مشاعره با ح از حافظ
حالِ دل با تو گفتنم هوس است
خبرِ دل شِنُفتَنَم هوس است
❆❆❆
حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست
❆❆❆
حُسنت به اتفاقِ مَلاحت جهان گرفت
آری به اتفاق، جهان میتوان گرفت
❆❆❆
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگهدارد
حُسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد
❆❆❆
حَسْبِ حالی نَنِوشتی و شد ایّامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟
❆❆❆
← مشاعره با ح →
حالِ خونین دلان که گوید باز؟
وز فلک خونِ خُم که جوید باز؟
❆❆❆
حجابِ چهرهٔ جان میشود غبارِ تنم
خوشا دَمی که از آن چهره پرده برفکنم
❆❆❆
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل میزنم این کار کی کنم
❆❆❆
حاشا که من ازجور و جفای تو بنالم
بیداد لطیفان همه لطفست و کرامت
❆❆❆
حالیا مصلحت وقت در آن میبینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
❆❆❆
حافظ این حال عجب با که توان گفت، که ما
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم
❆❆❆
← مشاعره با ح →
حافظ دوام وصل میسر نمیشود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
❆❆❆
حافظ ز دیده دانهی اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
❆❆❆
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و احملها
❆❆❆
حریم عشق را درگه بسی بالا تر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
مشاعره با ح از سعدی
حبیب آن جا که دستی برفشاند
محب ار سر نیفشاند بخیلست
❆❆❆
حسن تو نادر است در این عهد و شعر من
من چشم بر تو و همگان گوش بر منند
❆❆❆
← شعر با ح →
حدیث عشق به طومار در نمیگنجد
بیان دوست به گفتار در نمیگنجد
❆❆❆
حسن تو دایم بدین قرار نماند
مست تو جاوید در خمار نماند
❆❆❆
حکایت از لب شیرین دهان سیم اندام
تفاوتی نکند گر دعاست یا دشنام
❆❆❆
حناست آن که ناخن دلبند رشتهای
یا خون بی دلیست که در بند کشتهای
❆❆❆
حدیث یا شکر است آن که در دهان داری
دوم به لطف نگویم که در جهان داری
❆❆❆
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آن که شنید از دهان دوست
❆❆❆
حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق
چنان شدهست که فرمانِ عاملِ معزول
❆❆❆
← مشاعره با ح →
حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری
به آب دیده خونین نبشته صورت حال
❆❆❆
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
مشاعره با حرف ح از مولانا
حالت ده و حیرت ده ای مبدع بیحالت
لیلی کن و مجنون کن ای صانع بیآلت
❆❆❆
حبیب کعبه جانست اگر نمیدانید
به هر طرف که بگردید رو بگردانید
❆❆❆
حال ما بیآن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس
❆❆❆
حریف جنگ گزیند تو هم درآ در جنگ
چو سگ صداع دهد تن مزن برآور سنگ
❆❆❆
حلقه دل زدم شبی در هوس سلام دل
بانگ رسید کیست آن گفتم من غلام دل
❆❆❆
← مشاعره با ح →
حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدیم
بسی علتیان را ز غم بازخریدیم
❆❆❆
حسودان را ز غم آزاد کردم
دل گله خران را شاد کردم
❆❆❆
حرام است ای مسلمانان از این خانه برون رفتن
می چون ارغوان هشتن ز بانگ ارغنون رفتن
❆❆❆
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
❆❆❆
حرام گشت از این پس فغان و غمخواری
بهشت گشت جهان زانک تو جهان داری
❆❆❆
حدی نداری در خوش لقایی
مثلی نداری در جان فزایی
❆❆❆
حکم نو کن که شاه دورانی
سکه تازه زن که سلطانی
مشاعره با ح در شعر دیگر شاعران
حال دلسوختـــهٔ عشــــق، کسی میداند
که به دل، زخمِ تو را در عوضِ مرهم زد
«شاطر عباس صبوحی»
❆❆❆
حاشا که مرا جز تو در دیده کسی باشد
یا جز غم عشق تو در دل هَوسی باشد
«خاقانی»
❆❆❆
← مشاعره با ح →
حیی که به قدرت سر و رو میسازد
همواره همو کار عدو میسازد
«خیام»
❆❆❆
حسرت وصل از چه رو چون به خیال سرخوشیم
ابر اگر بایستد بر لب جوست کشتِ ما
«غالب دهلوی»
❆❆❆
حصار عافیت جز کنج تنهایی نمیباشد
که فانوس چراغ لاله دامان بیابان است
به گلشن میتوان تحقیق کار این جهان کردن
که گل مجموعهی تعبیر این خواب پریشان است
«سلیم تهرانی»
❆❆❆
حلاوت لب تو دوش یاد می کردم
بسا شکر که در آن لحظه در دهان انداخت
«عراقی»
❆❆❆
حریفان برمدارید از قدح لب تا نفس دارید!
