در اشعار و ادبیات فارسی ماهی و دریا نمادی از دوست داشتن و گاهی عشق و علاقهی بیاندازه و وصفناپذیر است. از این رو شعرهایی که از ماهی و دریا سخن گفته معمولا مضامینی احساسی و عاشقانه دارند. در مقاله پیش رو مجموعهای زیبا از شعر درباره ماهی و اشعاری کوتاه و بلند از دریا و ماهی با درونمایه احساسی را برای شما گردآوری کردهایم. با ستاره همراه شوید.
مجموعهای زیبا از شعر درباره ماهی
تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره فیروزهتراشی
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی
ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار
هشدار که آرامش ما را نخراشی
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی
“از مجموعه اشعار علیرضا بدیع”
☆☆✿☆☆
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
“مولوی”
☆☆✿☆☆
بغض ِفروخوردهام، چگونه نگریم؟
غنچۀ پژمردهام، چگونه نگریم؟
رودم و با گریه دور میشوم از خویش
از همه آزردهام، چگونه نگریم؟
مرد مگر گریه میکند؟ چه بگویم
طفل ِزمین خوردهام، چگونه نگریم؟
تنگ پر از اشک و چشمهای تماشا
ماهی دلمردهام، چگونه نگریم!
پرسشم از راز ِبیوفایی او بود
حال که پی بردهام، چگونه نگریم؟
“فاضل نظری”
☆☆✿☆☆
با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است
با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی میکنند
چهره امروز در آیینه فردا خوش است
برق را در خرمن مردم تماشا کردهاست
آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است
فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را
عشرت امروز بیاندیشه فردا خوش است
هیچ کاری بیتامل گرچه صائب خوب نیست
بیتامل آستین افشاندن از دنیا خوش است
“صائب تبریزی”
☆☆✿☆☆
بهار آمد پریشان باغ من افسرده بود اما
به جو باز آمد آب رفته ماهی مرده بود اما
زمستان رفت، برفش آب شد، خورشید بازآمد
کبوتر بچه ها را سوز سرما بردهبود اما
بشوید خاک قاب پنجره باران پاییزی
به پشت شیشه در تنگی گلم پژمرده بود اما
هزاران نوشدارو میرسید از بهر سهرابم
به سهرابم هزاران ضرب چاقو خورده بود اما
خلاصه گشت ماه و مهر تا آن سال آخر شد
بهار آمد دوباره! باغ من افسرده بود اما…
“مهدی اخوان ثالث”
☆☆✿☆☆
رفتهبودم سر حوض
تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان میگفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کردهی تابستان بود
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک، رفت که رفت
ولی آن نور درشت، عکس آن میخک قرمز در آب
و اگر باد میآمد دل او، پشت چینهای تغابل میزد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش، باغ خدا را
دیدی همت کن
و بگو ماهیها
حوضشان بیآب است
باد میرفت
به سروقت چنار
من به سروقت
خدا میرفتم
“سهراب سپهری”
☆☆✿☆☆
مثل یک جنگلِ پاییزیِ سرماخورده
شدهام بیرمق و غمزده و تا خورده
اخم کن! زخم بزن! تلخ بگو! سر بشکن!
قالی آنگاه عزیز است که شد پا خورده
ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند؟
بس که آب و نمک از سفرهی دریا خورده
عشق، داغ است و دوای تن سرد من و تو
دور آتش بنشینیم دو سرماخورده؟
برسانید به یوسف که سرافراز شدی
هر چه سنگ است به بیچاره زلیخا خورده
برسانید از او صرفنظر خواهمکرد
نرساند اگر از آن لب حلوا خورده
“ناصر حامدی”
☆☆✿☆☆
تو را آنگونه میخواهم که باغی باغبانش را
شبیه مادر پیری که میبوسد جوانش را
تو را در یک شب بارانی غمگین سرودم که
نمیدانم زمانش را، نمییابم مکانش را
من آن سرباز دلتنگم، که با تردید در میدان
برای هیچ و پوچ از دست خواهدداد جانش را
پریشانم شبیه پادشاهی خفته در بستر
که بالای سرش میبیند امشب دشمنانش را
تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم
از آن پس بارها گم کردهام فصل خزانش را
پرستویی که با تو هم قفس باشد نمیترسد
بدزدند آب و نانش را، بگیرند آسمانش را
تو ماهی باش تا دریا برقصد موج بردارد
تو آهو باش تا صیاد بفروشد کمانش را
من آن مستم که در میخانهای از دست خواهدرفت
اگر دستان تو پر کردهباشد استکانش را
“علی سلیمانی”
☆☆✿☆☆
آب را گل نکنید!
ماهی،
پرِ پرواز ندارد
“علی چاروسائی”
☆☆✿☆☆
عشق حق داشت اگر تور نیانداخت به آب
برکهی بخت من از ماهی دلمرده پر است
“فاضل نظری”
☆☆✿☆☆
آرامتر از آبی دریاست نگاهت…
من ماهیِ دلخواهِ توام تور بیانداز
“فرشته خدابنده”
☆☆✿☆☆
حال این ماهیِ افتاده به این برکه خشک
حال حبسیهنویسی است که زندانی نیست
“حامد عسکرى”
☆☆✿☆☆
دوباره از سر نو راهیات نخواهمشد
تو یونسم نشدی، ماهیات نخواهمشد
“چشمه”
☆☆✿☆☆
از حلقِ ماهیهای تُنگ
آب خوشی پایین نرفت
بعد از تو اقیانوس هم
تسکین ماهیها نشد…
“محمود اعظمی”
☆☆✿☆☆
مقدار یار همنفس جز من نداند هیچکس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
“سعدی”
☆☆✿☆☆
بین ماهیهای اقیانوس و ماهیهای تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چارهای جز آب نیست!
“فاضل نظری”
☆☆✿☆☆
در این دریا چه میجویند ماهیهای سرگردان؟
مرا آزاد میخواهی؟ به تنگ خویش برگردان
“فاضل نظری”
شعر درباره ماهی و دریا
مانند کوچهای که مسیر عبور توست؛
در من قدم زدی و مرا جا گذاشتی
ماهی شدم که غرق تو باشم ولی مرا
با تُنگ، در مقابل دریا گذاشتی …
“سورنا جوکار”
☆☆✿☆☆
من آمدهام که با تو راهی بشوم
آنی که تو از دلم بخواهی بشوم
دریا بغلم کن! بغلم کن دریا!
میخواهم از این به بعد ماهی بشوم
“جليل صفربيگی”
☆☆✿☆☆
هرشب اشکم را به بالینم
نمیبیند کسی…
اشک ماهی در دل دریا
نمیآید به چشم…
“سیده معصومه اجاق”
☆☆✿☆☆
تو دیدی هیچ عاشق را که سیر بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا
“مولوی”
☆☆✿☆☆
دلتنگِ دریاست!
ماهی افتاده بر ساحل؛
چونان من، دور از تو
☆☆✿☆☆
تا دیدار تو
یک شیشه فاصله است و من
مثل ماهی
میانِ تُنگ
و تُنگ
میان دریا.
آه، اگر بشکند این دیوار شیشهای!
“رضا کاظمی”
☆☆✿☆☆
ماهی تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت
برکهای کوچک به من میداد دریا پیشکش!
“سجاد سامانی”
☆☆✿☆☆
ماهی! نمیر… باش که دریا بیاورم!
دریا کجاست؟ تُنگ بیاور که دیر شد…
“پوریا شیرانی”
☆☆✿☆☆
دچار یعنی
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک،
دچار آبی دریای بیکران باشد.
“از مجموعه اشعار سهراب سپهری”
☆☆✿☆☆
تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی
شعر درباره ماهی قرمز
حوضی داشتم
با ماهی قرمزی در آبش
خوش داشتم ببینم
ماهی قرمزم بر فراز چنارها پرواز کند…
“از مجموعه اشعار بیژن الهی”
☆☆✿☆☆
عید هم پایان گرفت و سفرهها برچیده شد
ماهی قرمز کنون چشم انتظار گربه است
“پریوش رستمی”
☆☆✿☆☆
ماهی قرمزم و دلخوشیام این شده که
عکس ماه تو بیفتد به تن کاشیها…
“علی صفری”
☆☆✿☆☆
به اندازه ی تُنگ تو تَنگ است
دنیای من هم
ماهی قرمزجان
بهجای زمزمهی مهربانِ رود و موجِ آرام ِ دریا
سهم من هم از این دنیا جنگ است
ماهی قرمزجان
“آرمان میلادی”
☆☆✿☆☆
ماهی قرمز من
تنگ بلور جای تو نیست
دل به دریا زدن مقصد توست
خانه شیشهایات دریا نیست
☆☆✿☆☆
عید آمد همه شادند
همه با یک لباس نو
همه در سفره هفتسین
پدر به کودکش میدهد عیدی
دلاری سرد
مادر بر زلف دخترش میگذارد گل
میزند شانه
منم آن ماهی قرمز
در یک تُنگ
تَنگ
آبش شور است و سرد
دلم تنگ است از دوری
آن ماهی سیاه کوچک دریای
آزادی
اشک گرم من در آب
نمیبینید؟
من از نگاه گربهی همسایه میترسم
من از نگاه گربهی همسایه میترسم
کلام آخر
اگر به خواندن شعر و ادبیات ملل مختلف علاقه دارید، با گشتی در سایت ستاره میتوانید با دنیایی از زیباترین شعرها و متنها با مضامین مختلف آشنا شوید.