مشاعره با خ از حافظ
خَمی که ابروی شوخِ تو در کمان انداخت
به قصد جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت
★★★
خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست
★★★
خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمههای تو بست
★★★
خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
★★★
← مشاعره با خ →
خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است
ز کارستانِ او یک شمه این است
★★★
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟
ساقی کجاست، گو سببِ انتظار چیست؟
★★★
خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست
تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست
★★★
خسروا گویِ فلک در خَمِ چوگان تو باد
ساحتِ کون و مکان عرصهٔ میدانِ تو باد
★★★
خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشد
نه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد
★★★
خوش آمد گُل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت به جز ساغر نباشد
★★★
خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد
گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد
★★★
خوشا دلی که مدام از پِی نظر نرود
به هر دَرَش که بخوانند بیخبر نرود
★★★
خیز و در کاسهٔ زر آبِ طَرَبناک انداز
پیشتر زان که شَوَد کاسهٔ سَر خاک انداز
★★★
← مشاعره با خ →
خوشا شیراز و وضعِ بیمثالش
خداوندا نگه دار از زَوالش
★★★
خوش خبر باشی ای نسیمِ شِمال
که به ما میرسد زمانِ وصال
★★★
خیالِ نقشِ تو در کارگاهِ دیده کشیدم
به صورتِ تو نگاری ندیدم و نشنیدم
★★★
خیالِ رویِ تو چون بُگذَرَد به گلشنِ چَشم
دل از پِیِ نظر آید به سویِ روزنِ چَشم
★★★
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
★★★
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم
★★★
خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم
★★★
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بیسامان مپوشان
★★★
← شعر با خ →
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
★★★
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
مشاعره با خ از سعدی
خوش میرود این پسر که برخاست
سرویست چنین که میرود راست
★★★
خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست
راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست
★★★
خورشید زیر سایه زلف چو شام اوست
طوبی غلام قد صنوبرخرام اوست
★★★
← مشاعره با خ →
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
★★★
خسرو آنست که در صحبت او شیرینیست
در بهشتست که همخوابه حورالعینیست
★★★
خیال روی توام دوش در نظر میگشت
وجود خستهام از عشق بیخبر میگشت
★★★
خوش میروی به تنها تنها فدای جانت
مدهوش میگذاری یاران مهربانت
★★★
خواب خوش من ای پسر دستخوش خیال شد
نقد امید عمر من در طلب وصال شد
★★★
خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند
به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند
★★★
← مشاعره با خ →
خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار
چون نتواند کشید دست در آغوش یار
★★★
خجل است سرو بستان بر قامت بلندش
همه صید عقل گیرد خم زلف چون کمندش
★★★
خوش است درد که باشد امید درمانش
دراز نیست بیابان که هست پایانش
★★★
خطا کردی به قول دشمنان گوش
که عهد دوستان کردی فراموش
★★★
خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم
به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم
★★★
خنک آن روز که در پای تو جان اندازم
عقل در دمدمه خلق جهان اندازم
★★★
خوشا و خرما وقت حبیبان
به بوی صبح و بانگ عندلیبان
★★★
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
★★★
خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن
نبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن
★★★
خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی
دهان چون غنچه بگشای و چو گلبن در گلستان آی
★★★
خرم آن روز که چون گل به چمن بازآیی
یا به بستان به در حجره من بازآیی
★★★
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
★★★
خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی
که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی
★★★
← مشاعره با خ →
خانه صاحب نظران میبری
پرده پرهیزکنان میدری
★★★
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
★★★
خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری
مهربانان روی بر هم وز حسودان برکناری
★★★
خواهم اندر پایش افتادن چو گوی
ور به چوگانم زند هیچش مگوی
مشاعره با حرف خ از مولانا
خُنُک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش
بنماد هیچش الا هوس قمار دیگر
★★★
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا
دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا
★★★
خبر کن ای ستاره یار ما را
که دریابد دل خون خوار ما را
★★★
خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را
دامی نهادهام خوش آن قبله نظر را
★★★
خیز صبوحی کن و درده صلا
خیز که صبح آمد و وقت دعا
★★★
خوابم ببستهای بگشا ای قمر نقاب
تا سجدههای شکر کند پیشت آفتاب
★★★
خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست
نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست
★★★
خدمت بیدوستی را قدر و قیمت هست نیست
خدمت اندر دست هست و دوستی در دست نیست
★★★
← مشاعره با خ →
خیز که امروز جهان آن ماست
جان و جهان ساقی و مهمان ماست
★★★
خانه دل باز کبوتر گرفت
مشغله و بقر بقو درگرفت
★★★
خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد
که نفی ذات من در وی همی اثبات من گردد
★★★
خواب از پی آن آید تا عقل تو بستاند
دیوانه کجا خسبد دیوانه چه شب داند
★★★
خنک جانی که او یاری پسندد
کز او دوریش خود صورت نبندد
★★★
خوش باش که هر که راز داند
داند که خوشی خوشی کشاند
★★★
خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد
گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد
★★★
خنک آن کس که چو ما شد همگی لطف و رضا شد
ز جفا رست و ز غصه همه شادی و وفا شد
★★★
خضری که عمر ز آبت بکشد دراز گردد
در مرگ برخورنده ابدا فرازگردد
★★★
خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد
خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد
★★★
← مشاعره با خ →
خلق میجنبند مانا روز شد
روز را جان بخش جانا روز شد
★★★
خنده از لطفت حکایت میکند
ناله از قهرت شکایت میکند
★★★
خسروانی که فتنهای چینید
فتنه برخاست هیچ ننشینید
★★★
خداوند خداوندان اسرار
زهی خورشید در خورشید انوار
★★★
خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار
خوی من کی خوش شود بیروی خوبت ای نگار
★★★
خلق را زیر گنبد دوار
چشمها کور و دیدنی بسیار
★★★
خواجه چرا کردهای روی تو بر ما ترش
زین شکرستان برو هست کس این جا ترش
★★★
خواجه غلط کردهای در صفت یار خویش
سست گمان بودهای عاقبت کار خویش
★★★
خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم
آواز خروس و سگ آن کوی شنیدیم
★★★
خداوندا مده آن یار را غم
مبادا قامت آن سرو را خم
★★★
خویش را چون خار دیدم سوی گل بگریختم
خویش را چون سرکه دیدم در شکر آمیختم
★★★
خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارم
سر مست گفته باشد من از این خبر ندارم
★★★
خوش بنوشم تو اگر زهر نهی در جامم
پخته و خام تو را گر نپذیرم خامم
★★★
خیزید عاشقان که سوی آسمان رویم
دیدیم این جهان را تا آن جهان رویم
★★★
خیز تا فتنهای برانگیزیم
یک زمان از زمانه بگریزیم
★★★
خوش می گریزی هر طرف از حلقه ما نی مکن
ای ماه برهم می زنی عهد ثریا نی مکن
★★★
خرامان می روی در دل چراغ افروز جان و تن
زهی چشم و چراغ دل زهی چشمم به تو روشن
★★★
خوی با ما کن و با بیخبران خوی مکن
دم هر ماده خری را چو خران بوی مکن
★★★
خواجه غلط کردهای در روش یار من
صد چو تو هم گم شود در من و در کار من
★★★
خشم مرو خواجه! پشیمان شوی
جمع نشین، ورنه پریشان شوی
★★★
← مشاعره با خ →
خامشی ناطقی مگر جانی
میزنی نعرههای پنهانی
★★★
خواهی ز جنون بویی ببری
ز اندیشه و غم میباش بری
★★★
خواهیم یارا کامشب نخسپی
حق خدا را کامشب نخسپی
★★★
خدایگان جمال و خلاصه خوبی
به جان و عقل درآمد به رسم گل کوبی
★★★
خیره چرا گشتهای خواجه مگر عاشقی
کاسه بزن کوزه خور خواجه اگر عاشقی
★★★
خواجه سلام علیک گنج وفا یافتی
دل به دلم نه که تو گمشده را یافتی
★★★
خوش بود گر کاهلی یک سو نهی
وز همه یاران تو زوتر برجهی
★★★
خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری
جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری
★★★
خنک آن دم که به رحمت سر عشاق بخاری
خنک آن دم که برآید ز خزان باد بهاری
★★★
خضری به میان سینه داری
در آب حیات و سبزه زاری
★★★
خداوندا زکات شهریاری
ز من مگذر شتاب ار مهر داری
★★★
← مشاعره با خ →
خوشی آخر بگو ای یار چونی
از این ایام ناهموار چونی
★★★
خبر واده کز این دنیای فانی
به تلخی میروی یا شادمانی
★★★
خواهم که روم زین جا پایم بگرفتستی
دل را بربودستی در دل بنشستستی
★★★
خوش بود فرش تن نور دیده
خوش بود مرغ جان بپریده
★★★
خلاصه دو جهان است آن پری چهره
چو او نقاب گشاید فنا شود زهره
★★★
خدایا رحمت خود را به من ده
دریدی پیرهن تو پیرهن ده
★★★
خدایا مطربان را انگبین ده
برای ضرب دست آهنین ده
★★★
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو
مشاعره با خ از خیام
خاکی که به زیر پای هر نادانیست
کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانیست
★★★
خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر
بوی قدح از غذای مریم خوشتر
★★★
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
★★★
خورشید به گل نهفت مینتوانم
و اسراز زمانه گفت مینتوانم
★★★
خوش باش که پختهاند سودای تو دی
فارغ شدهاند از تمنای تو دی
مشاعره با خ از عراقی
خرم تن آن کس که دل ریش ندارد
و اندیشهٔ یار ستماندیش ندارد
★★★
خوشتر از خلد برین آراستند ایوان دل
تا به شادی مجلس آراید درو سلطان دل
★★★
خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم
وز های و هو، جهان همه زیر و زبر کنیم
★★★
← مشاعره با خ →
خیز، تا قصد کوی یار کنیم
گذری بر در نگار کنیم
★★★
خوشا دردی!که درمانش تو باشی
خوشا راهی! که پایانش تو باشی
مشاعره با خ از شهریار
خورشید رویِ من چون رُخساره بَرفروزد
رُخ برفروختن را، خورشید رو ندارد
★★★
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
★★★
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد
★★★
خراب از باد پائیز خمارانگیز تهرانم
خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم
★★★
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
★★★
← مشاعره با خ →
خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی
ولی ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جانی
★★★
خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی
ای ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانی