ستاره | سرویس فرهنگ و هنر – پیچ و خم حوادث در دورههای مختلف تاریخی، بر همه امور مردم تاثیر داشته اند. قطعا ادبیات هم به عنوان بخشی از فرهنگ هر مرز و بوم، از گزند این حوادث در امان نبوده است و بخشی از همین اتفاقات باعث ظهور گونههای مختلف شعری شد. نفس شعر، شکل ندارد؛ اما شاعران برای تفکیک گونههای متفاوت سرایش (که محصول همین دورههای تاریخی اند) قالبی را برای هر نوع در نظر می گیرند. بر این اساس قصیده و پس از آن غزل به اشکال متفاوت شعر فارسی افزوده شد. قصیده و غزل از نظر ساختاری مشابه یکدیگرند، اما تفاوتهای محتوایی آنها دو قالب متفاوت شعری را بوجود آورده است. در این مطلب سعی میکنیم این شباهتها و تفاوتها را بررسی کنیم.
۱. قصیده
قصیده یا چکامه قالبی که از شعر عربی است که وارد ادبیات ما شده و منسجمترین و منظمترین فرم و قالب شعر فارسی لقب گرفته است. میگویند اولین شعر فارسی قصیدهای بود که دبیر دربار یعقوب لیث صفاری در مدح او سروده بود، هرچند پیش از آن نیز نمونههایی وجود داشته که در دست نیست؛ بنابراین قصیده قالبی است که از قرن سوم هجری رواج پیدا کرد و تا قرن ششم هجری، در اوج بود.
این قالب شعر کلاسیک، مشتمل بر ۷۰ – ۲۰ بیت بوده که مصرع اول بیت اول آن با همه مصراعهای زوج هم قافیه است. تعداد ابیات هر قصیده به اهمیت موضوع و البته طبع شاعر آن بستگی دارد. در واقع قصیده شعری درباری است و موضوع آن عمدتا به مدح و ستایش پادشاهان میپردازد. هرچند در گذر زمان شاهد قصاید مذهبی، سیاسی، اجتماعی و اخلاقی هم بوده ایم، ولی به طور کل از آنجا که همیشه مقصودی در سرایش این نوع شعری وجود داشته آنرا قصیده نامیده اند.
در دوران معاصر، ملک الشعرای بهار با سرودن قصاید سیاسی و اجتماعی این قالب کهن را احیا کرد، به طوریکه از دوران مشروطه و پس از آن، این قالب شعری در خدمت امیال ملی میهنی و در جهت تهییج این نوع تفکر قرار گرفت. گاهی در ابیات نخستین قصیده که “تغزل” نامیده میشود، درون مایههایی از عشق هم وجود دارد و گاه موضوع به پند و نصیحت میرسد.
بهترین قصیدههای فارسی را در آثار این شاعران میتوان مشاهده کرد:
- اشعار رودکی
- اشعار فرخی سیستانی
- اشعار انوری
- اشعار خاقانی
- اشعار ناصر خسرو
- اشعار سعدی
- اشعار مسعود سعد سلمان
- اشعار ملک الشعرای بهار
- اشعار پروین اعتصامی
ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست
مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست
داروی تربیت از پیر طریقت بستان
کادمی را بتر از علت نادانی نیست
پنجهٔ دیو به بازوی ریاضت بشکن
کاین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست
سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست
” سعدی “
ای خطهی ایران مهین ای وطن من
دردا و دریغا که چنان گشتی بی برگ
کز بافتهی خویش نداری کفن من
بسیار سخن گفتم در تعزیت تو
آوخ که نگریاند کس را سخن من
وانگاه نیوشند سخنهای مرا خلق
کز خون من آغشته شود پیرهن من
و امروز همیگویم با محنت بسیار
دردا و دریغا وطن من، وطن من
۲. غزل
غزل گونهای از شعر فارسی به شمار میآید که بر خلاق قصیده، سرشار از لطافت است. این شعر در معنا به بیان عواطف و احساسات عاشقانه میپردازد و در واقع حدیث عاشقی است؛ ولی در گذر زمان، از مضامین عاشقانه به عرفانی و اجتماعی هم روی آورد. این گونه شعری کوتاه مشتمل بر ۱۴-۵ بیت است که مانند قصیده مصرع اول آن با مصاریع زوج هم قافیه بوده و بهترین بیت غزل را بیت الغزل یا شاه بیت گویند.
پس از افول قصیده در قرن ششم، غزل با انوری قصیده سرا رشد کرد و در قرن هفتم با گذر از قصیده و با حضور سعدی، به کمال رسید. با این حال نخستین غزلهای فارسی را در قرن چهار و پنج هجری شاهد هستیم. سنایی شاعر عارفی بود که غزل عارفانه را باب کرد و مولوی آن را به کمال رساند؛ و پس از آن حافظ غزل عاشقانه و عارفانه را به اوج رسانید.
در دوران معاصر بانوی غزل یعنی سیمین بهبهانی، غزل نو را رایج ساخت وسایه سار بلندبالای ادبیات یعنی هوشنگ ابتهاج، به آن تشخص و اعتبار بخشید. در ادامه، حسین منزوی غزل معاصر را به شکل امروزی اش مرسوم ساخت. غزلِ معاصر امروز به باور بسیاری از اهالی ادبیات، مرهون و مدیون قدمهای منزوی است که در ادامه با بزرگانی، چون محمد علی بهمنی و قیصر امین پور به اعتبار و اعتلای لازم رسید و امروزه، تعداد زیادی از جوانان مستعد این حوزه، جان تازهای به آن بخشیده اند.
از بهترین غزلهای فارسی میتوان به این آثار اشاره کرد
- اشعار مولوی
- اشعار سعدی
- اشعار حافظ
- اشعار صائب تبریزی
- اشعار بیدل دهلوی
- اشعار رهی معیری
- اشعار هوشنگ ابتهاج
- اشعار سیمین بهبهانی
- اشعار حسین منزوی
- اشعار محمد علی بهمنی
- اشعار قیصر امین پور
نمونههایی از غزلهای ناب را با هم بخوانیم:
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتمای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت: آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
“مولانا”
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
که هر دو باورمان زاغاز به یکدگر نرسیدن بود
گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود
“حسین منزوی “