حکایت و داستان جالب دو مسافر و زن زیرک

حکایت‌ها داستان‌های بسیار کوتاهی هستند که پیامی اخلاقی و پند آموز را در دل خود جا داده‌اند.

حکایات داستانی کوتاه و آموزنده هستند که علاوه بر سرگرم کردن خواننده این وظیفه را به عهده دارند که چیزی به دانسته‌های او اضافه کنند و پندی اخلاقی به او بدهند. در این مطلب با یک حکایت جالب و خواندنی همراه شما هستیم.

حکایت دو مسافر و زن زیرک

مسافری نزدیک شهر بزرگی از زنی که کنار جاده نشسته‌بود پرسید:مردم این شهر چگونه مردمانی هستند؟

زن گفت: مردم شهری که از آن آمدی چگونه بودند؟

مسافر پاسخ داد: بسیار بد, مردم شهر من غیر قابل اعتماد و از هر نظر نفرت انگیز هستند و من از آنجا فرار کردم.

زن گفت: مردم این شهر نیز چنین هستند.

هنوز مسافر اول نرفته بود که مسافر دیگری از همان شهر رسید و راجع به مردم آن شهر سوال کرد.

باز هم زن در مورد مردم شهری که مسافر از آنجا آمده بود پرس و جو کرد.

مسافر دوم گفت: آن‌ها مردم خوبی بودند و انسان‌هایی راستگو,سخت کوش و بسیار بخشنده هستند. حقیقتا از اینکه آنجا را ترک کردم غمگینم.

زن خردمند پاسخ داد: غمگین مباش، آنها را در شهری که پیش رو داری باز هم خواهی‌یافت.

نکته آموزنده این حکایت این است که هر چه برای انسان پیش آید به زاویه دید او بستگی دارد. به قول دنیس رابینز “دونفر از پشت میله های زندان به بیرون نگاه می کنند, یکی گل و لای روی زمین را میبیند و دیگری ستارگان آسمان را”

نظر شما درباره این حکایت چیست؟ نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما به اشتراک بگذارید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید