مشاعره با ت؛ شعر با ت از حافظ، سعدی، مولانا و شهریار

در این مقاله مجموعه زیبایی از اشعار شاعران نامی برای مشاعره با ت را برای شما گرداوری کرده‌ایم. از جمله مشاعره با ت از حافظ، مشاعره با ت از سعدی، مشاعره با حرف ت از مولانا، مشاعره با ت از خیام و مشاعره با ت از عراقی

 

مشاعره بر اساس حروف الفبا

 

مشاعره با ت

مشاعره با ت از حافظ

تا سرِ زلفِ تو در دست نسیم افتادست
دلِ سودازده از غصه دو نیم افتادست

❆❆❆

تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج
سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج

❆❆❆

تَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد

❆❆❆

تا ز میخانه و مِی نام و نشان خواهد بود
سرِ ما خاکِ رَهِ پیرِ مُغان خواهد بود

❆❆❆

تو کافر دل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دل‌سِتان ابرو

 

شعر با ت از حافظ

 

ترسم که اشک در غمِ ما پرده‌در شود
وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود

❆❆❆

تو همچو صبحی و من شمعِ خلوتِ سَحَرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی‌سِپُرَم

❆❆❆
← مشاعره با ت →

تاب بنفشه می‌دهد طرّهٔ مشکسای تو
پردهٔ غنچه می‌درد خندهٔ دلگشای تو

❆❆❆

تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری

❆❆❆

تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی

❆❆❆

تو خود چه لعبتی ای شهسوارِ شیرین کار
که توسنی چو فلک، رامِ تازیانهٔ توست

 

مشاعره با ت از حافظ

 

مشاعره با ت از سعدی

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

❆❆❆

تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را

❆❆❆

تا دست‌ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست

❆❆❆
← مشاعره با ت →

تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

❆❆❆

تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد

❆❆❆

تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد

❆❆❆

تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمی‌باشد
چو شمست خاطر رفتن به جز تنها نمی‌باشد

❆❆❆

تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد

❆❆❆

تو آن نه‌ای که دل از صحبت تو برگیرند
و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند

❆❆❆
← شعر با ت →

توانگران که به جنب سرای درویشند
مروت است که هر وقت از او بیندیشند

❆❆❆

تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود
گمان مبر که برآید ز خام هرگز دود

❆❆❆

تو را سریست که با ما فرو نمی‌آید
مرا دلی که صبوری از او نمی‌آید

❆❆❆

تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم

❆❆❆

تا خبر دارم از او بی‌خبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم

❆❆❆

تو مپندار کز این در به ملامت بروم
دلم اینجاست بده تا به سلامت بروم

❆❆❆

تا عهدِ تو دربستم عهدِ همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقضِ همه پیمان‌ها

 

شعر با ت از سعدی

 

تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن

❆❆❆

تا کیم انتظار فرمایی
وقت نامد که روی بنمایی؟!

❆❆❆
← مشاعره با ت →

تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

❆❆❆

تو با این لطف طبع و دلربایی
چنین سنگین دل و سرکش چرایی

❆❆❆

تو پری زاده ندانم ز کجا می‌آیی
کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی

❆❆❆

تو خون خلق بریزی و روی درتابی
ندانمت چه مکافات این گنه یابی

❆❆❆

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی

❆❆❆

تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
که جمال سرو بستان و کمال ماه داری

❆❆❆

تو در کمند نیفتاده‌ای و معذوری
از آن به قوت بازوی خویش مغروری

❆❆❆

تو خود به صحبت امثال ما نپردازی
نظر به حال پریشان ما نیندازی

❆❆❆

تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی
تا کی ای ناله زار از جگرم برخیزی

❆❆❆

تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی
خون عشاق حلال است زهی شوخ حرامی

❆❆❆
← مشاعره با ت →

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی

❆❆❆

تو که از صورت حال دل ما بی‌خبری
غم دل با تو نگویم که ندانی دردم

 

مشاعره با ت از سعدی

 

مشاعره با حرف ت از مولانا

تو از خواری همی‌نالی نمی‌بینی عنایت‌ها
مخواه از حق عنایت‌ها و یا کم کن شکایت‌ها

❆❆❆

تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را
فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را

❆❆❆

تا چند تو پس روی به پیش آ
در کفر مرو به سوی کیش آ

❆❆❆
← مشاعره با ت →

تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را

❆❆❆

تا به شب ای عارف شیرین نوا
آن مایی آن مایی آن ما

❆❆❆

تو جان و جهانی کریما مرا
چه جان و جهان از کجا تا کجا

❆❆❆

تو را در دلبری دستی تمامست
مرا در بی‌دلی درد و سقامست

❆❆❆

تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست

❆❆❆

تشنه بر لب جو بین که چه در خواب شدست
بر سر گنج گدا بین که چه پرتاب شدست

❆❆❆

تو مردی و نظرت در جهان جان نگریست
چو باز زنده شدی زین سپس بدانی زیست

❆❆❆

تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد
هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد

❆❆❆

تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند

❆❆❆

تویی نقشی که جان‌ها برنتابد
که قند تو دهان‌ها برنتابد

❆❆❆

تا چند زنی بر من ز انکار تو خار آخر
من با تو نمی‌گویم ای مرده پار آخر

❆❆❆

تاخت رخ آفتاب گشت جهان مست وار
بر مثل ذره‌ها رقص کنان پیش یار

❆❆❆

تو شاخ خشک چرایی به روی یار نگر
تو برگ زرد چرایی به نوبهار نگر

❆❆❆
← مشاعره با ت →

تو چشم شیخ را دیدن میاموز
فلک را راست گردیدن میاموز

❆❆❆

توبه من درست نیست خموش
من بی‌توبه را به کس مفروش

❆❆❆

توبه سفر گیرد با پای لنگ
صبر فروافتد در چاه تنگ

❆❆❆

تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل
چون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجل

❆❆❆

تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا

 

شعر با ت از مولانا

 

تا نزند آفتاب خیمه نور جلال
حلقه مرغان روز کی بزند پر و بال

❆❆❆

تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم
هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم

❆❆❆

تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم
وقت است جان پاک را تا میر میدانی کنم

❆❆❆

تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم
دیو نیم پری نیم از همه چون نهان شدم

❆❆❆

تو تا دوری ز من جانا چنین بی‌جان همی‌گردم
چو در چرخم درآوردی به گردت زان همی‌گردم

❆❆❆

تو خود دانی که من بی‌تو عدم باشم عدم باشم
عدم خود قابل هست است از آن هم نیز کم باشم

❆❆❆
← مشاعره با ت →

تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمی‌دانم
وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمی‌دانم

❆❆❆

توبه نکنم هرگز زین جرم که من دارم
زان کس که کند توبه زین واقعه بیزارم

❆❆❆

تا عشق تو سوخت همچو عودم
یک عقده نماند از وجودم

❆❆❆

تا چهره آن یگانه دیدم
دل در غم بی‌کرانه دیدم

 

مشاعره با ت از خیام

تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت‌پرستان کنشت

❆❆❆

ترکیب پیاله‌ای که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمی‌دارد مست

❆❆❆

ترکیب طبایع چو به کام تو دمی‌ست
رو شاد بزی اگرچه بر تو ستمی‌ست

❆❆❆

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد

❆❆❆

تا راه قلندری نپویی نشود
رخساره بخون دل نشویی نشود

❆❆❆
← مشاعره با ت →

تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید

❆❆❆

تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم

❆❆❆

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

❆❆❆

تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی

❆❆❆

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عُمر به خوش‌دلی گذارم یا نه

پُر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه؟

 

مشاعره با ت از خیام

 

مشاعره با ت از عراقی

تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد
بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد

❆❆❆

تا بر قرار حسنی دل بی‌قرار باشد
تا روی تو نبینم جان سوکوار باشد

❆❆❆

تا کی از ما یار ما پنهان بود؟
چشم ما تا کی چنین گریان بود؟

❆❆❆
← مشاعره با ت →

تماشا می‌کند هر دم دلم در باغ رخسارش
به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش

❆❆❆

تنگ آمدم از وجود خود، تنگ
ای مرگ، به سوی من کن آهنگ

❆❆❆

تا کی از دست تو خونابه خورم؟
رحمتی، کز غم خون شد جگرم

❆❆❆

تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟
چون می‌شویم عاشق بر چهرهٔ تو باری

❆❆❆

تا زخوبی دل ز من بربوده‌ای
کمترک بر جان من بخشوده‌ای

❆❆❆

تا تو در حسن و جمال افزوده‌ای
دل ز دست عالمی بربوده‌ای

❆❆❆

ترک من، ای من غلام روی تو
جمله ترکان جهان هندوی تو

❆❆❆
← مشاعره با ت →

تا توانی هیچ درمانم مکن
هیچ گونه چارهٔ جانم مکن

❆❆❆

تا کی همه مدح خویش گوییم؟
تا چند مراد خویش جوییم؟

❆❆❆

تا کی از دست فراق تو ستم‌ها بینیم؟
هیچ باشد که تو را بار دگر وابینیم

 

مشاعره با ت از شهریار

تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است
طالع مگو که چشمه خورشید خاورست

❆❆❆

تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود
طاق ابروی توام قبله جان خواهد بود

❆❆❆

تا دهن بسته‌ام از نوش‌لبان می‌برم آزار
من اگر روزه بگیرم رطب آید سر بازار

❆❆❆

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

❆❆❆
← مشاعره با ت →

تا کی چو باد سربدوانی به وادیم
ای کعبه مراد ببین نامرادیم

❆❆❆

تا کی در انتظار گذاری به زاریم
باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم

❆❆❆

تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من

❆❆❆

تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
که عمر قناعت نتوان کرد الهی

 

مشاعره با حرف ت عاشقانه

تو مبین که خاکم از خستگی و شکستگی‌ها
تو بخواه تا به سویت، ز هوا سبک‌تر آیم

«حسین منزوی»

❆❆❆

تو زما و ما ز بوی تو چنین گشتیم مست
ورنه مستی چنین ، بی می ندارد احتمال

بوی یار آمد به ما آری بیاید بوی دوست
در مشام آن که دارد او به آن یار اتصال

«عبدالقادر گیلانی»

❆❆❆

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد

بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد

«مولانا»

❆❆❆

تو را با غیر می‌بینم، صدایم در نمی‌آید
دلم می‌سوزد و کاری ز دستم بر نمی‌آید

«مهدی اخوان ثالث»

❆❆❆

تو را به حاتم طایی مثل زنند و خطاست
گل شکفته که گوید به ارغوان ماند؟

«سعدی»

❆❆❆

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

«سعدی»

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید