یک بند توصیفی درباره دفتر مشق | انشا در مورد دفترچه تکلیف و مشق

یک نمونه انشا در مورد دفترچه مشق که شامل مقدمه، بند توصیفی و نتیجه گیری است را در این نوشته می خوانید.

انشا در مورد دفترچه مشق

معلم کلاس در طول سال تحصیلی ممکن است موضوعات مختلفی برای انشا تعیین کند. اگر می خواهید نوشته ای زیبا و خلاقانه داشته باشید باید روی آن موضوع تمرکز کنید، نظر بقیه را در مورد آن بپرسید و گاهی ایده های مختلف را نیز بخوانید. ما در این نوشته از ستاره یک نمونه انشا در مورد دفترچه مشق آورده ایم که شما می توانید از آن برای نوشتن یک انشای زیبا ایده بگیرید. 

یک بند توصیفی در مورد دفترچه مشق

مقدمه

کلاس درس در سال جدید شروع می شود و معلم به ما در مورد کلاس های مختلف توضیح می دهد. برای هر کدام از کلاس ها باید یک دفترچه مشق جدا داشته باشیم. چیزی که من همیشه در مورد آن شور و شعف زیادی دارم. با پدر و مادرم به مغازه لوازم تحریری می روم و دفترچه های زیبایی که مغازه دار به من نشان می دهد را می بینم. نظر من با نظر پدر و مادرم متفاوت است. مادرم می گوید این فقط یک دفترچه مشق است و بهتر است چندتا از ساده ترین آن ها را انتخاب کنی. اما من جذب رنگ و شکل دفترچه هایی شده ام که مغازه دار به آن ها دفتر مشق فانتزی می گوید. در آخر من با اصرار همان دفترچه های زیبا را می خرم و با شور و شوق زیاد آن را در کیفم می گذارم تا فردا به مدرسه ببرم. 

پیشنهاد: در ستاره می توانید انشا در مورد ایران، انشای طنز درباره پدر و انشا در مورد زمین پاک را نیز بخوانید.

بدنه انشا

کلاس شروع می شود و معلم به ما می گوید دفترچه مشق خود را روی میز بگذارید. هیجان زیادی دارم. دفترچه من هم مانند دفترچه همه تمیز است و هنوز چیزی در آن نوشته نشده است. اما وقتی به بغل دستی ام نگاه می کنم می فهمم که او نتوانسته با اصرار پدر و مادر خود را راضی کند که یک دفترچه فانتزی بگیرد. او یک دفتر ساده دارد و تمام حواسش به جای درس، به دفترچه من است. طاقتش تمام می شود و به من می گوید چقدر دفترت قشنگ است؛ آن را چند خریدی؟ من می گویم نمی دانم، پدرم کارت کشید. صدای آهی که از روی حسرت کشید را شنیدم. نمی دانم چرا دیگر خوشحال نبودم و بوی دفترچه نو خوشحالم نمی کرد. تا زمانی که به خانه رسیدم داشتم به بغل دستی ام فکر می کردم و به دفترچه ای که داشتم و آرزوی او بود. 

وقتی به خانه رسیدم به جای اینکه دفترچه ام را باز کنم و تکالیفی که معلم گفته بود را در آن بنویسم آن را کنار گذاشتم. پیش مادرم رفتم و گفتم دیگر نمی خواهم با این دفترها به مدرسه بروم. مادرم تعجب کرد. اما من از او خواهش کردم که امشب وقتی پدر برگشت باز هم به مغازه بروم و چند دفتر ساده بگیرم.

نتیجه

فردا که به مدرسه رفتم، یک کادو برای بغل دستی ام داشتم. آن را به او دادم و گفتم این مال توست، دلم می خواست به نشان دوستی این را به تو بدهم. وقتی کاغذ کادو را پاره می کرد و دفترچه مشق را از لای کادو می دید برق چشمانش را می دیدم. نمی دانم چرا الان از بوی دفترچه مشق ساده ای که روی میز گذاشته بودم حس و حال بهتری داشتم. شاید چون من و بغل دستی ام هر دو خوشحال بودیم. 

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید