لیلا کردبچه در سال ۱۳۵۹ در تهران به دنیا آمد. زمینه شعری کردبچه شعر نو و شعر سپید است. علاوه بر شعر او به عنوان پژوهشگر ادبیات مطرح بوده و مقالههای متعدد در نقد و تحلیل تاریخ ادبیات نوشته است.
لیلا کردبچه دانشآموخته دوره دکتری رشته زبان و ادبیات فارسی در گرایش «ادبیات معاصر» از دانشگاه اصفهان است. «کلاغمرگی»، «آواز کرگدن»، «بریده بریده دوستت دارم»، «نتهای سپید: گزیده شعر سپید ایران»، «صدایم را از پرندههای مرده پس بگیر»، «حرفی بزرگتر از دهان پنجره»، «چرا که نبودی» و… از جمله عناوین کتابهای چاپ شده کردبچه هستند.
بهترین اشعار لیلا کردبچه
باید این شعر را برای تو میگفتم
در من امّا زایندهرود غمگینی از پا نشستهست،
که آدمها روی جنازهاش راه میروند
و پاشنه کفشهایشان
در خاطرات خشکوخالی ما فرومیرود
دیگر
قورباغهها دمِ غروب نمیخوانند
و کلاغهای بلاتکلیف روی تابلوی «شنا ممنوع»
به ماهیان مرده فکر میکنند
دیگر کسی در ساحل جادهای خاکی قدم نمیزند
دیگر کسی روی پلی نمیایستد،
که پایههایش در لبان خشکِ کویر ترک خوردهاند
دیگر هیچکس
هیچکس در آب نمیافتد…
(اینها را دیدهام که میگویم)
میدانی؟
من فکر میکنم رودخانهها حق دارند
از ریختن به باتلاق خسته شوند
حق دارند
بروند دنبال دریا بگردند
حق دارند
مسیر سرنوشتشان را عوض کنند
امّا تو باور میکنی؟
بغض خاطرهای در گلوی سرچشمه گیر نکرده باشد؟
تو
باور میکنی؟
چقدر باید این شعر را برای تو میگفتم!
چقدر باید این شعر را برای تو میخواندم!
پشت پلکهای من امّا زایندهرود غمگینیست،
که جاری نیست
و دهانم را خشک کردهست
میخواهم چیزی بگویم، نمیتوانم
میخواهم بروم
باید بروم
و برای بردن اینهمه خاطره از اینشهر
کیف کوچک من جای زیادی ندارد
★✶★
چندسال است
که وقتی میگویم باران
واقعاً منظورم باران است
وقتی میگویم پاییز،
واقعاً منظورم پاییز است
و وقتی به تو فکر میکنم،
واقعاً منظوری ندارم
چندسال است
که پاییزِ چسبیده به پنجره غمگینم نمیکند
از خواندن «عقاید یک دلقک» گریهام نمیگیرد
و از عقب انداختن چیزی نگران نمیشوم
دیر است دیگر
آنقدر مردهای که نگاهم از تو عبور میکند
و برای دوباره دیدنت
باید آنقدر به عقب برگردم،
تا نسلم منقرض بشود
باید
برسم به روزهایی
که جایی
میان خون و خفا شروع به تپیدن کردم
من
یک قلب قدیمیام
از آنهاییکه سخت عاشق میشوند
از آن ساختمانهای عجیبیکه هرچه بیشتر میلرزند،
محکمتر میشوند
و یکروز میبینی بهسختی میخندم
بهسختی گریه میکنم
و این،
ابتدای سنگشدن است
بی هیچ منظوری به تو فکر میکنم
و بیهیچدلیلی متشکرم که دوباره پاییز است
متشکرم که هوا بارانی ست
و با اینحال
حرف دوبارهای با تو ندارم
مثل دلقک بیدلیلی
با سنگی نهصدهزارماهه در سینه
که رقتانگیزترین هقهقش را بر چهره کشیدهاست
در پیادهروهای پاییزهای دوباره نشستهاست
و برایش مهم نیست
سکههاییکه در کلاهش میاندازند،
تقلبیست
اشعار عاشقانه لیلا کردبچه
جادهها جایی اگر برای رفتن داشتند
تکان دادن دست
دو معنای کاملاً متفاوت نداشت
غربت
با پوشیدن کفشهایت آغاز نمیشد
و دستی که پشت سرت آب میریخت
جاده ها را به زمین کوک نمیزد
یک روز برمیگردی که باد
تمام آدم ها را برده است
جادهها مثل کلاف سردرگمی دور خود پیچیدهاند
و زمین
یک گلوله کاموایی بزرگ شده است
که برای تنهایی عصرهای یخ بندانت
خیالبافی میکند
★✶★
عادت کردهایم
آنقدر که یادمان رفته است
شب مثل سیاهی موهایمان میپرد
و یک روز آنقدر صبح میشود
که برای بیدار شدن دیر است
★✶★
دوستت دارم
و پنهان کردنِ آسمان
پشتِ میلههای پنجره آسان نیست
★✶★
دوستت دارم
و چقدر توضیح دادن
حرفهای ساده
سخت است
★✶★
گفتی میآیی
و یاد اخبار هواشناسی افتادم
که لذت بارانهای بی هنگام را میبرد
گفتی میآیی
و یاد تمام روزهایی افتادم
که بیهوده چتر برداشته بودم
پوریا
دوستت دارم
و پنهان کردنِ آسمان
پشتِ میلههای پنجره آسان نیست
به نطر این شعر شمس لنگرودی است