اشعار عباس معروفی؛ شعرهایی زیبا و عاشقانه

عباس معروفی یکی از معروف‌ترین نویسنده‌های ایرانی است که علاوه بر نوشتن رمان و داستان، شعرهای زیبایی نیز سروده است. در این مقاله مجموعه زیبایی از اشعار عباس معروفی را برای شما گرداوری کرده‌ایم. با ما همراه باشید.

اشعار عباس معروفی

عباس معروفی را با کتاب‌هایی مانند «سمفونی مردگان»، «سال بلوا»، «فریدون سه پسر داشت» و «پیکر فرهاد» می‌شناسند، اما اشعار عباس معروفی هم به همان نسبت کتاب‌هایش زیبا و دلنشین است. او که در دانشگاه، ادبیات دراماتیک خوانده بود، در پاییز ۱۳۶۹ مجله ادبی گردون را پایه‌گذاری کرد و سردبیری آن را برعهده گرفت. «جایزه قلم زرین گردون» هم در پیوند با این مجله شکل گرفت و در پرورش نویسندگان جوان نقشی چشمگیر ایفا کرد.

در ادامه شما را با زیباترین اشعار عباس معروفی آشنا خواهیم کرد.

اشعار عباس معروفی

می‌خواهم بدانم چی پوشیده‌ای
مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات
روی میزت راه می‌د‌هی؟
می‌شود وقتی می‌نویسی
دست چپت توی دست من باشد؟
اگر خوابم برد
موقع رفتن
جا نگذاری مرا روی میز!
از دلتنگیت می‌میرم.
وقتی نیستی
می‌خواهم بدانم چی پوشیده‌ای
و هزار چیز دیگر

✧✧✧

وقتی تمام جاده‌ها را

وقتی تمام جاده‌ها را
به سوی خانه‌ات پیاده بال می‌زنم
پشت پنجره خوابت بگیرد
دلتنگ می‌شوی
یا کتاب می‌خوانی؟
پرواز هم مثل شنا
به جایی بند نیست
دستم را بگیر
تو را یاد بگیرم
بانوی زیبای من!

✧✧✧

عباس معروفی

نوازش تنت با من

نوازش تنت با من!
همه جا را شیار می‌کنم
با سرانگشت
خسته و امیدوار
می‌نشینم بر سنگی که منم
دستی برای پرندگان تکان می‌دهم
و به احترام تو
کلاه از سر برمی‌دارم.
چقدر تنهایی کنار زمین
یاد تو می‌افتم
عشق من!

✧✧✧

بیاویزمت به آینه ماشینم؟

بیاویزمت به آینه ماشینم؟
که تابخوران در خیالم
بچرخی
مردم خیال کنند دیوانه‌ام
یا دارم به دیدار تو می‌آیم؟
بگذارمت توی جیبم؟
که جای امن باشی
از سرما بلرزم
دنبالت بگردم
دست‌هام را بکنم توی جیبم؟

✧✧✧

تو لیلی نیستی
من اما
مجنون حرف‌هات می‌شوم
دیوانه دست‌هات
مبهوت خنده‌هات
گل قشنگم
شیرین نیستی
ولی من
صخره‌های شب را
آنقدر می‌تراشم
تا خورشیدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندی.

✧✧✧

شعری از عباس معروفی

ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻟﺐﻫﺎﺕ
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻩ؟
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ
ﺩﻟﺘﻨﮓ «ﺗـــﻮ» ﺑﻮﺩﻩ‌ﺍﯼ
ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻢ؟
یک‌بار ﺑﺨﻮﺍﺏ،
ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻨﺸﯿﻦ ﻭ
ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﻧﮕﺎﻩ کن
حسرت دست‌هات مانده
به چشم‌هام
به خواب‌هام
به کش و قوس‌های تنم.
در حسرت دست‌هات
پرپر می‌زنم
می‌دانی؟
هیچ‌کدام از این‌ها را که گفتم
اصلا نمی‌خواهم
فقط باش
همین

✧✧✧

بانوی من!
از شانه‌هات شروع کنم برسم به دست‌هات
یا از دست‌هات بروم بالا؟
یک وقت نگاهم نکنی!
دستپاچه می‌شوم
لب‌هات را می‌بوسم

✧✧✧

نوشته‌هات را بزرگ می‌کنم
می‌چسبانم به آینه
که به جای خودم
تو لبخند بزنی

✧✧✧

من؟
من با صدای نفس کشیدنت هم
عاشقی می‌کنم
حتی اگر آرام و بی‌صدا
خودم را بگذارم در دست‌هات
و بروم
حتی وقتی از کنارت رد شوم
برای پرت نشدن حواست
بوی تنت را پُک بزنم

✧✧✧

گل قشنگم !
اگر کنارت نباشم
بوی گل و طعم بوسه‌هات
یادم می‌رود

✧✧✧

بودن یا نبودن
پلک زندگی ماست
در یکی تاب می‌خوریم
در یکی بی‌تاب می‌شویم
و من
در هر پلکی
یکبار دیدنت را می‌بازم

✧✧✧

دست‌هات دلم را برد
گفته بودم؟
حالا دست‌های تو
تمام ثروت من است

✧✧✧

اگر باد نبود
کنارم بند می‌شدی
همین‌جا که می‌دانی
اگر باد نبود
آسمانم را سراسر ابر نمی‌گرفت
و من
این همه دلتنگ نمی‌شدم ابرآلود
این همه در دلم نمی‌باریدم
و این همه از شوق آفتاب نمی‌آمدم کنار پنجره
همیشه خیال می‌کردم
تو می‌آیی
و من آمدنت را تماشا می‌کنم
همیشه،
باد، پنجره را به هم کوبید
و باران تندی گرفت!

✧✧✧

بوی تنت
مرا برمی‌گرداند
به دوران پیش از خودم
پیش از آن که باشم.
مگر پیش از تو
سیب هم وجود داشت؟

✧✧✧

حتی یک نفر در این دنیا
شبیه تو نیست
نه در نفس کشیدن،
نه در نفس نفس نفس زدن،
و نه از قشنگی
نفس مرا بند آوردن!

✧✧✧

بی‌خوابی‌ام را
یک شب در آغوش تو چاره می‌کنم!
عشق من
بی‌تابی‌ام را چه کنم؟

✧✧✧

من فکر می‌کنم
جاذبه‌ی تو از خاک نبوده
از آسمان بوده
از سیب نبوده
از دست‌‌هات بوده
از خنده‌هات
موهات
و نگاه برهنه‌ات
که بر تنم می‌ریخت

✧✧✧

به زودی در آغوشت می‌گیرم
می‌خواهم توی بغلت
همه‌اش بمیرم
و تو مدام بوسم کنی
تا خدا به بودنش شک کند!
می‌شود؟

✧✧✧

قلمرو موسیقی
قلب است
جایی که تو راه می‌روی
همه آهنگ‌ها
از موهای تو
به آسمان می‌رسد،
بخند.

✧✧✧

می‌شود پرتقالم را
بیاورم توی تخت‌خواب؟
قول می‌دهم پرتقالی نشوی.

✧✧✧

قلمرو تو چشم است
در هوایی بارانی
دارم تمام می شوم،
بیا.

تو بخواه
تا من برایت بمیرم
به طمع یک بوسه
با طعم نارنجی
یا هر رنگی تو بخواهی

هر چقدر هم که عاشقت باشم
نمی توانم عاشقی‌ام را
به تو ترجیح دهم
هر چقدر که عاشقی بلد باشم
خرج تو می‌کنم
به جاش
تو برای من لبخند بزن.
می‌شود؟

✧✧✧

همه کوچه‌ها را گشته‌ام
ایستگاه‌ها، فرودگاه‌ها، پارک‌ها
کافه‌های شلوغ
پاتوق‌های کوچک
خیابان‌ها و میدان‌ها
حالا من
به آسمان هم
نگاه نمی‌کنم
زیرا در آنجا هم نیستی
آب شده‌ای در چشم هام
یک قطره پاک
خانه را هم گشته‌ام
بانوی من!
می‌شود کمد لباس را باز کنم
تو آنجا باشی و بخندی باز؟
می‌شود؟

✧✧✧

از دلتنگيت کجا فرار کنم
معمار هيجان
کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم؟
کجا بايستم که راه رفتنت را ببينم؟
کجا بخوابم که صدای نفس‌هات بيايد؟
کجا بچرخم که در آغوش تو پيدا شوم؟
کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی؟
کجایی؟
کجایی که هيچ چيزی قشنگ‌تر از تماشای تو نيست؟
کجا بميرم
که با بوسه‌های تو چشم باز کنم؟
کجايی؟

✧✧✧

ﺗﻮ
اﻧﺘﺨﺎب ﻣﻦ ﻧﺒﻮدی
عشق من!
ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻢ ﺑﻮدی
ﺗﻨﻬﺎ اﻧﮕﻴﺰه ﻣﺎﻧﺪﻧﻢ
در اﻳﻦ واﻧﻔﺴﺎی ﺷﻠﻮغ
در اﻳﻦ زندگی بی‌اﻋﺘﺒﺎر

✧✧✧

هيچ‌چيزی از تو نمی‌خواستم
عشق من
فقط می‌خواستم
در امتداد نسيم
گذشته‌ را به انبوه گيسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطوره‌های نارنجی
که هنگام راه رفتن
ستاره‌های واژگانم
برايت راه شيری بسازند
می‌خواستم سر هر پيچ
يک شعر بکارم
بزنی به موهات
که وقتی برابر آينه می‌ايستی
هيچ چيزی
جز دست‌های من
بر سينه‌ات دل دل نکند
می‌خواستم تمام راه با تو باشم
نفس بزنم
برايت بجنگم
بخاطرت زخمی شوم
و مغرور پای تو بايستم
بر ستون يادبود شهر

✧✧✧

هیچکس به اندازه من
خدا را دوست ندارد
هیچکس به اندازه تو
مرا دوست ندارد
و هیچکس به اندازه خدا
تو را دوست ندارد
می‌بینی؟
می‌بینی در چه چرخه‌ای
عاشقت شده‌ام؟

✧✧✧

تا به حال کسی
تو را با چشم‌هاش نفس کشیده؟
آنقدر نگاهت می‌کنم
که نفس‌هام
به شماره بیفتد
بانوی زیبای من!
جوری که از خودت فرار کنی
و جایی جز آغوش من
نداشته باشی

✧✧✧

مگر نمی‌گویند که هر آدمی
یک بار عاشق می‌شود؟
پس چرا هر صبح که چشم‌هات را باز می‌کنی
دل می‌بازم باز؟
چرا هر بار که از کنارم می‌گذری
نفست می‌کشم باز؟
چرا هر بار که می‌خندی
در آغوشت در به در می‌شوم باز؟
چرا هر بار که تنت را کشف می‌کنم
تکه‌های لباسم بال درمی‌آورند باز؟
گل قشنگم!
برای ستایش تو
بهشت جای حقیری‌ست
با همین دست‌های بی‌قرار
به خدا می‌رسانمت

✧✧✧

عباس معروفی

بودنت
زندگی را معنا می‌کند
لازم نيست کاری انجام دهی
سرو روان من
همين که راه می‌روی ساز می‌زنی
می‌گويی می‌شنوی می‌خندی
همين که دگمه‌هام را باز می‌کنی می‌بندی
يعنی همه چيز
لازم نيست بر عاشقی کردنت خيال ببافی
همين شرمی که با خنده‌ات می‌خيزد
پولک‌هايی که از چشم‌هات می‌ريزد
همين که دستت
توی دستم عرق می‌کند
همين شيرين زبانی‌هات
همين که بوی قورمه‌سبزی نمی‌دهی
يعنی همه چيز
گفته بودم؟
گفته بودم همين که نگاه نارنجی‌ات
به زندگی‌ام می‌تابد
يعنی همه چيز؟

✧✧✧

قشنگی زندگی
یکیش موهای توست
گل من!
نه این که راه بروی
باد را پریشان کنی
نه!
در آغوشم بخوابی
که موهات را نفس بکشم
آرام
در باغ روحت بچرخم
در بهشت پرتقال و نارنج
و قشنگی بودنت را
به تنت بگویم

کلام آخر

سال بلوا، سمفونی مردگان، فریدون سه پسر داشت، دریاروندگان جزیره آبی‌تر و پیکر فرهاد، از آثار عباس معروفی است. از این بین، سمفونی مردگان در سال ۲۰۰۱ جایزه بنیاد ادبی فلسفی سورکامپ آلمان و پیکر فرهاد در سال ۲۰۰۲ جایزه سال بنیاد کتاب آرتولد تسوایگ را به دست آورد. عباس معروفی در شهریور سال ۱۴۰۱ و در ۶۵ سالگی به دلیل ابتلا به بیماری سرطان درگذشت.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید