مشاعره با ب؛ تک بیتی و شعر با ب از حافظ، سعدی و مولانا

10 دقیقه
مشاعره با ب - شعر با ب

در این مقاله مجموعه زیبا و کاملی از بیت های شاعران معروف برای مشاعره با ب را برای شما گرداوری کرده‌ایم. از جمله مشاعره با ب از حافظ، مشاعره با ب از سعدی، مشاعره با حرف ب از مولانا و شعرهای زیبایی از خیام، عراقی و شهریار. همچنین در پایان بیت های زیبایی برای مشاعره با کلمه بوسه را نیز برای شما گرداوری کرده‌ایم.

مشاعره با ب از حافظ

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را

★★★

بی مهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست
وز عمر، مرا جز شبِ دیجور نماندست

★★★

بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست

★★★

باغِ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است؟
شمشادِ خانه پرورِ ما از که کمتر است؟

★★★
← مشاعره با ب →

به دامِ زلفِ تو دل مبتلایِ خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزایِ خویشتن است

★★★

بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم
تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است

 

شعر با ب از حافظ

 

بتی دارم که گِرد گل ز سُنبل سایه‌بان دارد
بهارِ عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد

★★★

به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد
تو را در این سخن انکارِ کارِ ما نرسد

★★★

بعد از این دستِ من و دامنِ آن سروِ بلند
که به بالایِ چَمان از بُن و بیخَم بَرکَنْد

★★★

بخت از دهانِ دوست نشانم نمی‌دهد
دولت خبر ز رازِ نهانم نمی‌دهد

★★★

بر سرِ آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید

★★★
← مشاعره با ب →

بیا که رایتِ منصورِ پادشاه رسید
نویدِ فتح و بشارت به مِهر و ماه رسید

★★★

بویِ خوشِ تو هر که ز بادِ صبا شنید
از یارِ آشْنا سخنِ آشْنا شنید

★★★

برنیامد از تَمَّنایِ لَبَت کامم هنوز
بر امید جامِ لعلت دُردی آشامم هنوز

★★★
← شعر با ب →

باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش
وین سوخته را مَحرَمِ اسرارِ نهان باش

★★★

باغبان گر پنج روزی صحبتِ گُل بایَدَش
بر جفایِ خارِ هجران، صبرِ بلبل بایَدَش

★★★

بِبُرد از من قرار و طاقت و هوش
بتِ سنگین دلِ سیمین بناگوش

★★★

بازآی ساقیا که هواخواهِ خدمتم
مشتاقِ بندگیّ و دعاگویِ دولتم

★★★

به غیر از آن که بِشُد دین و دانش از دستم
بیا بگو که ز عشقت چه طَرْف بَربَستَم

★★★

به تیغم گَر کشد دستش نگیرم
وگر تیرم زَنَد منّت پذیرم

★★★
← مشاعره با ب →

بی تو ای سروِ روان، با گل و گلشن چه کنم؟
زلفِ سنبل چه کَشَم عارضِ سوسن چه کنم؟

★★★

به عزمِ توبه سحر گفتم استخاره کُنَم
بهارِ توبه شِکَن می‌رسد چه چاره کُنَم؟

★★★

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

★★★

بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
کز بهر جرعه‌ای همه محتاج این دریم

★★★

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

★★★

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم
که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

★★★

بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن

★★★

به جان پیر خرابات و حق صحبت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او

★★★

به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می
علاج کی کنمت آخرالدواء الکی

★★★

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی

★★★

به جان او که گرم دسترس به جان بودی
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی

★★★
← شعر با ب →

بیا با ما مورز این کینه داری
که حق صحبت دیرینه داری

★★★

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

★★★

به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی
خیال سبزخطی نقش بسته‌ام جایی

★★★

به جان او که گرم دسترس به جان بودی
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی

 

مشاعره با ب از سعدی

با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را

★★★

برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق‌فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را

★★★

بنده وار آمدم به زنهارت
که ندارم سلاح پیکارت

★★★

بی تو حرام است به خلوت نشست
حیف بود در به چنین روی بست

★★★

بوی گل و بانگ مرغ برخاست
هنگام نشاط و روز صحراست

★★★

بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام است
ای مجلسیان راه خرابات کدام است

★★★
← مشاعره با ب →

با همه مهر و با منش کینست
چه کنم حظ بخت من اینست

★★★

بخت جوان دارد آن که با تو قرین است
پیر نگردد که در بهشت برین است

★★★

با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست

★★★

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

★★★

با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست
دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست

★★★

بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت
به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت

★★★

بازت ندانم از سر پیمان ما که برد
باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد

★★★

باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد

★★★
← مشاعره با ب →

بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد
دریای آتشینم در دیده موج خون زد

★★★

به حدیث در نیایی که لبت شکر نریزد
نچمی که شاخ طوبی به ستیزه بر نریزد

★★★

با کاروان مصری چندین شکر نباشد
در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد

★★★

بلبلی بی‌دل نوایی می‌زند
بادپیمایی هوایی می‌زند

★★★

با دوست باش گر همه آفاق دشمنند
کاو مرهم است اگر دگران نیش می‌زنند

★★★

به بوی آن که شبی در حرم بیاسایند
هزار بادیه سهلست اگر بپیمایند

★★★

بخت این کند که رای تو با ما یکی شود
تا بشنود حسود و بر او ناوکی شود

★★★

به حسن دلبر من هیچ در نمی‌باید
جز این دقیقه که با دوستان نمی‌پاید

★★★

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

★★★

به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید
امید نیست که دیگر به عقل بازآید

★★★

به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور

★★★

بزرگ دولت آن کز درش تو آیی باز
بیا بیا که به خیر آمدی کجایی باز

★★★
← شعر با ب →

برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز

★★★

بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس
ور پایبندی همچو من فریاد می‌خوان از قفس

★★★

به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم
نخواند بر گل رویت چه جای بلبل باغ

★★★

به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم

★★★

باز از شراب دوشین در سر خمار دارم
وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم

★★★

به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمی‌پذیرم

★★★

بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم
می‌روم و نمی‌رود ناقه به زیر محملم

 

مشاعره با حرف ب از مولانا

بادا مبارک در جهان سور و عروسی‌های ما
سور و عروسی را خدا ببرید بر بالای ما

★★★

با لب او چه خوش بود گفت و شنید و ماجرا
خاصه که در گشاید و گوید خواجه اندرآ

★★★

بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمی‌دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما

★★★
← مشاعره با ب →

با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنا
زانک تو آفتابی و بی‌تو بود فسردنا

★★★

بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را

★★★

برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را
خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را

★★★

به خانه خانه می‌آرد چو بیذق شاه جان ما را
عجب بردست یا ماتست زیر امتحان ما را

★★★

بیا ای جان نو داده جهان را
ببر از کار عقل کاردان را

★★★

بسوزانیم سودا و جنون را
درآشامیم هر دم موج خون را

★★★

به برج دل رسیدی بیست این جا
چو آن مه را بدیدی بیست این جا

★★★

برای تو فدا کردیم جان‌ها
کشیده بهر تو زخم زبان‌ها

★★★

بنمود وفا از این جا
هرگز نرویم ما از این جا

★★★
← مشاعره با ب →

برخیز و صبوح را بیارا
پرلخلخه کن کنار ما را

★★★

با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا
گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا

★★★

بروید ای حریفان بکشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریزپا را

★★★

با آن که می‌رسانی آن باده بقا را
بی تو نمی‌گوارد این جام باده ما را

★★★

بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را
چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را

★★★

باز بنفشه رسید جانب سوسن دوتا
باز گل لعل پوش می‌بدراند قبا

★★★

بپخته است خدا بهر صوفیان حلوا
که حلقه حلقه نشستند و در میان حلوا

★★★

به جان پاک تو ای معدن سخا و وفا
که صبر نیست مرا بی‌تو ای عزیز بیا

★★★

باده ده آن یار قدح باره را
یار ترش روی شکرپاره را

 

مشاعره با ب از خیام

برخیز بتا بیا ز بهر دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

★★★

بر چهرۀ گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است

★★★

بر پشت من از زمانه تو می‌آید
وز من همه کار نانکو می‌آید

★★★

بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد

★★★

بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی
سرمست بُدم که کردم این اوباشی

با من به زبان حال می‌گفت سبو
من چون تو بُدم تو نیز چون من باشی

 

شعر با ب از خیام

 

بر چشم تو عالم ارچه می‌آرایند
مگرای بدان که عاقلان نگرایند

★★★

بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا می‌دانند

★★★

با سرو قدی تازه‌تر از خرمن گل
از دست منه جام می و دامن گل

★★★
← مشاعره با ب →

برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم

★★★

برخیزم و عزم باده ناب کنم
رنگ رخ خود به رنگ عناب کنم

★★★

بر مفرش خاک خفتگان می‌بینم
در زیرزمین نهفتگان می‌بینم

★★★

برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران

★★★

بنگر ز صبا دامن گل چاک شده
بلبل ز جمال گل طربناک شده

★★★

بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته خویش را سری یافتمی

★★★

بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی
فارغ بنشین بکشتزار و لب جوی

 

مشاعره با ب از عراقی

به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

★★★

باز مرا در غمت واقعه جانی است
در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است

★★★

باز هجر یار دامانم گرفت
باز دست غم گریبانم گرفت

★★★
← شعر با ب →

باز دل از در تو دور افتاد
در کف صد بلا صبور افتاد

★★★

بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد
شور در دیوانگان نتوان نهاد

★★★

بی‌رخت جان در میان نتوان نهاد
بی‌یقین پا بر گمان نتوان نهاد

★★★

بنمای به من رویت، یارات نمی‌افتد
آری چه توان کردن؟ با مات نمی‌افتد

★★★

با شمع روی خوبان پروانه‌ای چه سنجد؟
با تاب موی جانان دیوانه‌ای چه سنجد؟

★★★

با عشق عقل‌فرسا دیوانه‌ای چه سنجد؟
با شمع روی زیبا پروانه‌ای چه سنجد؟

★★★

با عشق قرار در نگنجد
جز نالهٔ زار در نگنجد

★★★
← مشاعره با ب →

با عشق تو ناز در نگنجد
جز درد و نیاز در نگنجد

★★★

با پرتو جمالت برهان چه کار دارد؟
با عشق زلف و خالت ایمان چه کار دارد؟

★★★

با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟
با وصل کشتگانت هجران چه کار دارد؟

★★★

بیا، کاین دل سر هجران ندارد
بجز وصلت دگر درمان ندارد

★★★

بیا بیا، که نسیم بهار می‌گذرد
بیا، که گل ز رخت شرمسار می‌گذرد

 

مشاعره با ب از شهریار

به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را

★★★

باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب

★★★

با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد

★★★

بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد
ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد

★★★

بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند
به گوشم ناله بلبل هزاران داستان خواند

★★★

به خاک من گذری کن چو گل گریبان چاک
که من چو لاله به داغ تو خفته ام در خاک

★★★
← مشاعره با ب →

برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

★★★

به تیره بختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم
ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم

★★★

به مرگ چاره نجستم که در جهان مانم
به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم

 

مشاعره با کلمه بوسه

بوسه‌ای داد مرا دلبر عیار و برفت
چه شدی چونک یکی داد بدادی شش و هفت

«مولانا»

★★★

بوسه بده خویش را ای صنم سیمتن
ای به خطا تو مجوی خویشتن اندر ختن

«مولانا»

★★★

سه ندهد ما را ، ما را ندهد بوسه
غمگین دل ما دارد ، دارد دل ما غمگین

«عنصری»

★★★

بوسه ای را چه خطر باشد کز بهر ترا
جان شیرین مرا نیست بر من خطری

«فرخی سیستانی»

★★★

بوسه ای بخشی و زو صدبار بر گیری شمار
صد هزاران بد کنی ، روزی بیک بد نشمری

«ازرقی هروی»

★★★

بوسه گر بر سنگ بدهد سنگ گردد چون شکر
یا رب، این چندین حلاوت بر لبی نتوان نهاد!

«عمعق بخاری»

آیا این مطلب را دوست داشتید؟