ستاره | سرویس محتوای کمک درسی – خواندن داستانی از رشادت های امیرالمومنین در میدان نبرد برای هر مسلمان شیعه ای جذابیت دارد و شجاعت ها و دلیری های حضرت علی علیه السلام را بیان میکند. در این مطلب سه داستان از رشادت های امیرالمومنین امام علی (ع) ذکر شده است. شما میتوانید ۵ داستان کوتاه در مورد شجاعت امام علی (ع) را نیز در ستاره بخوانید.
داستانی از رشادت های امیرالمومنین در میدان نبرد
۱. داستان شجاعت حضرت علی (ع) در جنگ احد
بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت، سه هزار مرد جنگی در دامنه کوه احد در برابر مسلمانان قرار گرفتند. با فرماندهی پیامبر و دلاوریهای مسلمانان، لشکر قریش پا به فرار گذاشت ولی تخلف از دستور پیامبر و طمع برای جمعآوری غنائم، زمینه غافلگیر شدن مسلمانان را فراهم ساخت و ضربه سنگینی به آنان وارد کرد.
در همین اوضاع شایعهی کشته شدن پیامبر نیز توسط دشمن منتشر شد و پیامبر از هر طرف، مورد هجوم دستههایی از لشگر قریش قرار گرفت. حضرت علی علیه السلام به فرمان پیامبر بر آنها تاخت و با کشتن تعدای از آنان، فراریشان داد. جبرئیل، امین وحی، بر پیامبر نازل شد و فداکاری علی را ستود و گفت:« این نهایت ایثاری است که او از خودش نشان میدهد.»
رسول خدا نیز امین وحی را تصدیق کرد و فرمود: «من از علی و او از من است.»
حضرت علی علیه السلام در جنگ احد در دفاع از وجود پیامبر به قدری از جانگذشتگی کرد که در حین مبارزه شمشیرش شکست؛ پیامبر شمششیر خود را که ذوالفقار بود به او بخشید، تا به جهاد خود در راه خدا ادامه دهد؛ پرچمداران قریش که نه نفر بودند یکی پس از دیگری همگی به دست علی علیه السلام از پای در آمدند.
سپس ندایی در میدان جنگ شنیده شد که میگفت: «لا فتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار» (جوانمردی چون علی و شمشیری چون ذوالفقار نیست.)
در روایتی حضرت علی علیه السلام در جمع یاران خود درباره حضورش در احد میگوید: هنگامی که سپاه قریش به ما حمله کرد، انصار و مهاجر راه خانه خود را در پیش گرفتند ولی من با وجود هفتاد زخم که بر بدن داشتم، از رسول الله دفاع کردم. آنگاه پیامبر بر زخمهایم دست کشید تا بهبود بیابد.
۲. داستان رشادتهای امیرالمومنین علی (ع) در جنگ خندق
مهمترین حادثهای که در ۱۷شوال سال ۵ از هجرت اتفاق افتاد جنگ «خندق» بود، به پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) خبر رسید که کفار قریش با هماهنگی و همعهدی با قبایل مختلف آماده نبرد با مسلمانان هستند؛ حضرت نیز مسأله را با اصحاب خود در میان گذاشت و به پیشنهاد جناب سلمان فارسی (رحمهاللهعلیه) مبنی بر حفر خندق در اطراف مدینه عمل کردند.
در این جنگ سپاه مشرکین، به سان مور و ملخ، در کنار خندقی که مسلمانان شش حفر کرده بودند، جمع شدند. آنان تصور مىکردند که همچون گذشته با مسلمانان در بیابان احد روبرو خواهند شد، ولى این بار اثرى از آنان ندیدند و لاجرم به پیشروى خود ادامه دادند تا به دروازه شهر مدینه رسیدند.
مشاهده خندقى ژرف در نقاط آسیبپذیر مدینه، آنان را حیرتزده کرد. شماره سربازان دشمن از ده هزار نفر بیشتر بود، در حالىکه شماره مجاهدان اسلام از سه هزار نفر تجاوز نمىکرد. [۱]محاصره مدینه حدود یک ماه طول کشید و سربازان قریش هر گاه به فکر عبور از خندق مىافتادند با مقاومت پاسداران خندق، که در فاصلههاى کوتاهى از آن در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند، روبرو مىشدند. تیر اندازى از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک بر دیگرى پیروز نمىشد.
ادامه این وضع براى سپاه دشمن دشوار و گران بود. زیرا سردى هوا و کمبود علوفه برای چهارپایان آنان را به مرگ تهدید مىکرد و مىرفت که شور جنگ از سرشان بیرون رود و سستى و خستگى در روحیه آنان رخنه کند. از این رو، سران سپاه جز این چاره ندیدند که زورمندان سرسخت و تواناى خود را از خندق عبور دهند. شش نفر از قهرمانان سپاه قریش اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آوردند و از نقطهی باریکى عبور کردند و وارد میدان شدند.
یکى از این شش نفر، قهرمان نامى عرب، «عمرو بن عبدود» بود که نیرومندترین و دلاورترین جنگجوى شبه جزیره به شمار مىرفت و او را با هزار مرد جنگى قیاس میکردند. او در برابر صفهای مسلمانان مانند شیر مىغرید و فریاد مىکشید: «مدعیان بهشت کجا هستند؟ آیا از میان شما یک نفر نیست که منرا به دوزخ بفرستد یا من او را به بهشت روانه سازم؟»
کلمات او نداى مرگ بود ونعرههاى پیاپى او چنان ترسى در دلها افکنده بود که گویى گوشها بسته و زبانها براى جواب از کار افتاده بود. [۲]بار دیگر قهرمان سالخورده عرب دهانه اسب خود را رها کرد و در برابر صفوف مسلمانان میخرامید و مبارز میطلبید. هربار که نداى قهرمان عرب براى مبارزه بلند مىشد فقط جوانى بر مىخاست و از پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآله)، اجازه مىگرفت که به میدان برود، ولى پیوسته با مقاومت و امتناع آن حضرت روبرو مىشد. آن جوان کسی جز امیرالمومنین (علیهالسلام) نبود و پیامبر (ص) در برابر تقاضاى او مىفرمود: «بنشین این عمرو است».
عمرو براى بار سوم نعره کشید و گفت: «صدایم گرفت. آیا در میان شما کسى نیست که به میدان گام بگذارد؟ این بار نیز امیرالمومنین (علیهالسلام) با التماس فراوان از پیامبراکرم (ص) خواست که به وى اذن میدان دهد. پیامبر فرمود: «این مبارز طلب عمرو است». امیرالمومنین (ع) نیز عرض کرد: «باشد». سرانجام پیامبراکرم (ص) با درخواست وى موافقت کرد و شمشیر خود را به او داد و عمامهی خود را بر سر او بست و در حق او دعا کرد و گفت: خداوندا، على را از بدى حفظ فرما. پروردگارا، در بدر عبیده و در احد شیر خدا حمزه را از من گرفتى، خداوندا، على را از آسیب حفظ فرما».
[۳] سپس این آیه را تلاوت کرد: «رَبِّ لا تَذَرْنی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ [انبیاء/۸۹] پروردگارا، منرا تنها (و بدون فرزند و وارث) و تو بهترین وارثها هستی». سپس این جمله تاریخى را بیان فرمود:
«امروز تمام کفر در مقابل تمام اسلام ایستاده است». [۴] قهرمان عرب پس از آشنایى با امیرالمومنین (علیهالسلام) از مقابله با او خوددارى کرد و گفت: «پدرت از دوستان من بوده و من نمىخواهم خون فرزند او را بریزم». اما امیرالمومنین (علیهالسلام) به او فرمود: «تو غصه مرگ مرا مخور. من، خواه کشته شوم و خواه پیروز گردم، خوشبختخواهم بود و جایگاه من در بهشت است، ولى در همه احوال دوزخ در انتظار توست. در این موقع عمرو لبخندى زد وگفت: برادر زاده! این تقسیم عادلانه نیست، بهشت و دوزخ هر دو مال تو باشد». [۵]
جنگ شروع شد، ابتدا قهرمان عرب، شمشیر خود را بر سر امیرالمومنین (علیهالسلام) فرود آورد، حضرت ضربت او را با سپر دفع کرد، ولى سپر به دو نیم شد و کلاهخود نیز درهم شکست و سر آن حضرت نیز مجروح شد. در هیمن لحظه امام فرصت را غنیمتشمرده، ضربتى محکم بر او فرود آورد و او را نقش بر زمین ساخت. صداى ضربات شمشیر و گرد وخاک میدان مانع از آن بود که سپاهیان دو طرف نتیجه مبارزه را از نزدیک ببینند.
ناگهان صداى تکبیر امیرالمومنین (علیهالسلام) بلند شد، با این تکبیر صدای شادى از سپاه اسلام برخاست و مسلمانان دریافتند که امیرالمومنین (علیهالسلام) بر قهرمان عرب غلبه کرده، شر او را از سر مسلمانان کوتاه ساخته است.
کشته شدن این قهرمان نامى سبب شد که آن پنج قهرمان دیگر، پا به فرار بگذارند. چهار نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشکرگاه خود بگذرند و قریش را از قتل قهرمان بزرگ خود آگاه سازند، ولى نوفل به هنگام فرار با اسب خود در خندق افتاد و حضرت على (علیهالسلام)، که در تعقیب او بود وارد خندق شد و او را با یک ضربت از پاى در آورد.[۶]
سپس پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآله) با الهام از وحى الهى، فداکارى امیرالمومنین (علیهالسلام) را در آن روز، چنین ارزیابى کرد: «ارزش ضربتى که على (علیهالسلام) در روز خندق بر دشمن فرود آورد، از عبادت جن و انس بالاتر است». [۷] فلسفه این بیان نورانی روشن است؛ زیرا اگر این فداکارى نبود، آیین شرک سراسر جهان را فرا مىگرفت و دیگر مشعلى برای هدایت باقى نمىماند که ثقلین دور آن گرد آیند و در پرتو فروغ آن به عبادت و پرستش خدا بپردازند.
اینجاست که باید گفت امیرالمومنین (علیهالسلام) با فداکارى بىنظیر خود مسلمانان جهان و پیروان آیین توحید را قرین منت خود قرار داده است و به سخن دیگر، اسلام و ایمان در طى قرون و اعصار گذشته مرهون فداکارى حضرت بوده است.
پی نوشت:
[۲]. مغازی، ج۲، ص ۴۸.
[۳]. تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۸۶.
[۴]. کنز الفوائد، ص۱۳۷.
[۵]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۱۴۸.
[۶]. تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۸۷.
[۷]. مستدرک حاکم، ج۳، ص ۳۲ وبحار الانوار، ج۲۰، ص۲۱۶.
[۸]. برگرفته از کتاب فروغ ولایت/ نوشته آیت الله جعفر سبحانی
۳. داستان کوتاهی از رشادت امیرالمومنین در میدان نبرد
در یکی از جنگها حضرت علی علیه السلام با یکی از مشرکان در حال نبرد بود. کافر به امام گفت:« ای پسر ابوطالب، شمشیرت را به من ببخش.»
علی علیه السلام شمشیرش را به سوی او افکند. کافر گفت:« در شگفتم! در این موقعیت شمشیرت را به من میدهی؟»
امام فرمود:« تو دست نیاز به سوی من دراز کردی، و رد کردن سائل، از بزرگواری به دور است.»
در این هنگام مرد کافر، خودش را به زمین انداخت و گفت:« رفتار دینداران چنین است.» و پای امام را بوسید و مسلمان شد.
منابع: دانشنامه رشد، سایت رهروان ولایت
سیاوش
خدایا افتخار میکنم امیرالمومنین علی ع امام اول و مولا و آقای من است .
چنان ضربه میزد در نبرد مکرر . بی امان
نهادند لقبش حیدر کرار جهان
مجتبی امیری
به فدای سرشانه های توانمندت ای مَرد
آقا جانم امیرالمومنین
مدد زِ غیر تو ننگ است یاعلی مددی