شاعران همواره در شعرهای خود از اجزای وجودی یار خود الهام گرفته و در این خصوص شعر سرودهاند؛ شعر درباره مو، شعر درباره سرخی لب یار، شعر درباره چال گونه و… از این دست اشعار هستند. در این مطلب از ستاره مجموعهای از زیباترین شعر درباره مژه، شعرهایی در وصف مژگان معشوق و شعرهایی عاشقانه درباره چشم را برای شما گردآوری کردهایم. شما میتوانید از این اشعار کوتاه و بلند زیبا برای کپشنهای اینستگرام و فرستادن برای دوستانتان استفاده کنید.
مجموعه شعر درباره مژه
محو تماشا
گفتهبودی که چرا محو تماشای منی؟
آن چنان مات که یکدم مژه برهم نزنی!
مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی!
میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشقِ تو بَسَم بود
عشق تو بَسَم بود که این شعله بیدار
روشنگرِ شبهای بلندِ قفسم بود
مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی!
بالله که بهجز یادِ تو، گر هیچکسم هست
حاشا که به جز عشق تو گر هیچکسم بود
“فریدون مشیری”
✶♥✶♥✶
نخفتهایم که شب بگذرد سحر بزند
که آفتاب چو ققنوس بال و پر بزند
نخفتهایم که تا صبح شاعرانهی ما
ز ره رسیده و همراه عشق در بزند
نسیم، بوی تو را میبرد به همره خود
که با غرور به گلهای باغ سر بزند
شب از تب تو و من سوخت وصلمان آبی
مگر بر آتش تنهای شعلهور بزند
تمام روز که دور از توام چه خواهمکرد؟
هوای بستر و بالینم ار به سر بزند
چو در کنار منی کفر نعمت است ای دوست
دو دیدهام مژه بر هم دمی اگر بزند
بپوش پنجره را ای برهنه میترسم
که چشم شور ستاره تو را نظر بزند
غزل برای لبت عاشقانهتر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانهتر بزند
“حسین منزوی”
✶♥✶♥✶
خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را
چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را
عشوهپرست من بیا، میزده مست و کفزنان
حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را
عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو
قصه به کوتهی کشد شمع زباندراز را
آن مژه کشت عالمی تا به کرشمه نصب شد
وای اگر عمل دهی چشم کرشمهساز را
نیمکُش تغافلم کار تمام ناشده
نیمنظر اجازه ده نرگس نیمباز را
وعدهٔ جلوه چون دهی قدوهٔ اهل صومعه
در ره انتظار تو فوت کند نماز را
وحشیم و جریدهرو کعبهٔ عشق مقصدم
بدرقه اشک و آه من قافلهٔ نیاز را
“وحشی بافقی”
✶♥✶♥✶
هر که بپرسد ای فلان حال دلت چگونه شد
خون شد و دم به دم همی از مژه میچکانمش
“سعدی”
✶♥✶♥✶
چشم گریان مرا نیست به شب یک مژه خواب
دیده مرغیست که کارش همه بال افشانیست
“دانش مشهدی”
✶♥✶♥✶
هرگز از بند و غم آزاد نگردد آن دل
که گرفتار کمند سر گیسویی نیست
هر مرض دارو و هر درد علاجی دارد
زخم تیر مژه را مرهم و دارویی نیست
“عبید زاکانی”
✶♥✶♥✶
شوق دیدار تو چون چشم مرا باز کند
مژه پیش از نگهم سوی تو پرواز کند
“فصیحی هروی”
✶♥✶♥✶
مژه بر هم نزنم یار دلارام کجاست؟!
آنکه آهوی دلم را بکند رام کجاست؟!
در خیالم همه سر سوی نگارم شدهام
آن کبوتر که چنین جست از این بام کجاست؟!
“باران قیصری”
✶♥✶♥✶
منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم
غریب شهر کسان و ز دیار خود محروم
ز آه سینه بسوزم اگر شوم نفسی
ز سیل این مژه سیلبار خود محروم
“عبید زاکانی”
✶♥✶♥✶
با یاد تو خوابم برد، در خواب تو را دیدم
از پنجرهام تابید مهتاب، تو را دیدم
شادان مژه بگشودم، بگریختی از چشمم
از درد فشاندم اشک، در آب تو را دیدم!
“ابوالقاسم لاهوتی”
✶♥✶♥✶
از سر مژگان، نگاه حسرت ما نگذرد
عمر بالافشانی ما تا لب بام است و بس
“صائب تبریزی”
✶♥✶♥✶
مژه برهم نزدم آینهسان در همه عمر
بس که در ديده من شوق تماشای تو بود
“حزین لاهیجی”
✶♥✶♥✶
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
“شیخ بهایی”
✶♥✶♥✶
مژگان بهم آوردم و رفتم به خیالت
پرهیز تماشا به چه نیرنگ شکستم
“بیدل دهلوی”
✶♥✶♥✶
ما که از سوز دل و
درد جدایی سوختیم…
سوز دل را مرهم از
مژگان دیده ساختیم…!
“عراقی”
✶♥✶♥✶
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
“مولوی”
✶♥✶♥✶
مهلتی خواهم که مژگان بر جمالت وا کنم
از اجل منتکش امروز و فردای توام
“حمید سبزواری”
✶♥✶♥✶
چه نسبت است به مژگان مرا نمیدانم
که پیش چشمم و از پیش چشمها دورم
“صائب تبریزی”
✶♥✶♥✶
به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش
“سعدی”
✶♥✶♥✶
صبح میخندد و باغ از نفس گرم بهار
میگشاید مژه و میشکند مستی خواب
“هوشنگ ابتهاج”
✶♥✶♥✶
شرط عقل است که مردم بگریزند از تیر
من گر از دست تو باشد مژه بر هم نزنم
“سعدى”
✶♥✶♥✶
آشفتهدلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هرگز مژه بر هم ننهد عاشق صادق
آن را که به دل عشق بود خواب نباشد
“مهدی سهیلی”
✶♥✶♥✶
ریزم ز مژه کوکب بی ماه رُخت شبها
تاریک شبی دارم با این همه کوکبها
“جامی”
✶♥✶♥✶
دور از تو، منِ سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
“محمدرضا شفیعی کدکنی”
✶♥✶♥✶
هر گه که نظر بر گل رویت فکنم
خواهم که چو نرگس مژه بر هم نزنم
“سعدی”
✶♥✶♥✶
آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
“شهريار”
✶♥✶♥✶
مانع ریزش این گریه نمیدانم چیست
که جگر بر مژه میآید و بر میگردد…
“طالب آملی”
✶♥✶♥✶
ابروان تیغ و گیسوانت تیر
مژهها، میلههای زندانت…
تو قدم از قدم که برداری؛
میچکد شعر از گریبانت…
“سجاد شهیدی”
✶♥✶♥✶
گر به هم میزدم امشب مژهی پُر نم را
آب میبرد به یک چشم زدن عالم را
“محتشم کاشانی”
✶♥✶♥✶
اشک اگر پای شفاعت نگذارد به میان
که جدا میکند از هم دو صف مژگان را؟
“صائب تبریزی”
✶♥✶♥✶
تا چراغانی کنم راه تو را هر شامگاه
اشک شوقی نو به نو آویز مژگان میکنم
“سیمین بهبهانی”
✶♥✶♥✶
اینچنین کز اشک مژگان میکنم هر لحظه پاک
گر فشارم آستینِ خویش، آبم میبرد
“طالب آملی”
شعر در مورد مژه یار
از ازل ايل وتبارم همه عاشق بودند
سخت دلبستهی اين ايل و تبارم چه کنم
من کزين فاصله غارت شدهی چشم تو ام
چون به ديدار تو افتد سر و کارم چه کنم
يکبهيک با مژههايت دل من مشغول است
ميلههای قفسم را نشمارم چه کنم؟!
“سیدحسن حسینی”
✶♥✶♥✶
خیال آن مژه با جان رود ز سینه برون
ز دل چگونه کشم تیر کارگر شده را…
“محمد قهرمان”
✶♥✶♥✶
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
“حافظ”
✶♥✶♥✶
همرنگ گونههای تو مهتابم آرزوست
چون باده لب تو مینابم آرزوست
ای پرده پرده چشم توام باغهای سبز
در زیر سایهی مژهات خوابم آرزوست
“فریدون مشیری”
✶♥✶♥✶
چشم آتش مژه رگبار دو ابرو ماشه
باید اینگونه نگاهی بچکانی بروی
باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی
✶♥✶♥✶
آخرین منزل من خانهی چشمان تو شد
مژه بر هم بگذار، سنگ لحد میخواهم…
“صادق محمدی”
✶♥✶♥✶
پیوسته بدان ابرو و مژگان بدهم دل
طفلم، چه کنم؟ بازی من تیر و کمان است
“محمد سهرابی”
✶♥✶♥✶
چون آهوی گم گشته به هر سوی دوانم
رهایی نتوانم تا دام در آغوش نگیرم نگرانم
آه از دل زارم، از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی
بر دل بنشانی چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی
وای از شب تارم
“مهدی عابدینی”
✶♥✶♥✶
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
“حافظ”
✶♥✶♥✶
به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه بهم میزنند دنیا را
“شهریار”
✶♥✶♥✶
صف مژگان تو بشکست چنان دلها را
که کسی نشکند اینگونه صف اعدا را
“فروغی بسطامی”
✶♥✶♥✶
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
“حافظ”
✶♥✶♥✶
مژه بر هم زدن یار تماشا دارد
که شود دست و گریبان دو جهان مست به هم
“صائب تبریزی”
✶♥✶♥✶
فدای تک تک آن مژههایت
کجایی تا دهم جانم فدایت
غم یاری بهجز تو من ندارم
بیا جانا دلم گردد فدایت
“خانمیرزا قاسمی”
✶♥✶♥✶
در طعم لبت انار جا خوش کرده
در هر مژهات چنار جا خوش کرده
بشکن غمِ این حصار را وقتی که
در حنجرهات سه تار جا خوش کرده
“مهران نجفی نوکا”
✶♥✶♥✶
لبخند زدی جهان رطب شد چه كنم؟!
با قافيهای كه جان به لب شد چه كنم؟!
عمری مژهی تو راست افراطی بود
گيسوی تو اصلاح طلب شد، چه كنم؟!
“حامد عسکری”
✶♥✶♥✶
خورشیدِ طلا به احترامت مانده
هر غنچهی گل، دلخوش نامت مانده
وا کن مژه تا زندگی آغاز شود
یک صبح، معطل سلامت مانده …
”شهراد ميدرى”
✶♥✶♥✶
مژههات شعر بلند ناتمومه به خدا
عاشق کسی شدن جز تو حرومه به خدا
با غمت هزار تا خنجر تو دلم فرو میره
ماه اگه برق چشاتو ببینه از رو میره
شعر درباره مژه بلند
مژههای تو بلند، دلبریهایت قشنگ
میکنی دل را شکار، با دو لبهای قشنگ
غمزه و ناز وادا، میکنی ما را فدا
تاپ گیسو و مژه، پیش چشمانم رژه
کلام آخر
امیدواریم از این مجموعه شعر درباره مژه لذت بردهباشید. شما میتوانید برای خواندن متن و شعرهایی زیبا و احساسی از شاعران ایرانی به بخش هنر و ادبیات سایت ستاره مراجعه کنید.