یغما گلرویی شاعر، ترانهسرا، نویسنده و عکاس ایرانی ۶ مرداد ۱۳۵۴ در ارومیه به دنیا آمد. در یک سالگیاش خانواده به تهران نقل مکان کرد. در پاییز سال ۱۳۷۳، برای بار نخست با «احمد شاملو» دیدار کرد و آثار خود را برای او خواند.
این دیدار و دیدارهای بعدی باعث مصمم شدنش به ادامه دادن راه شعر شد. در اردیبهشت سال هفتاد و هفت نخستین مجموعه شعر خود را با عنوان «گفتم: بمان! نماند…» توسط مؤسسه فرهنگی هنری دارینوش منتشر کرد و بعد از آن حدود سی عنوان کتاب از او در زمینههای شعر، ترانه، ترجمه، فیلمنامه بازسرایی متون منتشر شده است. به همراه «افشین یداللهی» و…جلسات ترانهخوانی در خانه پدری خود برگزار کرد و تداوم این جلسات رفته رفته باعث تشکیل «خانه ترانه» شد.
بعد از حدود یک دهه در اعتراض به نحوه گرداندن جلسات با نوشتن یک یادداشت از آن جلسات اعلام جدایی کرد. شروع کار یغما گلرویی در زمینه شعر، با شعر سپید بود و کتابهای اولش در قالب شعر سپید منتشر گشت.
در حال حاضر یغما گلرویی در تهران زندگی میکند. اشعار یغما گلرویی در کنار اشعار دیگر شاعران و ترانه سرایان معاصر مانند اشعار حسین صفا مورد توجه جوانان قرار گرفته است. او در حال حاض با ترانه سرایان جوان در قالب برنامه کارگاه ترانه ارتباط دارد.
اشعار عاشقانه یغما گلرویی
شاعری که اگر زنده بود
یک روز
بلکه پنجاه سال دیگر
موهای نوهات را نوازش میکنی
در ایوان پاییز
و به شعرهای شاعری میاندیشی
که در جوانیات
عاشق تو بود
شاعری که اگر زنده بود
هنوز هم میتوانست
موهای سپیدت را
به نخستین برف زمستان تشبیه کند
و در چین دور چشمانت
حروف مقدس نقش شده بر کتیبههای کهن را بیابد
یک روز
بلکه پنجاه سال دیگر
ترانه من را از رادیو خواهی شنید
در برنامهی مروری بر ترانههای کهن شاید
و بار دیگر به یادخواهی آورد
سطرهایی را
که به صلهی یک لبخند تو نوشته شدند
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
و این شعر در آن روز
تازهترین شعرم برای تو خواهد بود
❅♥❅♥❅♥
از خانه بیرون بیا!
از خانه بیرون بیا!
بگذار نیمکتهای آن پارک قدیمی
با یکدیگر به جنگ برخیزند
تا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن!
بگذار کودکان پشت چراغ قرمزها
تمام اسفندهاشان را در آتش بریزند
از شوق آمدنت!
بگذار فوارههای تمام میدانها دوباره قد بکشند
و در تک تک کوچهها
بوی گلسرخ بپیچد
❅♥❅♥❅♥
می خواهم خیال تو را راحت کنم!
تقصیر تو نبود!
خودم نخواستم چراغ قدیمی خاطرهها،
خاموش شود!
خودم شعرهای شبانه اشک را
فراموش نکردم!
خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم!
حالا نه گریههای من دینی بر گردن تو دارند،
نه تو چیزی بدهکار دلتنگی این همه ترانهای!
خودم خواستم که مثل زنبوری زرد،
بالهایم در کشاکش شهدها خسته شوند
و عسلهایم
صبحانه کسانی باشند،
که هرگز ندیدمشان!
تنها آرزوی سادهام این بود،
که در سفره صبحانه تو هم عسل باشد!
که هر از گاهی کنار برگهای کتابم بنشینی
و بعد از قرائت بارانها
زیر لب بگویی:
ـ«یادت بخیر! نگهبان گریان خاطرههای خاموش!»
همین جمله
برای بند زدن شیشه شکسته این دل بی درمان،
کافی بود!
هنوز هم جای قدمهای تو
بر چشم تمام ترانههاست!
هنوز هم همنشین نام و امضای منی!
دیگر تنها دلخوشیام
همین هوای سرودن است!
همین شکفتن شعله!
همین تبلور بغض!
به خدا هنوز هم از دیدن تو
در پس پرده باران بی امان
شاد میشوم! بانو!
❅♥❅♥❅♥
خواهش میکنم
آنقدر بی خیال از بازنگشتنت گفتی،
که گمان کردم سر به سر این دل ساده میگذاری!
به خودم گفتم
این هم یکی از شوخیهای شاد کننده توست!
ولی آغاز آواز بغض گرفته من،
در کوچههای بی دارو درخت خاطره بود!
هاشور اشک بر نقاشی چهرهام
و عذاب شاعر شدن در آوار هر چه واژه بیچراغ!
دیروز از پی ِ گناهی سنگین، گذشته را مرور کردم!
از پی ِ تقلبی بزرگ، دفاتر دبستان را ورق زدم!
باید میفهمیدم چرا مجازاتم کردهای!
شاید قتل ِ مورچههایی که در خیابان
به کف کفش من میچسبیدند،
این تبعید ناتمام را معنا کند!
یا شیشه ای که با توپ سه رنگ من،
در بعدازظهر تابستان هشت سالگی شکست!
یا سنگی که با دست من
کلاغ حیاط خانه مادربزرگ را فراری داد!
یا نفرین ناگفته گدایی، که من
با سکه نصیب نشده او برای خودم بستنی خریدم!
وگرنه من که به هلال ابروی تو
در بالای آن چشمهای جادویی جسارتی نکردهام!
امروز هم به جای خونبهای آن مورچهها
ده حبه قند در مسیر مورچه های حیاطمان گذاشتم!
برای آن پنجره قدیمی شیشه رنگی خریدم!
یک سیر پنیر به کلاغ خانه مادربزرگ
و یک اسکناس سبز به گدای دربدر خیابان دادم!
پس تو را به جان جریمه این همه ترانه
دیگر نگو بر نمیگردی
❅♥❅♥❅♥
سرباز
سرباز برجک زندان
به دختری میاندیشد
که چشم در راه اوست
و دستانش بر مسلسل سنگین
عرق میکنند!
❅♥❅♥❅♥
پایان پندآمیز
بالای کوه
منتظر یکی از ما بودی!
من لاکپشت بودم
رقیبم خرگوش
و قصه اینبار
به آن پایان پندآمیز ختم نمیشد
❅♥❅♥❅♥
دلم میخواس یه گولّه باشم،
تو تفنگِ مردِ کردی که
شبِ عروسیِ دخترش آونذ رو به آسمون بِچِکونه وُ
یه شهابِ گُرگرفته ازم بسازه!
❅♥❅♥❅♥
«زن مرده»
فکر کردن به بوسههای زنی
که سالها پیش مُرده است
و هنوز
به خلوت خوابها سرک میکشد.
فکر کردن به ماگنولیای انگشتانش
بر کمرگاه استکان
با ظرافت یک مینیاتور.
فکر کردن به رشتهی مویش
که پشت گوش میانداختشان
مثل نوبتهای شیمی درمانی.
فکر کردن به تقاتق کفشهاش
در پیادهروی مقابل دانشگاه
که در هیاهوی کرایهکشها حتا
به گوش میامد.
فکر کردن به چشمهایش
که گرگها
در آن عشقبازی میکردند.
فکر کردن به جای خالیاش
در ماشینی که حالا
باید اوراق شده باشد.
این زن مُرده، نمرده است
جایی پنهان شده
تا پاکت پاکت سیگار
در خیالشخاکستر شود
و قدم بزند
در خاطر شاعری
که از رد عطرش
شعرهای تازه شکار میکند.
❅♥❅♥❅♥
هنوزم قهوهشو تنها به عشقت تلخ مینوشه
یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی
میدونم قهوهتو مثل قدیما تلخ مینوشی
میدونم شبها توی تختت کتابِ شعر میخونی
کنار پنجره شادی با یه سیگار پنهونی
هنوزم وقتی میخندی رو گونهت چال میافته
هنوزم چشم به راهِ یه سوارِ زیبای خفته
هنوزم عینهو فیلما، یه عشق آتشین میخوای
هنوزم روح «هـامـونو»، تو جسم «جیمزدین» میخوای…
میدونم وقتی که بارونتو شب میباره بیداری!
همون آهنگو گوش میدی،هنوز بارونو دوست داری!
یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده توی شالم
بازم ردت رو میگیرن همه تو فنجون فالم
تو وقتی شعر میخونی منو یادت میاد اصلاً؟
تو یادت موندن اون روزا که دیگه برنمیگردن؟
بدون حالا بدون تو یکی دلتنگه این گوشه
هنوزم قهوهشو تنها به عشقت تلخ مینوشه
میدونم وقتی که بارونتو شب میباره بیداری!
بازم قمیشی گوش میدی،هنوز بارونو دوست داری!
❅♥❅♥❅♥
اشعار اجتماعی یغما گلرویی
متن آهنگ متروپل خواننده رضا یزدانی
دنیای من یه چهار دیواری لحظه هام بوی تاج گل میده
دو تا دست برده از ساعد من و سمت دره هل میدن
زندگیم و سکندری رفتم این خیابون چقدر تاریکه
رد خون مثل سایه باهام رو تنم زخم تیغ گزلیکه
قلبم و توی الکل انداختم عشقم لهجه قفس داره
طرح یه دست سرخ رو هر دست هنوز این سینما نفس داره
من تو این سینمای خاک شده فیلم های پر از جنون دیدم
من رفیقای جون جونیم و سرد بی جون شده تو خون دیدم
رو لب تیغ عاشقت بودم رو لب تیغ زندگی کردیم
راهمون از تو خون گذشت اما کاش میشد دوباره برگردی
روی آسفالت لاله زار انگار یه نفر داره چونه میندازه
کی میدونه تو پایتخت امشب تیغ چندتا ضامنی بازه
من هنوزم قدیمیم مثل قهرمانای اون فیلما
تو که رنگت عوض شده د بگو پس چرا ضجحه میزنه دنیا
ما کجای قروق زمین خوردیم که هنوز روی زانو راه میریم
خوابهامون رو رگ زدن اما اونقدر زندهایم که میمیریم
کوچه از هر دو سمت بن بسته لکنت رو خط بزن از این فریاد
بعد از این دیگه شیر و خط یکیه بعد از دیگه هر چه بادا باد
رو لب تیغ عاشقت بودم رو لب تیغ زندگی کردیم
راهمون از تو خون گذشت اما کاش میشد دوباره برگردی
❅♥❅♥❅♥
پرنده بی پرنده
اونورِ این شبِ کلک، منو ترانه تک به تک
خونه میساختیم روی باد، دریا میریختیم تو الک
مسافرای کاغذی، رد شده بودن از غبار
تو قصه باقی مونده بود، شیههی اسبِ بیسوار
گفته بودن صدتا کلید برای ما جا میذارن
مزرعههای گندمو برای فردا میذارن
فردا رسیدو خوشهای تو دستِ ما باقی نموند
سقفِ ستارهها شکست، رو سرمون طاقی نموند
با کلیدای زنگ زده، قفلای بسته وا نشد
سکهی دلسپردگی، تو جوبِ ما پیدا نشد
تو سفرهمون همیشه سینِ ستاره کم بود
همیشه تا رسیدن فاصله یک قدم بود
کسی به ما نشون نداد که انتهای خط کجاست؟
آهای درختای انار! دیکته بیغلط کجاست؟
چرا تو آسمونمون پرنده گوشهگیر شده؟
چرا نمیرسیم به هم؟ چرا همیشه دیر شده؟
تو دفترِ سکسکهمون چن تا ترانه خالیه؟
چن تا ترانه قصهی ممتدِ بیخیاله؟
چن تا صدای بیصدا سکوتو فریاد میزنه؟
زغالِ شامِ آخرو دستای کی باد میزنه؟
تو غیبت حنجرهها ترانهسازیمون چیه؟
یکی به من جواب بده، آخر بازیمون چیه؟
تو بازیِ کلاغ پر، هیشکی نشد برنده،
قصه ما همین بود: پرنده بی پرنده!
❅♥❅♥❅♥
“این سرزمین زن است”
این سرزمین زن است.
زنی کتکخورده
که سر خم نمیکند
و میشمرد مدام
درختها و
دریاچههای مُردهاش را…
فشنگهاتان را هدر نکنید!
هَنگِ گُنگی
که به لهجهی تفنگ سخن میگویید
و عقیقِ انگشترهاتان
با پنجهبوکسها خو گرفتهاند!
فشنگهاتان را هدر نکنید!
با هر گلوله آینهای سُرخ
در تکه تکههایش تکثیر میشود
و گُلی
گردههایش را در باد
منتشر میکند.
این دخترانِ مُرده نمیمیرند
و پرچمِ طرههاشان دیگر
منتظرِ بادِ موافق نمیماند
برای رقصیدن.
باز میگردند و عاقبت
شما را
در گردابِ گیسوانشان،
در قطرهقطرههای خونشان
و در اشکِ مادرانشان غرق میکنند.
گُردانِ سرگردانِ پنهان در ابرهای اشکآور
که سلاخخانهی خیابان را
سان میبینید.
با شتکِ خونِ کبوتران
بر کلاهخودهایتان.
فشنگهاتان را هدر نکنید!
زندهبهگوران
از مرگ نمیترسند.
“چه میکنی؟”
تکفیر میکنی گُلو
به جرمِ انتشار عطر
خط میزنی فواره رو
قطره به قطره، سطر، سطر.
منو به دار میکشی،
به اتهامِ یک نفس
پرنده رو پر میبُری،
در این شبِ قفس قفس.
دیوار میکِشی هنوز
بین چراغ و چشمِ من
زنجرهها رو میکُشی
از ترسِ همصدا شدن.
رگبار میبندی به ماه،
فانوسو گردن میزنی
ستاره پایین میکشی،
آیینهها رو میشکنی.
با سردخونههای پُر، با خشمِ ما چه میکنی؟
با بغضِ زندونی شده تو این صدا چه میکنی؟
شکنجه میدی گندمو
با سایهی داسِ غضب
حراج میکنی تنِ
مزرعه رو وجب، وجب.
لاله به حبس میبری،
شبپره پرپر میکنی،
خورشید رو میدزدی و
شب رو مکرر میکنی.
رگبار میبندی به ماه،
فانوسو گردن میزنی
ستاره پایین میکشی،
آیینهها رو میشکنی.
با سردخونههای پُر، با خشم ما چه میکنی؟
با بغضِ زندونی شده تو این صدا چه میکنی؟
❅♥❅♥❅♥
“طاووسِ سربُریده”
طاووسِ سر بُریده رو تو تشتِ خون ببین.
البرزو پا به ماهِ یه آتشفشون ببین.
ردِ سُرنگو روی رگِ پهلوون ببین
آتیشو روی پرچمِ رنگینکمون ببین
ریرا رو تکه تکه توی آسمون ببین.
مهسای پرپرو توی گشتِ جنون ببین…
دردو ببین، نذار نبینیم و سِر بشیم.
ما رو ببین که زیرِ پتو گریه میکنیم
رو بالشی پُر از پرِ قو گریه میکنیم
هر کس بپرسه: “خاکِ تو کو؟” گریه میکنیم
با صدهزار حرفِ مگو گریه میکنیم
از خندههای بازجو گریه میکنیم
با بمبِ بغضِ توی گلو گریه میکنیم…
شاید که وقتشه همگی منفجر بشیم.
اشکای گوله گولهتو شلیک کن به شب
آتیش بگیر و شعلهشو تا ریشِ میرغضب
من یه گلایلم روی سنگِ مزارِ تو
اشکم تو چشمِ مادرِ چشمانتظارِ تو
وقتش شده ورق بخوره روزگارِ تو
از ضجه ضجهی پدرِ داغدارِ تو
اشکای گوله گولهتو شلیک کن به شب
آتیش بگیر و شعلهشو تا ریشِ میرغضب.
❅♥❅♥❅♥
“تهرانِ من”
(تهرانِ وحشتناک)
من شهرمو میخوام، اون شهرِ رنجورو
اون شهرِ غمناکِ از چشمِ من دورو
شهرِ سراپا درد، سراپا خون
شهرِ توی زنجیر، توی زندون
تو کوچههاش بوی تریاک و تنهایی
کنارِ میدوناش تنبیهِ زیبایی
اما هنوز اون شهر تمامِ دنیامه
هرجا میرم مثلِ یه سایه باهامه
هم شکلِ کابوسه، هم شکلِ رویامه
تهرانِ وحشتناک!
دلم تو رو میخواد!
تهرانِ زیرِ خاک!
دلم تو رو میخواد!
خاطرهی نمناک،
دلم تو رو میخواد.
من شهرمو میخوام اون شهرِ تاریکو
اون شهرِ دور اما همیشه نزدیکو
شهری که رؤیاشو زمونه دزدیده
شهری که دائم تو جوباش جنین دیده
با چشمای سرخش شبا رو بیداره
هر روز چنارای مُردهشو میشماره
اما هنوز زندهس، با این که تو گوره
با اشکای چشمش زخماشو میشوره
همراهمه اما خیلی ازم دوره
تهرانِ بُق کرده!
دلم تو رو میخواد!
شهرِ پُر از برده!
دلم تو رو میخواد!
شهری که پر درده،
دلم تو رو میخواد.
بدون نام
عالیییییی