مشاعره با س از حافظ
ساقی به نور باده برافروز جامِ ما
مطرب بگو که کارِ جهان شد به کامِ ما
✿☆✿
ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
✿☆✿
سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه، که کاشانه بسوخت
✿☆✿
ساقیا آمدنِ عید، مبارک بادت
وان مَواعید که کردی، مَرَواد از یادت
✿☆✿
سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما میرود ارادتِ اوست
✿☆✿
← مشاعره با س →
ساقی بیار باده که ماهِ صیام رفت
دَردِه قدح که موسمِ ناموس و نام رفت
✿☆✿
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت
✿☆✿
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشقِ رویِ گل با ما چهها کرد
✿☆✿
سالها دل طلبِ جامِ جم از ما میکرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد
✿☆✿
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
عارفان را همه در شُربِ مُدام اندازد
✿☆✿
سحر چون خسرو خاور عَلَم بر کوهساران زد
به دستِ مرحمت یارم درِ امیدواران زد
✿☆✿
ستارهای بدرخشید و ماهِ مجلس شد
دل رمیدهٔ ما را رفیق و مونس شد
✿☆✿
سحرم دولتِ بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
✿☆✿
سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمیکند؟
همدمِ گل نمیشود یادِ سَمَن نمیکند
✿☆✿
سَمَن بویان غبارِ غم چو بنشینند، بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند
✿☆✿
سالها دفترِ ما در گرو صَهبا بود
رونقِ میکده از درس و دعایِ ما بود
✿☆✿
← مشاعره با س →
سحر ز هاتفِ غیبم رسید مژده به گوش
که دورِ شاه شجاع است، مِی دلیر بنوش
✿☆✿
سَحَر به بویِ گلستان دَمی شدم در باغ
که تا چو بلبلِ بیدل کُنَم عِلاجِ دِماغ
✿☆✿
سالها پیرُویِ مذهبِ رندان کردم
تا به فتویِ خِرَد حرص به زندان کردم
✿☆✿
سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم
که من نسیم حیات از پیاله میجویم
✿☆✿
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه
✿☆✿
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی
✿☆✿
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
✿☆✿
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
✿☆✿
سحرگه ره روی در سرزمینی
همیگفت این معما با قرینی
✿☆✿
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
✿☆✿
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
گفت بازآی که دیرینه این درگاهی
✿☆✿
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
مشاعره با س از سعدی
سرمست درآمد از خرابات
با عقل خراب در مناجات
✿☆✿
← مشاعره با س →
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
سرو چمن پیش اعتدال تو پست است
روی تو بازار آفتاب شکستهست
✿☆✿
سرمست درآمد از درم دوست
لب خنده زنان چو غنچه در پوست
✿☆✿
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که زنده ابدست آدمی که کشته اوست
✿☆✿
سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت
تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت
✿☆✿
سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد
به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد
✿☆✿
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد
✿☆✿
ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
راست گویی به تن مرده روان بازآمد
✿☆✿
سرو بلند بین که چه رفتار میکند
وآن ماه محتشم که چه گفتار میکند
✿☆✿
سروبالایی به صحرا میرود
رفتنش بین تا چه زیبا میرود
✿☆✿
← مشاعره با س →
سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید
ور در همه باغستان سروی نبود شاید
✿☆✿
سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید
خاک وجود ما را گرد از عدم برآید
✿☆✿
ساقی بده آن شراب گلرنگ
مطرب بزن آن نوای بر چنگ
✿☆✿
ساقیا می ده که مرغ صبح بام
رخ نمود از بیضه زنگارفام
✿☆✿
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
✿☆✿
سخت به ذوق میدهد باد ز بوستان نشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان
✿☆✿
سهل باشد به ترک جان گفتن
ترک جانان نمیتوان گفتن
✿☆✿
سرمست بتی لطیف ساده
در دست گرفته جام باده
✿☆✿
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
✿☆✿
سست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتی
آخر ای بد عهد سنگین دل چرا برداشتی
✿☆✿
← مشاعره با س →
سرو بستانی تو یا مه یا پری
یا ملک یا دفتر صورتگری
✿☆✿
سخت زیبا میروی یک بارگی
در تو حیران میشود نظارگی
✿☆✿
سروقدی میان انجمنی
به که هفتاد سرو در چمنی
✿☆✿
سرو ایستاده به چو تو رفتار میکنی
طوطی خموش به چو تو گفتار میکنی
✿☆✿
سرو سیمینا به صحرا میروی
نیک بدعهدی که بی ما میروی
مشاعره با حرف س از مولانا
سلیمانا بیار انگشتری را
مطیع و بنده کن دیو و پری را
✿☆✿
ساقیا در نوش آور شیره عنقود را
در صبوح آور سبک مستان خواب آلود را
✿☆✿
ساقیا گردان کن آخر آن شراب صاف را
محو کن هست و عدم را بردران این لاف را
✿☆✿
سکه رخسار ما جز زر مبادا بیشما
در تک دریای دل گوهر مبادا بیشما
✿☆✿
← مشاعره با س →
سر برون کن از دریچه جان ببین عشاق را
از صبوحیهای شاه آگاه کن فساق را
✿☆✿
سبکتری تو از آن دم که میرسد ز صبا
ز دم زدن نشود سیر و مانده کس جانا
✿☆✿
ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست
میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست
✿☆✿
سر مپیچان و مجنبان که کنون نوبت توست
بستان جام و درآشام که آن شربت توست
✿☆✿
ساقیا این می از انگور کدامین پشتهست
که دل و جان حریفان ز خمار آغشتهست
✿☆✿
ساقی بیار باده که ایام بس خوشست
امروز روز باده و خرگاه و آتش است
✿☆✿
ساقی و سردهی ز لب یارم آرزوست
بدمستی ز نرگس خمارم آرزوست
✿☆✿
ستیزه کن که ز خوبان ستیزه شیرینست
بهانه کن که بتان را بهانه آیینست
✿☆✿
سه روز شد که نگارین من دگرگونست
شکر ترش نبود آن شکر ترش چونست
✿☆✿
سودای تو در جوی جان چون آب حیوان میرود
آب حیات از عشق تو در جوی جویان میرود
✿☆✿
سجده کنم پیشکش آن قد و بالا چه شود
دیده کنم پیشکش آن دل بینا چه شود
✿☆✿
سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد
ندارد پای عشق او کسی کش عشق سر باشد
✿☆✿
← مشاعره با س →
سر از بهر هوس باید چو خالی گشت سر چه بود
چو جان بهر نظر باشد روان بینظر چه بود
✿☆✿
سگ ار چه بیفغان و شر نباشد
سگ ما چون سگ دیگر نباشد
✿☆✿
ساقی زان می که میچریدند
بفزای که یارکان رسیدند
✿☆✿
ساقی برخیز کان مه آمد
بشتاب که سخت بیگه آمد
✿☆✿
سحری چو شاه خوبان به وثاق ما درآمد
به مثال ساقیان او به سبو و ساغر آمد
✿☆✿
سفره کهنه کجا درخور نان تو بود
خرمگس هم ز کجا صاحب خوان تو بود
✿☆✿
ساقیان سرمست در کار آمدند
مستیان در کوی خمار آمدند
✿☆✿
سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند
ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند
✿☆✿
سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد
میان به شکر چو بستیم بند ما بگشاد
✿☆✿
سخن به نزد سخندان بزرگوار بود
ز آسمان سخن آمد سخن نه خوار بود
✿☆✿
سپاس آن عدمی را که هست ما بربود
ز عشق آن عدم آمد جهان جان به وجود
✿☆✿
سپیده دم بدمید و سپیده میساید
که ویس روز رخ خویش را بیاراید
✿☆✿
سلام بر تو که سین سلام بر تو رسید
سلام گرد جهان گشت جز تو نپسندید
✿☆✿
سحر این دل من ز سودا چه میشد
از آن برق رخسار و سیما چه میشد
✿☆✿
سیبکی نیم سرخ و نیمی زرد
از گل و زعفران حکایت کرد
✿☆✿
سر برآور ای حریف و روی من بین همچو زر
جان سپر کردم ولیکن تیر کم زن بر سپر
✿☆✿
ساقیا هستند خلقان از می ما دور دور
زان جمال و زان کمال و فر و سیما دور دور
✿☆✿
سر فروکن به سحر کز سر بازار نظر
طبله کالبد آوردهام آخر بنگر
✿☆✿
ساقیا باده چون نار بیار
دفع غم را تو ز اسرار بیار
✿☆✿
ساقیا باده گلرنگ بیار
داروی درد دل تنگ بیار
✿☆✿
← مشاعره با س →
سست مکن زه که من تیر توام چارپر
روی مگردان که من یک دلهام نی دوسر
✿☆✿
سوی خانه خویش آمد عشق آن عاشق نواز
عشق دارد در تصور صورتی صورت گداز
✿☆✿
سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت باز
مرغ دلم ز سینه پریدن گرفت باز
✿☆✿
ساقی روحانیان روح شدم خیز خیز
تا که ببینند خلق دبدبه رستخیز
✿☆✿
سیر نگشت جان من بس مکن و مگو که بس
گر چه ملول گشتهای کم نزنی ز هیچ کس
✿☆✿
سوی لبش هر آنک شد زخم خورد ز پیش و پس
زانک حوالی عسل نیش زنان بود مگس
✿☆✿
سلطان منی سلطان منی
و اندر دل و جان ایمان منی
✿☆✿
سیمرغ و کیمیا و مقام قلندری
وصف قلندرست و قلندر از او بر
✿☆✿
ساقی بیار باده سغراق ده منی
اندیشه را رها کن کاری است کردنی
✿☆✿
سوگند خوردهای که از این پس جفا کنی
سوگند بشکنی و جفا را رها کنی
✿☆✿
سخن تلخ مگو ای لب تو حلوایی
سر فروکن به کرم ای که بر این بالایی
✿☆✿
سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری
که گریزید ز خود در چمن بیخبری
✿☆✿
سحر است خیز ساقی بکن آنچ خوی داری
سر خنب برگشای و برسان شراب ناری
✿☆✿
سوی باغ ما سفر کن بنگر بهار باری
سوی یار ما گذر کن بنگر نگار باری
✿☆✿
← مشاعره با س →
ساقیا شد عقلها هم خانه دیوانگی
کرده مالامال خون پیمانه دیوانگی
مشاعره با حرف س از عراقی
سر به سر از لطف جانی ساقیا
خوشتر از جان چیست؟ آنی ساقیا
✿☆✿
ساقی قدحی شراب در دست
آمد ز شراب خانه سرمست
✿☆✿
ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟
کز زخمهٔ آن نه فلک اندر تک و تاز است
✿☆✿
ساقی، ار جام می، دمادم نیست
جان فدای تو، دردیی کم نیست
✿☆✿
سر به سر از لطف جانی ای پسر
خوشتر از جان چیست؟ آنی ای پسر
✿☆✿
ساقی، ز شکر خنده شراب طرب انگیز
در ده، که به جان آمدم از توبه و پرهیز
✿☆✿
ساقی، چو نمیدهی شرابم
خونابه بده بجای آبم
✿☆✿
سهل گفتی به ترک جان گفتن
من بدیدم، نمیتوان گفتن
✿☆✿
← مشاعره با س →
ساقی، قدحی می مغان کو؟
مطرب غزل تر روان کو؟
✿☆✿
سر عشقت کس تواند گفت؟ نی
در وصفت کس تواند سفت؟ نی
✿☆✿
سحرگه بر در راحت سرایی
گذر کردم شنیدم مرحبایی
مشاعره با س از شهریار
سنین عمر به هفتاد میرسد ما را
خدای من که به فریاد میرسد ما را
✿☆✿
سری به سینه خود تا صفا توانی یافت
خلاف خواهش خود تا خدا توانی یافت
✿☆✿
سبوکشان که به ظلمات عشق خضر رهند
ز جوی آب بقا هم به چابکی بجهند
✿☆✿
سر برآرید حریفان که سبویی بزنیم
خواب را رخت بپیچیم و به سویی بزنیم
✿☆✿
← مشاعره با س →
سیاهی شب هجر و امید صبح سعادت
سپید کرد مرا دیده تا دمید سپیده
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
✿☆✿
سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی
ستاره کوکبه آفتاب خرگاهی