عراقی و شهریار را مشاهده خواهید کرد.

 

مشاعره بر اساس حروف الفبا

 

مشاعره با ص

مشاعره با ص از حافظ

صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا
ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا بکجا

★★★

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

★★★

صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل‌فام را

★★★

صحنِ بُستان ذوق بخش و صحبتِ یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقتِ میخواران خوش است

★★★
← مشاعره با ص →

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهر هر کس از این لعل، توانی دانست

★★★

صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست
بیار نَفحِه‌ای از گیسوی مُعَنبَر دوست

★★★

صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت

★★★

صوفی ار باده به اندازه خورَد نوشش باد
ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد

★★★

صوفی نهاد دام و سَرِ حُقِّه، باز کرد
بنیادِ مکر با فلکِ حُقِّه‌باز کرد

★★★

صنعت مَکُن که هر که محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل درِ معنی فراز کرد

★★★

صبا وقتِ سحر بویی ز زلفِ یار می‌آورد
دل شوریدهٔ ما را به بو، در کار می‌آورد

★★★

صبا به تهنیتِ پیرِ می فروش آمد
که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد

★★★

صبا ز منزلِ جانان گذر دریغ مدار
وز او به عاشقِ بی‌دل خبر دریغ مدار

★★★
← مشاعره با ص →

صوفی گُلی بچین و مُرَقَّع به خار بخش
وین زهدِ خشک را به مِی خوشگوار بخش

★★★

صَنَما با غمِ عشقِ تو چه تدبیر کنم؟
تا به کِی در غمِ تو نالهٔ شبگیر کنم؟

★★★

صلاح از ما چه می‌جویی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم

★★★

صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم

★★★

صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

★★★

صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری

★★★

صبح است و ژاله می‌چکد از ابر بهمنی
برگ صبوح ساز و بده جام یک منی

★★★

صبر و ظفر دوستان قدیمند
بر اثر صبر نوبت ظفر آید

★★★

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

★★★

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد

★★★

صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد

★★★

صوفی که بی تو توبه زمی کرده بود دوش
بشکست عهد چو در میخانه دید باز

 

مشاعره با ص از سعدی

صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست

★★★

صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست

★★★
← مشاعره با ص →

صبحی مبارکست نظر بر جمال دوست
بر خوردن از درخت امید وصال دوست

★★★

صبح می‌خندد و من گریه کنان از غم دوست
ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست

★★★

صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست

★★★

صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین
عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین

★★★

صید بیابان عشق چون بخورد تیر او
سر نتواند کشید پای ز زنجیر او

★★★

صاحب نظر نباشد در بند نیک نامی
خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی

★★★

صراف سخن باش و سخن بیش مگو
چیزی که نپرسند تو از پیش مگو

★★★

صبر بر جور رقیب چه کنم گر نکنم؟
همه دانند که در صحبت گل خاری هست

★★★
← شعر با ص →

صبح امروز خدایا چه مبارک بدمید
که همی از نفسش بوی عبیر آید و عود

 

مشاعره با حرف ص از مولانا

صد دهل می‌زنند در دل ما
بانگ آن بشنویم ما فردا

★★★

صدایی کز کمان آید نذیریست
که اغلب با صدایش زخم تیریست

★★★

صوفیان آمدند از چپ و راست
در به در کو به کو که باده کجاست

★★★

صبر مرا آینه بیماریست
آینه عاشق غمخواریست

★★★
← مشاعره با ص →

صوفی چرا هُشیار شد ساقی چرا بی‌کار شد
مستی اگر در خواب شد مستی دگر بیدار شد

★★★

صرفه مکن صرفه مکن صرفه گدارویی بود
در پاکبازان ای پسر فیض و خداخویی بود

★★★

صلا جان‌های مشتاقان که نک دلدار خوب آمد
چو زرکوبست آن دلبر رخ من سیم کوب آمد

★★★

صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد
اگر تلبیس نو دارد همانست او که پار آمد

★★★

صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد
بنگر به سوی دردی که ز کس دوا ندارد

★★★

صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد
بگذر بدین حوالی که جهان به هم برآمد

★★★

صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند
این دل خسته مجروح مرا جان آرند

★★★

صاف جان‌ها سوی گردون می‌رود
درد جان‌ها سوی هامون می‌رود

★★★
← مشاعره با ص →

صحرا خوشست لیک چو خورشید فر دهد
بستان خوشست لیک چو گلزار بر دهد

★★★

صبح آمد و صحیفه مصقول برکشید
وز آسمان سپیده کافور بردمید

★★★

صد مصر مملکت ز تعدی خراب شد
صد بحر سلطنت ز تطاول سراب شد

★★★

صد برج حرص و بخل به خندق دراوفتاد
صد بخت نیم خواب به کلی به خواب شد

★★★

صبحدمی همچو صبح پرده ظلمت درید
نیم شبی ناگهان صبح قیامت دمید

★★★

صوفیان در دمی دو عید کنند
عنکبوتان مگس قدید کنند

★★★

صبر با عشق بس نمی‌آید
عقل فریادرس نمی‌آید

★★★

صد بار بگفتمت نگهدار
در خشم و ستیزه پا میفشار

★★★

صنما این چه گمانست فرودست حقیر
تا بدین حد مکن و جان مرا خوار مگیر

★★★

صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش
برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش

★★★

صد هزاران همچو ما غرقه در این دریای دل
تا چه باشد عاقبتشان وای دل ای وای دل

★★★
← مشاعره با ص →

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم

★★★

صبح است و صبوح است بر این بام برآییم
از ثور گریزیم و به برج قمر آییم

★★★

صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم
چون بوی تو بیامد دیدم که زنده بودم

★★★

صد گوش نوم باز شد از راز شنودن
بی بوددهنده نتوان زادن و بودن

★★★

صنما بیار باده بنشان خمار مستان
که ببرد عشق رویت همگی قرار مستان

★★★

صنما به چشم شوخت که به چشم اشارتی کن
نفسی خراب خود را به نظر عمارتی کن

★★★

صبحدم شد زود برخیز ای جوان
رخت بربند و برس در کاروان

★★★

صنما از آنچ خوردی بهل اندکی به ما ده
غم تو به توی ما را تو به جرعه‌ای صفا ده

★★★

صنما ببین خزان را بنگر برهنگان را
ز شراب همچو اطلس به برهنگان قبا ده

★★★

صد خمار است و طرب در نظر آن دیده
که در آن روی نظر کرده بود دزدیده

★★★

صد نشاط است و هوس در سر آن سرمستی
که رخ خود به کف پاش بود مالیده

★★★

صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی
لعل و عقیق می‌کند در دل کان گداییی

★★★
← مشاعره با ص →

صلا ای صوفیان کامروز باری
سماع است و نشاط و عیش آری

★★★

صلا کز شش جهت درها گشاده‌ست
ز قعر بحر پیدا شد غباری

★★★

صلا کاین مغزها امروز پر شد
ز بوی وصل جانی جان سپاری

★★★

صلا که یافت هر گوشی و هوشی
ز بی‌هوشی مطلق گوشواری

★★★

صلا ای صوفیان کامروز باری
سماع است و وصال و عیش آری

★★★

صنما چونک فریبی همه عیار فریبی
صنما چون همه جانی دل هشیار فریبی

★★★

صنما چنان لطیفی که به جان ما درآیی
صنما به حق لطفت که میان ما درآیی

★★★

صفت خدای داری چو به سینه‌ای درآیی
لمعان طور سینا تو ز سینه وانمایی

★★★

صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی
همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی

★★★

صفت شراب داری تو به مجلسی که باشی
دو هزار شور و فتنه فکنی ز خوش لقایی

★★★

صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی
که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی

★★★

صنما تو همچو آتش قدح مدام داری
به جواب هر سلامی که کنند جام داری

★★★

صنما خرگه توم که بسازی و برکنی
قلمی‌ام به دست تو که تراشی و بشکنی

★★★

صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری
قمرا می‌رسد تو را که به خورشید بنگری

★★★
← مشاعره با ص →

صد دل و صد جان بدمی دادمی
وز جهت دادن جان شادمی

 

مشاعره با ص از عراقی

صبا وقت سحر گویی ز کوی یار می‌آید
که بوی او شفای جان هر بیمار می‌آید

★★★

صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
شراب و نقل فرو ریخته به مستانش

 

مشاعره با ص از شهریار

صدای سوز دل شهریار و ساز حبیب
چه دولتی است به زندانیان خاک نصیب

★★★

صبا به شوق در ایوان شهریار آمد
که خیز و سر به در از دخمه کن بهار آمد

★★★

صبح سرمی کشد از پشت درختان خورشید
تا تماشا کند این بزم تماشائی را

★★★
← مشاعره با ص →

صفای مـجلس انس است شهریارا باش
که تا حبیب به ما ننگرد به چشم رقیب

★★★

صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی
شیوه تنگ غروبست گلو بفشردن

★★★

صفحه کز لوح ضمیر است و نم از چشمه چشم
می‌توان هر چه سیاهی به دمی بستردن

★★★

صفا کردی و درویشی بمیرم خاکپایت را
که شاهی محتشم بودی و با درویش سر کردی

★★★

صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ایست
ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید