فرا رسیدن ایام فاطمیه و شهادت بزرگ بانوی عالم بر تمامی شیعیان جهان تسلیت باد. ما در این مقاله مجموعه زیبایی از شعر ایام فاطمیه کوتاه و بلند از شاعران اهل بیت را برای شما گرداوری کردهایم. علاوه بر این در مقالات دیگر به شعر شهادت حضرت فاطمه، دوبیتی شهادت حضرت فاطمه، تک بیتی حضرت زهرا و… نیز پرداختهایم که مطالعه آنها را نیز به شما پیشنهاد میکنیم.
شعر ایام فاطمیه؛ مجموعه اشعار ایام فاطمیه
شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب
تمام غصه عالم نشسته در محراب
نگاه کن که ببینی چگونه میبارد
مصیبت از در و دیوار خانه ارباب
برای غسل شب قدر آمده امشب
فقط خدا و رسولش به منزل مهتاب
بنای زندگی اش را به آب میشوید
الهی صبر علی را به فاطمه دریاب
به قطره قطره سرشکش دخیل میبندد
بر آن ضریح کبود و شکسته و بیتاب
چه آبها که سراسیمه غسل میکردند
برای آن که نماند در آن بدن خوناب
چه میرسد به علی از مرور خاطرهها
که نالههای صبورش ندارد امشب تاب
رحمان نوازنی
⚑⚑⚑
رو گرفتی که کبودی تو پیدا نشود
باعث رنجش زخم دل مولا نشود
سر سجاده دعا کرده حسن آهسته
بی کسی کاش نصیب دل بابا نشود
ز دهان زن همسایه شنیده زینب
حال او بسکه وخیم است مداوا نشود
بشکند دست مغیره که به قنفذ میگفت
آنقدر ضربه شدید است که او پا نشود
پسرش دید غم کوچه و غصب فدکش
به گمانم که دگر عقده ی او وا نشود
چه سرش آمده مرگش ز خدا می خواهد
گذرش کاش دگر سمت گذرها نشود
حال او زار و خراب است بمیرم ای وای
دیگر از بستر بیماری خود پا نشود
علی بهرامی نیا
از بیت آل طاها (ص) آتش کشد زبانه
گوئی شده قیامت بر پا درون خانه
برپاست شور محشر از عترت پیمبر (ص)
خلق اند مات و مبهوت از گردش زمانه
اهریمنان نمودند خون قلب مصطفی (ص) را
در منظر خلایق بی جرم و بی بهانه
در پشت در فتاده، ام الائمه (س) از پا
دارد فغان ز دشمن آن گوهر یگانه
زینب (س) به ناله گوید کشتند مادرم را
این یک ز ضرب سیلی آن یک ز تازیانه
در خون فتاده زهرا (س) چون مرغ نیم بسمل
محسن (ع) فتاده چون گل پر پر در آستانه
در پشت زانوی غم پژمان نشسته حیدر (ع)
مانده حسین مظلوم (ع) حیران در آن میانه
از نقش خون و دیوار پرسد ز حال زهرا (س)
وز زخم سینه گیرد از میخ در نشانه
دارد حسن (ع) شکایت از کینه مغیره
ریزد ز دیدگانش یاقوت دانه دانه
با پهلوی شکسته چون مرغ بال بسته
زهرا (س) به خون نشسته در کنج آشیانه
⚑⚑⚑
جایی که اعتبار گدا فرق میکند
حتماً اصول جود و سخا فرق میکند
در خانه ی محقٌر زهرای مرضیه
با آفتابْ…نوعِ عطا فرق میکند
ما ریزه خوارِ سفره ی احسان حیدریم
پس نحوه ی ارادت ما فرق میکند
حقِ کتاب و آل نبی چون ادا نشد
بغض نبی و رنگ کسا فرق میکند
وقتی ملیکه ای ز زمین میشود جدا
یعنی که حکم وطرح قضا فرق میکند
این روزها که حال مادرمان روبراه نیست
شرح شراره های عزا فرق میکند
حال و هوای بیت علی درد و ماتم است
درد و عزای آل عبا فرق میکند
سیلی شود نصیب تمامیِ مادران؟
یا احترام فخر نسا فرق میکند؟
میخ در است و سینه ی زهرا و شعله ها
این شعله ها به کرببلا فرق میکند
داریوش جعفری
این روزها که دیدنتان کیمیا شده
این خانه بی نگاه تو دارالعزا شده
باور نمی کنم چقدر آب رفته ای
حتی برای ناله لبت بی صدا شده
من میخ بر دلم نه، به تابوت می زدم
هر چند خنده ای به لبت آشنا شده
شرمنده ام که بودم و پای غریبه ها
با شعله های سرخ به این خانه وا شده
شرمنده ام که بودم و نامحرمان شهر
آن گونه در زدند که از هم جدا شده
فهمیده ام چه بر سرت آن روز آمده
از وضع چادری که پر از رد پا شده
وقت نفس کشیدن تو این صدای چیست
این استخوان سینه چرا جا به جا شده؟!
پیراهن حسین مرا دوختی ولی
افسوس حرف روز و شبت بوریا شده
با زینبم بگو سه کفن مانده پیش ما
با زینبم بگو که به غم مبتلا شده
با او بگو که بوسه زند بر گلوی خشک
بر حنجری که محمل سر نیزه ها شده
با او بگو که بوسه زند جای مادرش
بر پیکری که خرد شده، آسیا شده
حسن لطفی
⚑⚑⚑
سرو علی دگر کمر پا شدن نداشت
این بر همه طبیب، ز خود دست شسته بود
کی گفته او توان مسیحا شدن نداشت
آب از سرش گذشته، علی را خبر کنید
کوثر که میل راهی دریا شدن نداشت
او هیچ گاه قصد معما شدن نداشت
امروز کار خانه خود را تمام کرد
گویا که قصد عازم فردا شدن نداشت
حتی حسین آب ز دستش گرفت و خورد
گویا خبر ز راهی گرما شدن نداشت
می شست رخت خویش، ولی طول میکشید
چون دست لاغرش رمق واشدن نداشت
اسماء کمی خلاصه بینداز بسترش
تصویر فاطمه که غم جا شدن نداشت
می خواست دختر پدر خویشتن شود
گویا که میل حضرت زهرا شدن نداشت
با قصد قربت از پسرانش برید دل
هرچند قصد قربت مولا شدن نداشت
⚑⚑⚑
← شعر ایام فاطمیه →
صدف چشم من از داغ تو گوهر بارست
چه کنم؟! کار علی بی تو به عالم، زارست!
اشتیاق تو مرا میکشد از خانه برون
ور نه از خانه برون آمدنم، دشوارست!
موقع آمد و شد، فاطمه جان! میبینم
دیدهی زینب تو مات در و دیوارست!
به گواهی شب و زمزمه مرغ سحر
اهل یثرب همه خوابند و علی بیدارست
روز در خانه، پرستار حسین و حسنم
کمکم کن! که نگهداری شان دشوارست!
یاد آن روز که با زینب تو میگفتم:
دخترم! گریه مکن! مادرتان بیمارست!
چاه داند که به من، عمر چه ِسان میگذرد
قصه، کوتاه کنم ور نه سخن بسیارست
بشنو از شاعر «ژولیده» تو راز دل من
صدف چشم من از داغ تو، گوهر بارست
ژولیده نیشابوری
بر زانوی تنهایی ام دارم سرت را
با گریه می بینم غروب آخرت را
من التماس لحظه های درد هستم
آیا نگاهی می کنی دور و برت را؟
دست مرا بستند و پشتم را شکستند
می بینی آیا حال و روز حیدرت را؟
حالا که روی پای من از حال رفتی
فهمیده ام اوضاع و احوال سرت را!
پروانه حرف عشق را هرگز نمی زد
می دید اگر یک مشت از خاکسترت را
افتاده ام پشت درِ قفل نگاهت
واکن دوباره چشمهای نوبرت را
بر زانوی تنهایی خود سر گذارم
وقتی ندارم بر سر زانو سرت را
⚑⚑⚑
← شعر ایام فاطمیه →
به مِـهر و عاطفه یِ مادرانه محتاجم
به روضه خوانی و آه شبانه محتاجم
به لطف حضرت حق من به ذکر یاحیدر
به ذکـرِ شاه زمـین و زمـانه محتاجم
کسی به روی شما بی بهانه سیلی زد
به لـَعـنِ قاتلِـِتان بی بهانه محتاجم
چه آتشی به درِ خانه یِ علی افتاد
به سوز قـلب اهالیِ خانه محتاجم
مَنی که نام و نشان دارم از غلامیِ تان
به یک دعای گـُل بی نشانه محتاجم
نَفَس نفس نفسم نذری حسین و حسن
به هر دوتا پسرت عاجـزانه محتاجم
چه فاطمیه…چه شبهای جمعه…بی تابم
به شاه و گـریه یِ بر نازدانه محتاجم
ندارد این سرِانگـشت ها رمق…عمه
به دست های تو هم مثل شانه محتاجم
ببیـن شکـسته شده مثل یار دندانم
به ندبه خوانی تو عاشقانه محتاجم
حسین ایمانی
آن غنچه که پژمرد شکوفا شدنی نیست
آن سینه که بشکست مداوا شدنی نیست
زخمی که نمک خورد تحمل نتوان کرد
درد دل بی تاب شکیبا شدنی نیست
مشکل که دو چندان بشود حل شدنی نیست
وقتی گره ای کور شود وا شدنی نیست
آبی که ز جو رفته دگر باز نگردد
این خون زمین خورده حاشا شدنی نیست
حرمت شکنی سخت ترین غصه و درد است
حرفی که زمین خورد دگر پا شدنی نیست
تا روز قیامت فدکش رفت ز دستش
وقتی سندی پاره شد امضا شدنی نیست
ای وای از آن غصه که عنوان شدنی نیست
ای وای از آن رخ که هویدا شدنی نیست
گیرم پس از این هیچ کس از یاس نگوید
این داغ جگر سوز که امحا شدنی نیست
از روزنه چشم کبودش به علی گفت
زهرای تو ای دل شده زهرا شدنی نیست
تا آنکه به تو خرده نگیرند ز اشکم
خواهم که روم در دل صحرا شدنی نیست
از خویش گذشتم که ز غربت به در آیی
این خواسته قلبی ام اما شدنی نیست
در چهره زردم گل لبخند مجویید
این گم شده ای هست که پیدا شدنی نیست
هر کس که مرا دید چنین زخم زبان زد
احیای تو حتی به مسیحا شدنی نیست
ای رهبر مظلوم دگر یار نداری
من رفتنی ام، ماندنم آقا شدنی نیست
سید محمد میر هاشمی
⚑⚑⚑
← شعر ایام فاطمیه →
دیشب حسن اشک برادر پاک میکرد
حیدر از این ماتم گریبان چاک میکرد
دیشب حسین نازنین با چشم گریان
از خوردن آب و غذا امساک میکرد
اسطوره صبر و سکوت و پایمردی
جسم نحیف همسرش را خاک میکرد
مُهر کبودی بر رخ ماهش نمایان
این شکوه را با خالق افلاک میکرد
اشک ملایک ریخت از بام مدینه
خاک بقیع و کوچه را نمناک میکرد
بانگ عزا در عرش می پیچید، گویا
این داغ را هر ذره ای ادراک میکرد
دستان هستی بخش فخر عالم خاک
یا رب مگر خلق جهان را خاک میکرد
آخرین نافلههای سحرت کشت مرا
درد دل کردن تو با پدرت کشت مرا
ای قیامت قد و بالات، قیامت کردی
این چه حالی است؟ هلال کمرت کشت مرا
نبض من با تپش قلب تو همسو گشته
غصه داری دل پر شررت کشت مرا
فاطمه، عمق نگاه تو ز غم لبریز است
غربت مخفی چشمان ترت کشت مرا
همسفر، لحظه ی معراج تو نزدیک شده
دردمندانه وداع سفرت کشت مرا
ای پرستوی بهشتی مدینه، زهرا
این که سوزانده عدو بال و پرت کشت مرا
فاتح خیبرم و صاحب تیغ دو سرم
غصه کوچه و اشک پسرت کشت مرا
یاس نیلی شده گلشن توحیدی من!
گل زخمی که نشاندی به برت کشت مرا
اولین دادرسی صف محشر از توست
دادخواهی تو از دادگرت کشت مرا
سید محمد میر هاشمی
⚑⚑⚑
← شعر ایام فاطمیه →
مادرم خورد زمین و جگرم تیر کشید
از غم بال و پرش بال و پرم تیر کشید
چند گامی به عقب آمد و افتاد و شکست
تا سرش خورد به دیوار سرم تیر کشید
چشم او رفت سیاهی و حرم را گم کرد
در پیِ چشم ترش چشم ترم تیر کشید
دست بر شانه ام انداخت و دیدم مادر
کمرش خم شده..!! من هم کمرم تیر کشید
بعد هر ضربه که آنروز به مادر میخورد
رشته های رگ قلب پدرم تیر کشید
مادرم گفت که از حادثه کوچه….به بعد
بند بند بدنم گل پسرم تیر کشید
محمد کیخسروی
← شعر در مورد ایام فاطمیه →
سر مشق زندگانی ما فاطمیه است
ایام کامرانی ما فاطمیه است
دل را گره به موی ولایت زدیم و بس
میثاق آسمانی ما فاطمیه است
یک لحظه در هیاهوی غم گم نمی شویم
پیداترین نشانی ما فاطمیه است
برنامه تکامل انسان ز ما بخواه
سر لوحه مبانی ما فاطمیه است
تاریخ هم به محفل ما خو گرفته است
منشور جاودانی ما فاطمیه است
این اشک ناب ماست بیان حیات ما
هنگام در فشانی ما فاطمیه است
داغی به دل نشسته که گفتن نمیتوان
دور غم نهانی ما فاطمیه است
ما روضه های زنده داغ مدینه ایم
مبنای روضه خوانی ما فاطمیه است
پهلو شکسته گان ز غربت خمیده ایم
شرح قد کمانی ما فاطمیه است
سید محمد میر هاشمی
⚑⚑⚑
← شعر ایام فاطمیه →
رفتی ولی نرفته گلم بوی تو هنوز
دارد سرم هوای سر کوی تو هنوز
بعد از تو سوی چشم مرا اشک می برد
ای سمت چشمهای ترم سوی تو هنوز
پس از مصیبت در، در به در شدم مادر
همین که از خبرت با خبر شدم مادر
نوشته اند: چهل تن به یک نفر من هم
اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر
تا که هیزم ها بدست عده ای شر، گر گرفت
کم کم آتش شد مهیا بعد از آن در، گر گرفت
پشت در بود و به پهلو تکیه بر آن داده بود
آتش در شعله زد یکباره معجر، گر گرفت
چندتایی زدند با پا در
تا که افتاد روی زهرا، در
گیرم از دست سنگ ها نشکست!
چه کند بار شیشه اش با در
ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی
بانوی بوتراب چرا پا نمی شوی
پهلوی من هم از خبر رفتنت شکست
رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی
ناگفته ها دارد دل غم پرورت با من
حرفی بزن از گوشۀ چشم ترت با من
بانوی محجوبم بیا و در میان بگذار
شرح بلایی را که آمد بر سرت با من
شکسته بال و پری ز آشیانه می بردند
تن ضعیف غریبانه را شبانه می بردند
جنازه ای که همه انبیا به قربانش
چه شد که هفت نفر مخفیانه می بردند
پشت در می زدند مادر را
بی خبر می زدند مادر را
یک نفر بود پشت در اما
چهل نفر می زدند مادر را
حریر سبز نبوت چه شد که چین خوردی؟
به همسرت که نگفتی کجا زمین خوردی
پس از نبی تو فقط غصه و فقط سیلی
برای یاری اسلام و حفظ دین خوردی
بار الها چه کنم گوهرم از دستم رفت
همدم و مونس و غم پرورم از دستم رفت
ماه من در شب تاریک نهان شد در خاک
آخر آن مرغ شکسته پرم از دستم رفت
⚑⚑⚑
← شعر ایام فاطمیه →
بر ساحل شكافته پهلو گرفته بود
ماهی كه از ادامه شب رو گرفته بود
آرامشی عجیب در اندام سرو بود
گویا تنش به زخم تبر خو گرفته بود
دستی به دستگیره دروازه بهشت
دستی دگر بر آتش پهلو گرفته بود
برخاست تا رسد به بهاری كه رفته بود
آهوی عشق بوی پرستو گرفته بود
آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد؟
او كه همیشه اذن ز بانو گرفته بود
از كوچههای شهر صدایی نشد بلند
نعش مدینه در تب شب بو گرفته بود
پشت زمین شكست، خدا گریهاش گرفت
وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود
امید مهدینژاد
شعر کودکانه شهادت حضرت زهرا
خونمون ابری شده چشماتو وا کن دخترم
وقت بی صبری شده منو نیگا کن دخترم
نکنه غمگین باشی وقتی بابات میاد خونه
گره نازک ابروهاتو وا کن دخترم
وقتی من رفتم بیا بعضی شبا به یاد من
جا نمازو وا کن و منو دعا کن دخترم
براشون دعا بکن اگر چه بی خیالتن
با همه همسایه ها اینجوری تا کن دخترم
تا زمین خوردی پاشو اگر چه خاک آلود باشی
یا علی بگو و بابا رو صداکن دخترم
اگر احساس خطر کردی برا جون بابات
دلتو بسوزون و آتیش به پا کن دخترم
منبع برگرفته از وبسایت hadithashk.com
علیرضا قاسمی
شهادت حضرت زهرا (س)
یه روز گل پیامبر
نشسته بود تو خانه
که دشمنان اسلام
یه لشکر بیگانه
به سوی خانه او
شدند همی روانه
تو دستشون فقط بود
شمشیر و تازیانه
زهرا شنید صدایی
صدای درب خانه
لرزید دل غریبش
یه ترس مادرانه
اومد به پشت در او
با حالی عاجزانه
یکی از اون آدما
با خشم و وحشیانه
در را شکست و سوزاند
آتش گرفت زبانه
لگد به در چو کوبید
میخی ز در کمانه
کرد و به پهلویش خورد
شد دردی مادرانه
محسن به آسمانها
شد سوی حق روانه
آن شب کنار مولا
بنشست و خالصانه
وصیتش رو فرمود
به مولا محرمانه
امشب دعا کنم من
درد و دلی شبانه
پیش خدای خوبم
از جور این زمانه
موهای زینبم را
زدم به شوقی شانه
حسینم و حسن را
بوسیدم عاشقانه
گفتم مرا علی جان
غسلم نما شبانه
مرا به خاک بسپار
عشقم تو مخفیانه
از جایگاه قبرم
ندی به کس نشانه
با هر سوال دشمن
بیار تو صد بهانه