به ما از همدمان رفته این پیغام میآید
«دانش مشهدی»
❆❆❆
حیف باشد در وفا کم بودن از رنگ حنا
عمر آن بهتر که در پای نگار آخر شود
«غنی کشمیری»
❆❆❆
← مشاعره با ح →
حال چشم ترِ خود ساخته حیرانْ ما را
گشته تاریک چرا تا شده این خانه سفید
«غنی کشمیری»
❆❆❆
حدیث وصل تو آسایشی نداد مرا
دروغ بود که افسانه خواب میآرد
«دانش مشهدی»
❆❆❆
حضور قلب و خواب امن اگر این است شاهان را
گدا بر بوریا آسودهتر از شاه میخوابد
«سالک قزوینی»
❆❆❆
حسن معشوق مجازی دل ز عاشق کی برد؟
با فروغ شمع، فیضِ پرتوِ مهتاب نیست
«دانش مشهدی»
❆❆❆
حکایتِ لب او، مرده زنده میسازد
مسیح را که به اعجاز متّهم کرده؟
«نظیری نیشابوری»
❆❆❆
حسابِ جورِ تو بر خلق روشنست ولی
شود به روزِ حساب، این حساب روشنتر
«طالب آملی»
❆❆❆
← مشاعره با ح →
حساب خود، نه کم گیر و نه افزون
منه پای از گلیمِ خویش بیرون
اگر زاین شهد، کوته داری انگشت
نکوبد هیچ دستی بر سرت، مُشت
«پروین اعتصامی»
❆❆❆
حسن او بود که بر روی بتان جلوه نمود
حسن اغیار جفاکار غلط بود غلط
«فیض کاشانی»
❆❆❆
حال شکاف سینه و پیکان او مپرس
یک مشت استخوان، قفس صد هما شده است
«صائب تبریزی»
❆❆❆
حیران بی نیازی خوبان کسی مباد
خون شد دل از نگاه تغافل پسند او
«بیدل دهلوی»
❆❆❆
حالِ مرغیست دلم را که به انداز چمن
ز آشیان آید و در دام گرفتار شود
«شاپور تهرانی»
❆❆❆
حس بی قاعده عقل و جنون با من بود
درکِ این حالِ به هم ریخته، تقریباً نیست
«عبدالجبار کاکایی»
❆❆❆
حسّ و حال همهی ثانیهها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیهها ریخت به هم
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همهی فرضیهها ریخت به هم!
«امید صباغ نو»
❆❆❆
حال دل خاطرنشان او کنم روز وصال
گر دهد نظاره ام فرصت که چشمی تر کنم
«قدسی مشهدی»
❆❆❆
← مشاعره با ح →
حاصلِ صورتپرستی غوطهدرخونخوردن است
این صدا از تیشهی فرهاد میآید برون
«صائب تبریزی»
❆❆❆
حیات جاودان بیدوستان مرگی است پابرجا
به تنهایی مخور چون خضر آب زندگانی را
«صائب تبریزی»
❆❆❆
حرف گفتن در میان عشق و دل انصاف نیست
صاحب منزل ازو، منزل ازو، اسباب ازو
«صائب تبریزی»
❆❆❆
حرام باد شما را چه می خورید غمش
غم من است غم او، غم مرا مخورید
«کمال خجندی»
❆❆❆
حلّ هر نکته که بر پیر خرد مشکل بود
آزمودیم به یک قطرهٔ می حاصل بود
گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می
در هر کس که زدم بی خودو لا یَعْقِل بود
«مهری هروی»
❆❆❆
حسود نیستم امّا کسی به غیرِ خودم
غلط کند که بخواهد رقیبِ من باشد
«امید صباغ نو»