معنی درس رهایی از قفس
روزی بود و روزگاری. در شهری، بازرگان ثروتمندی بود که طوطی زیبا و شیرینزبانی داشت. او هر روز با طوطی، سخن میگفت و از صحبتهایش لذت میبرد. بازرگان، روزی تصمیم گرفت به هندوستان سفر کند. او هر بار که به سفری می رفت برای دوستان و غلامانش هدیهای می آورد.
معنی کلمات:
- بازرگان: تاجر
- غلام: نوکر، خدمتکار
کلمات مخالف:
- ثروتمند ≠ فقیر
- رهایی ≠ اسارت
∨∧∨∧∨∧
بازرگان، طوطی خود را بسیار دوست میداشت و در این فکر بود که برای او هم سوغاتی گرانبها بیاورد؛ اما نمی دانست چه بخرد که طوطی را خوشحال کند؛ پس…
گفت طوطی را «چه خواهی ارمغان
کارمت از خطهی هندوستان؟»
معنی: به طوطی گفت: سوغاتی چه میخواهی که از سرزمین هندوستان برایت بیاورم؟
گفت آن طوطی که «آنجا طوطیان
چون ببینی، کن ز حال ما بیان
معنی: طوطی گفت: زمانی که آنجا طوطیهای دیگر را دیدی وضعیت من را برای آنها بگو.
کان فلان طوطی که مشتاق شماست
از قضای آسمان در حبس ماست!»
معنی: بگو که فلان طوطی که آرزوی دیدار شما را دارد از سرنوشت و تقدیر بد در اسارت ما است.
معنی کلمات:
- حبس: زندان، بازداشت
- گران بها: با ارزش
- ارمغان: هدیه، سوغات
- کارمت: که برای تو بیاورم
- خطه: سرزمین
- فلان: اشاره به شخص نامعلوم
- مشتاق: دارای شوق، آرزومند
- قضا: تقدیر، سرنوشت
کلمات همخانواده:
- حبس: محبوس
- مشتاق: اشتیاق، شوق
- حال: احوال
∨∧∨∧∨∧
طوطی ادامه داد: «ای بازرگان مهربان و ای دوست همزبان، سلام مرا به طوطیان هندوستان برسان. از آنها چارهی گرفتاری مرا بخواه و بگو: چرا یادی از این دوست اسیر و دلتنگ خود نمیکنند.»
او هم قول داد که سلام و پیغامش را به طوطیان هندوستان برساند. بازرگان، پس از چند شبانهروز به هندوستان رسید. در آنجا، چشمش به دستهای از طوطیان افتاد. سلام و پیغام طوطیاش را به آنها داد. طوطیها که پی در پی حرف میزدند و شادی میکردند با شنیدن حرفهای بازرگان لحظهای ساکت ماندند.
معنی کلمات:
- دلتنگ: غمگین
- شیرین زبان: شیرین گفتار
- پیغام: پیام
- اسیر: زندانی
کلمات مخالف:
- اسیر ≠ آزاد
∨∧∨∧∨∧
بازرگان، چشمش به طوطیها بود که ناگهان دید یکی از آنها به خود لرزید و از بالای درخت افتاد و مرد. بازرگان از دیدن آن صحنه، شگفتزده شد. دلش برای آن طوطی سوخت و از گفتهی خود پشیمان شد؛ با خودش گفت:
این، چرا کردم؟ چرا دادم پیام؟
سوختم بیچاره را زین گفت خام!
معنی: این چه کاری بود کردم، چرا این پیغام را دادم؟ با این سخن بیهوده و ناپخته باعث مرگ آن بیچاره شدم.
معنی کلمات:
- شگفت زده: کسی که تعجب کرده، متعجب
- زین: از این
- خام: بیهوده
کلمات همخانواده:
- شگفت زده: شگفت انگیز
∨∧∨∧∨∧
او وقتی تجارتش را در هندوستان تمام کرد به سوی سرزمین خود به راه افتاد و به خانهی خویش بازگشت.
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل، شادکام
معنی: بازرگان تجارت را به پایان رساند و خوشحال به سوی منزل بازگشت.
هر غلامی را بیاورد ارمغان
هر کنیزک را ببخشید او نشان
معنی: به هر نوکری یک سوغاتی داد به هر خدمتکاری هدیهای بخشید.
گفت طوطی: «ارمغان بنده کو؟
آنچه گفتی و آنچه دیدی، بازگوا»
معنی: طوطی گفت پس سوغاتی من کو؟ هر چه گفتی و دیدی را برایم تعریف کن.
∨∧∨∧∨∧
بازرگان، سکوت کرد؛ نمیدانست چگونه، موضوع مردن آن طوطی را به او بگوید. طوطی که او را ساکت دید، پرسید: «ای خواجه، چه شده؟ به من بگو.»
معنی کلمات:
- بازگو کردن: سخنی را دوباره گفتن
- خواجه: بزرگ، سرور، تاجر
- شادکام: خوشحال
- کنیزک: خدمتکار، زنی که برده باشد
- نشان: علامت، نشانه
- بازگو کردن: سخنی را دوباره گفتن
کلمات همخانواده:
- سکوت: ساکت
- وقت: اوقات
بازرگان با شرمندگی، سرش را بلند کرد و…
گفت: «گفتم آن شکایتهای تو
با گروهی طوطیان، همتای تو
معنی: بازرگان گفت درد دل و شکایتهای تو را برای چند تا طوطی مثل خودت گفتم.
آن یکی طوطی ز دردت بوی برد
زهرهاش بدرید و لرزید و بمرد!»
معنی: یکی از طوطیها دردت را فهمید، ترسید و لرزید و مرد.
∨∧∨∧∨∧
بازرگان وقتی همه چیز را برای طوطیاش باز گفت، طوطی لحظهای کوتاه، سر به زیر انداخت و به فکر فرورفت. بازرگان، پیش رفت تا او را دلداری دهد که ناگهان دید طوطیاش، درست مثل همان طوطی هندوستان، شروع به لرزیدن کرد. لحظه ای بعد، افتاد و مرد.
معنی کلمات:
- دلداری دهد: همدردی کند، غم خواری کند
- همتا: همانند، مثل
- زهره اش بدرید: ترسید
∨∧∨∧∨∧
بازرگان که دید طوطی شیرینزبان و شگر سخن او از دست رفته است بر سر و سینه زنان، شروع به گریستن کرد؛ اما وقتی دریافت که دیگر گریه و زاری، فایده ای ندارد، طوطی را از قفس بیرون آورد و از پنجرهی خانه به باغ انداخت؛ ولی طوطی بر زمین نیفتاد، بلکه شروع به پرواز کرد و روی شاخهی درختی نشست.
بازرگان از این کار طوطی، تعجب کرد؛ اما طوطی که حالا از بند قفس آزاد شده بود با خوشحالی گفت: «ای خواجه، دوست من در هندوستان با آن کار خود، راه رهایی را به من آموخت.»
(بازنویسی شده از کتاب مثنوی معنوی/ مولوی)
معنی کلمات:
- شکر سخن: شیرین سخن، شیرین گفتار
- دریافت: دانست، فهمید
- گریستن: گریه کردن
- بند: طناب، اسارت