برداشت از بیت برگ درختان سبز در نظر هوشیار، معنی، آرایه های ادبی و یک انشا

برگ درختان سبز در نظر هوشیار، هر ورقش دفتریست معرفت کردگار. در این مطلب، معنی بیت و برداشت برگ درختان سبز، آرایه ادبی آن و شعر کامل را به همراه یک انشا برایتان بیان می‌کنیم.

برداشت از بیت برگ درختان سبز درنظر هوشیار

در این مطلب، معنی بیت برگ درختان سبز، آرایه ادبی آن و شعر کامل را به همراه یک انشا برایتان بیان می‌کنیم.

معنی بیت برگ درختان سبز

برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست معرفت کردگار

معنی: برگ درختان سبز (یعنی تمام آن چیزهایی که خداوند آفریده)، در نگاه انسانی که هوشیار، آگاه و اهل تفکر و تعقل است، همچون ورق‌هایی از دفتر معرفت و عظمت پروردگار است.

توضیحات کامل بیت برگ درختان سبز

اگر چشممان را باز کنیم، همه این عالم، نشانه‌هایی از قدرت بی‌نهایت خداوند و عظمت مخلوقات هستند، حتی خود انسان که پیچیده‌ترین و شگفت‌انگیزترین موجودی است که خداوند آن را خلق کرده. اکثر آدم‌ها با پدیده‌های اطرافشان خیلی عادی رفتار می‌کنند در حالیکه افراد خردمند و دانا، با دیدن هر پدیده‌ای بیش از پیش به عظمت خداوند و هنرنمایی او پی می‌برند.

برگ درختان، نمونه‌ای کوچک و به ظاهر ساده، از هزاران هزار آفریده خداوند تعالی است. شاید اشاره‌ای که به برگ درخت شده به این دلیل است که بیشتر انسان‌ها از چنین آفریده‌هایی غافل‌اند و اصلا به ظرافت و هنری که در خلق آن‌ها به کار رفته توجه نمی‌کنند. ولی انسان‌هایی که در خلقت آسمان‌ها و زمین تفکر می‌کنند، حتی به برگ کوچکی که روی درخت هست با دیده بصیرت می‌نگرند.

پیام و برداشت از بیت برگ درختان سبز در نظر هوشیار

به همه مخلوقات با دیده تدبیر و تامل بنگر چرا که هر کدام از آن‌ها نشانه‌ای از قدرت خداوند هستند.

کاربرد: این بیت در مورد ضرورت با دقت به جهان پیرامون نگاه کردن و ساده از کنار مخلوقات نگذشتن مورد استفاده قرار می‌گیرد.

آرایه ادبی

در این بیت از شعر سعدی آرایه ادبی تشبیه به کار رفته است.

  • مشبه: برگ درختان سبز
  • مشبه به: دفتر معرفت
  • وجه شبه: شناخت خداوند
  • ادات تشبیه: حذف شده
  • صفت: سبز
  • موصوف: درختان
  • ترکیب وصفی: درختان سبز
  • صفت: هوشیار
  • موصوف: نظر
  • ترکیب وصفی: نظر هوشیار

شعر کامل برگ درختان سبز

دولت جان پرورست صحبت آمیزگار
خلوت بی مدعی سفره بی انتظار

آخر عهد شبست اول صبح ای ندیم
صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر

دور نباشد که خلق روز تصور کنند
گر بنمایی به شب طلعت خورشیدوار

مشعله‌ای برفروز مشغله‌ای پیش گیر
تا ببرم از سرم زحمت خواب و خمار

خیز و غنیمت شمار جنبش باد ربیع
ناله موزون مرغ بوی خوش لاله زار

برگ درختان سبز پیش خداوند هوش
هر ورقی دفتریست معرفت کردگار

روز بهارست خیز تا به تماشا رویم
تکیه بر ایام نیست تا دگر آید بهار

وعده که گفتی شبی با تو به روز آورم
شب بگذشت از حساب روز برفت از شمار

دور جوانی گذشت موی سیه پیسه گشت
برق یمانی بجست گرد بماند از سوار

دفتر فکرت بشوی گفته سعدی بگوی
دامن گوهر بیار بر سر مجلس ببار

برگ درخت از نمای نزدیک

انشا در مورد برگ درختان سبز در نظر هوشیار

برگ‌های درختان با هر نسیم، به حرکت درمی‌آیند، تفاوتی هم ندارد که بهار است، یا تابستان یا پاییز. حتی تک‌برگ‌هایی که در زمستان روی درخت‌ها باقی مانده‌اند هم با هر حرکت نسیم، تکان می‌خورند.

به برگ‌های درختان فکر می‌کنم که چه ساده از کنارشان می‌گذرم. این فقط من نیستم که اینقدر ساده از کنارشان رد می‌شوم. به عابران که نگاه می‌کنم، آن‌ها هم همین‌طورند. هیچ‌کس حواسش به برگ‌ها نیست. همه عجله دارند، تا به اتوبوس، مدرسه، محل کار، فروشگاه و … برسند.

هیچ‌کس نه به برگ‌ها نگاه می‌کند، نه به رنگشان، نه به آن درختی که اینطور سر به آسمان، بلند کرده و توی هوای آلوده شهر نفس می‌کشد. چه ساده از کنارشان می‌گذریم. فکر می‌کنم که همین ساده گذشتن‌ها ما را از طبیعت، از خودمان و از خدا دور کرده.

خوب است به برگ‌ها نگاه کنیم. این را به خودم می‌گویم و برگی را که نسیم از روی شاخه درخت، می‌کَند، از روی پیاده‌رو برمی‌دارم. برگ را توی دستم نگه می‌دارم تا به خانه برسم. از مدرسه تا خانه، راه زیادی نیست. زود به خانه می‌رسم. هیچ‌کس در خانه نیست و من می‌توانم با خیال راحت، به برگ سبزی که کم‌کم به رنگ زرد درآمده، نگاه کنم. به این رنگ عجیب می‌نگرم، رنگی که از سبزِ کامل، کم‌کم به رنگ زرد درآمده. هنوز کاملا زرد نشده، شاید اگر از روی شاخه درخت کنده نمی‌شد، به زردی می‌گرایید.

به دم برگ نگاه می‌کنم که جنسش چقدر با جنس برگ متفاوت است، برگ نرم است و دم قشنگش که آن را به شاخه وصل کرده بوده، کمی سخت‌تر، اما به سختی جنس شاخه‌های درخت نیست. به خط‌هایی که روی برگ قرار گرفته، نگاه می‌کنم و رویشان دست می‌کشم. حتی اگر نمی‌توانستم آن‌ها را ببینم، باز هم می‌شد لمسشان کرد. این رگ‌برگ‌ها که شبیه خط هستند، داخل برگ را به یک شکل هندسی زیبا درآورده‌اند و کاملا قابل لمس‌اند.

در برخی از جاها روی برگ، ضخیم‌ترند و در بعضی قسمت‌ها نازک‌تر. به آن شیارهای عجیب و زیبای دور تا دور برگ نگاه می‌کنم. چقدر زیبا و هنرمندانه طراحی شده‌اند.

دفتر طراحی‌ام را روبرویم باز می‌کنم تا این برگ زیبا را نقاشی کنم. نقاشی‌ام بدک نیست، برگی می‌کشم شبیه این برگ. سعی می‌کنم رنگ برگ دقیقا مثل همین برگ باشد، چندان موفق نیستم.

نقاشی که تمام می‌شود، نگاهش می‌کنم، قشنگ شده، اما من تصویر یک برگ را کپی کرده‌ام، طراح اصلی آن خدا است. نقاش اصلی آن خدایی است که میلیون‌ها برگ را مثل همین برگ طراحی کرده، بدون این‌که حتی دو تا از آن‌ها شبیه به هم باشند. حتی رنگ‌هایشان هم شبیه هم نیست، حالا اگر من بخواهم ده تا برگ نقاشی کنم، حتما همگی شبیه یکدیگر می‌شوند.

به کاغذی که برگ را روی آن نقاشی کرده‌ام، دست می‌کشم، بعد برگ را لمس می‌کنم. چطور می‌توان برگی به این لطافت درست کرد؟ حالا گیرم برگی با همین جنس درست کنم، چطور می‌توانم برگی بسازم که جنسش در بهار و تابستان و پاییز تغییر کند؟! اصلا امکان ندارد.

برگ را زیر شیشه روی میزم قرار می‌دهم و امیدوارم که حداقل تا مدتی به همین طراوت باقی بماند.

از شیشه پنجره به درختان توی خیابان نگاه می‌کنم که برگ‌هایشان با نسیم از درخت‌ها کنده می‌شوند و با نسیم توی هوا می‌چرخند و بعد روی زمین می‌افتند. به این برگ کوچک فکر می‌کنم که نشانه‌ای از بزرگی خدا و اعجاب خلقت است، همین یک برگ کافی است تا به بزرگی خدا پی ببرم. اما باید به آن دقت کنم، باید به آن فکر کنم و هزار سئوال بپرسم. اگر خوب نگاه کنم، خدا را در تک‌تک موجودات، حتی در این برگ کوچک می‌بینم… فقط اگر خوب نگاه کنم…

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

  • فردا امتحان انشا دارم و میتونم از این متن کمک بگیرم خیلی خوب بود

نظر خود را بنویسید