مشاعره با الف از حافظ
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
❆❆❆
اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را
❆❆❆
ای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما
آبروی خوبی از چاه زَنَخدان شما
❆❆❆
ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟
منزلِ آن مَهِ عاشقکُشِ عیار کجاست؟
❆❆❆
آن سیه چَرده که شیرینیِ عالم با اوست
چشمِ میگون لبِ خندان دلِ خرم با اوست
❆❆❆
← مشاعره با الف →
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
❆❆❆
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
❆❆❆
آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد
❆❆❆
آن کس که به دست، جام دارد
سلطانیِ جَم، مُدام دارد
❆❆❆
اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما بِبَرَد
نهیبِ حادثه بنیادِ ما ز جا بِبَرَد
❆❆❆
اگر روم ز پِیاش فتنهها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
❆❆❆
ای پستهٔ تو خنده زده بر حدیثِ قند
مشتاقم از برای خدا یک شِکَر بخند
❆❆❆
← مشاعره با الف →
آن کیست کز رویِ کرم با ما وفاداری کند
بر جایِ بدکاری چو من یک دَم نکوکاری کند
❆❆❆
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند
❆❆❆
آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود
سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود
❆❆❆
اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
❆❆❆
ای صبا نَکهَتی از کویِ فُلانی به من آر
زار و بیمارِ غَمَم راحتِ جانی به من آر
❆❆❆
ای صبا نَکهَتی از خاکِ رَهِ یار بیار
بِبَر اندوهِ دل و مژدهٔ دلدار بیار
❆❆❆
ای خُرَّم از فروغِ رُخَت لاله زارِ عمر
بازآ که ریخت بی گُلِ رویت بهارِ عمر
❆❆❆
ای سروِ نازِ حُسن که خوش میروی به ناز
عُشّاق را به نازِ تو هر لحظه صد نیاز
❆❆❆
← مشاعره با الف →
ای صبا گر بُگذری بر ساحلِ رودِ اَرَس
بوسه زن بر خاکِ آن وادی و مُشکین کُن نَفَس
❆❆❆
ای همه شکلِ تو مَطبوع و همه جایِ تو خوش
دلم از عشوهٔ شیرینِ شِکرخایِ تو خوش
❆❆❆
آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم
خاک میبوسم و عذر قدمش میخواهم
❆❆❆
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
❆❆❆
ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو
❆❆❆
ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهای
❆❆❆
از من جدا مشو که توام نور دیدهای
آرام جان و مونس قلب رمیدهای
❆❆❆
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
اِنّی رَأیتُ دَهراً مِن هِجرک القیامه
❆❆❆
← مشاعره با الف →
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی
❆❆❆
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
❆❆❆
ای که در کوی خرابات مقامی داری
جم وقت خودی ار دست به جامی داری
❆❆❆
ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را ز بر خویش جدا میداری
❆❆❆
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
❆❆❆
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی
اسباب جمع داری و کاری نمیکنی
❆❆❆
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
❆❆❆
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
مشاعره با الف از سعدی
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
❆❆❆
امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را
❆❆❆
اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست
مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
❆❆❆
آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است
❆❆❆
اتفاقم به سر کوی کسی افتادهست
که در آن کوی چو من کشته بسی افتادهست
❆❆❆
← مشاعره با الف →
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدهست
یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدهست
❆❆❆
ای لعبت خندان لب لعلت که مزیدهست؟
وی باغ لطافت به رویت که گزیدهست؟
❆❆❆
از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است
ای که از سرو روان قد تو چالاکترست
دل به روی تو ز روی تو طربناکترست
❆❆❆
امشب به راستی شب ما روز روشن است
عید وصال دوست علی رغم دشمن است
❆❆❆
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست
❆❆❆
آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
❆❆❆
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
❆❆❆
ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت
گوی از همه خوبان بربودی به لطافت
❆❆❆
ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
زیبا نتواند دید الا نظر پاکت
❆❆❆
← مشاعره با الف →
آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد
نه دل من که دل خلق جهانی دارد
❆❆❆
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما میبرد
ترک از خراسان آمدست از پارس یغما میبرد
❆❆❆
انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد
❆❆❆
از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد
میبرم جور تو تا وسع و توانم باشد
❆❆❆
امروز در فراق تو دیگر به شام شد
ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد
❆❆❆
آخر ای سنگدل سیم زنخدان تا چند
تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند
❆❆❆
از دست دوست هر چه ستانی شکر بود
وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود
❆❆❆
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
❆❆❆
← مشاعره با الف →
آن نه عشق است که از دل به دهان میآید
وان نه عاشق که ز معشوق به جان میآید
❆❆❆
ای صبر پای دار که پیمان شکست یار
کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار
❆❆❆
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
❆❆❆
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم
❆❆❆
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
مشاعره با حرف الف از مولانا
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها
❆❆❆
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
❆❆❆
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
❆❆❆
← مشاعره با الف →
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما
ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغها
❆❆❆
ای باد بیآرام ما با گل بگو پیغام ما
کای گل گریز اندر شکر چون گشتی از گلشن جدا
❆❆❆
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا
❆❆❆
ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما
چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما
❆❆❆
ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما
ای یوسف دیدار ما ای رونق بازار ما
❆❆❆
ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا
در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا
❆❆❆
آمد بت میخانه تا خانه برد ما را
بنمود بهار نو تا تازه کند ما را
❆❆❆
از بهر خدا بنگر در روی چو زر جانا
هر جا که روی ما را با خویش ببر جانا
❆❆❆
ای گشته ز تو خندان بستان و گل رعنا
پیوسته چنین بادا چون شیر و شکر با ما
❆❆❆
ای وصالت یک زمان بوده فراقت سالها
ای به زودی بار کرده بر شتر احمالها
❆❆❆
آمد بهار ِ جانها ای شاخ ِ تر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر! به رقص آ
❆❆❆
← مشاعره با الف →
ای که به هنگام درد راحت جانی مرا
وی که به تلخی فقر گنج روانی مرا
❆❆❆
ای خواب به جان تو زحمت ببری امشب
وز بهر خدا زین جا اندرگذری امشب
❆❆❆
از دفتر عمر ما یکتا ورقی ماندهست
کز غیرت لطف آن جان در قلقی ماندهست
❆❆❆
آفتاب امروز بر شکل دگر تابان شدست
در شعاعش همچو ذره جان من رقصان شدست
مشاعره با حرف الف از خیام
از آمدن و رفتن ما سودی کو
وز تار امید عمر ما پودی کو
❆❆❆
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
❆❆❆
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست
❆❆❆
← مشاعره با الف →
از کوزهگری کوزه خریدم باری*
آن کوزه سخن گفت ز هر اَسراری
شاهی بودم که جام زرّینم بود
اکنون شدهام کوزهٔ هر خَمّاری
این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
در بند سر زلف نگاری بودهست
❆❆❆
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
❆❆❆
از بودنی ای دوست چه داری تیمار
وز فکرت بیهوده دل و جان افکار
❆❆❆
ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم
وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم
❆❆❆
← مشاعره با الف →
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
❆❆❆
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامده ست فریاد مکن
مشاعره با حرف الف از عراقی
ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا
❆❆❆
ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب
تافتهام از غمت، روی ز من بر متاب
❆❆❆
از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست
هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست
❆❆❆
آه، به یکبارگی یار کم ما گرفت!
چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت
❆❆❆
← مشاعره با الف →
امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد
وز یار چنان پر شد کاغیار نمیگنجد
❆❆❆
آخر این تیره شب هجر به پایان آید
آخر این درد مرا نوبت درمان آید
❆❆❆
اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندم
زمانی با تو بنشینم، دمی در روی تو خندم
❆❆❆
ای آرزوی جان و دلم ز آرزوی تو
بیمار گشته به نشود جز به بوی تو
❆❆❆
ای در میان جانم گنجی نهان نهاده
بس نکتههای معنی اندر زبان نهاده
❆❆❆
ای عشق، کجا به من فتادی؟
وی درد، به من چه رو نهادی؟
مشاعره با حرف الف از شهریار
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
❆❆❆
ای چشم خمارین که کشد سرمه خوابت
وی جام بلورین که خورد باده نابت
❆❆❆
← مشاعره با الف →
ای جگر گوشه کیست دمسازت
با جگر حرف میزند سازت
❆❆❆
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
❆❆❆
آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد
جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد
❆❆❆
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
❆❆❆
از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل
اما چه غم غمی که خدا می دهد به دل
❆❆❆
اگر چه رند و خراب و گدای خانه به دوشم
گدائی در عشقت به سلطنت نفروشم
❆❆❆
از همه سوی جهان جلوه او میبینم
جلوه اوست جهان کز همه سو میبینم
❆❆❆
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
❆❆❆
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
❆❆❆
← مشاعره با الف →
ای کعبه دری باز به روی دل ما کن
وی قبله دل و دیده ما قبله نما کن
❆❆❆
ای آفتاب هاله ای از روی ماه تو
مه برلب افق لبه ای از کلاه تو
❆❆❆
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود میبندی و ما را ز سر وا میکنی
❆❆❆
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی