اشعار عراقی؛ شعرهای عاشقانه و زیبای فخرالدین عراقی

فخرالدین عراقی، شاعر و عارف بلندآوازه ایرانی بوده که آثار بی‌نظیری در قالب شعر و نثر خلق کرده‌است. بسیاری از اشعار وی مفاهیم عاشقانه و عارفانه دارند. در این مقاله گلچینی از زیباترین اشعار عراقی را برای شما گردآوری کرده‌ایم.

اشعار عراقی

فخرالدین ابراهیم‌بن بزرگمهر معروف به فخرالدین عراقی از شاعران و عارفان مشهور ایرانی است که در قرن هفتم هجری می‌زیسته است. عراقی اگرچه در سبک‌های مختلفی شعر سروده، اما غزلیات وی همانند غزلیات حافظ شیرازی، جایگاه ویژه‌ای در ادبیات فارسی دارد. «دیوان اشعار»، «عشاق‌ نامه»، «مکاتیب» و «شرح لمعات» از جمله شناخته‌شده‌ترین آثار عراقی هستند. درون‌مایه اشعار وی مانند اشعار خواجه عبدالله انصاری و اشعار باباطاهر عریان، عاشقانه و عارفانه است. برای خواندن گلچینی از زیباترین اشعار عراقی با درون مایه شعر فراق، جدایی و اشعار عاشقانه با ستاره همراه شوید.

 

مجموعه‌ای از بهترین اشعار عراقی

عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوته سودا نهاد

گفت‌وگویی در زبان ما فکند
جست‌وجویی در درون ما نهاد

داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد

رمزی از اسرار باده کشف کرد
راز مستان جمله بر صحرا نهاد

قصه خوبان به نوعی باز گفت
کاتشی در پیر و در برنا نهاد

از خمستان جرعه‌ای بر خاک ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد

عقل مجنون در کف لیلی سپرد
جان وامق در لب عذرا نهاد

دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد

چون نبود او را معین خانه‌ای
هر کجا جا دید، رخت آن‌جا نهاد

بر مثال خویشتن حرفی نوشت
نام آن حرف آدم و حوا نهاد

حسن را بر دیده خود جلوه داد
منتی بر عاشق شیدا نهاد

هم به چشم خود جمال خود بدید
تهمتی بر چشم نابینا نهاد

یک کرشمه کرد با خود، آن‌چنانک:
فتنه‌ای در پیر و در برنا نهاد

کام فرهاد و مراد ما همه
در لب شیرین شکرخا نهاد

بهر آشوب دل سوداییان
خال فتنه بر رخ زیبا نهاد

وز پی برک و نوای بلبلان
رنگ و بویی در گل رعنا نهاد

تا تماشای وصال خود کند
نور خود در دیده بینا نهاد

تا کمال علم او ظاهر شود
این همه اسرار بر صحرا نهاد

شور و غوغایی برآمد از جهان
حسن او چون دست در یغما نهاد

چون در آن غوغا عراقی را بدید
نام او سر دفتر غوغا نهاد

✿´⌣`✿♡✿´⌣`✿

 

اشعار عاشقانه عراقی

 

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبسته ما بگشایی؟

نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی

گفته‌بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟

بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی

همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی

پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی

جز تو اندر نظرم هیچ‌کسی می‌ناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی

گفتی: «از لب بدهم کام عراقی روزی»
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی

✿´⌣`✿♡✿´⌣`✿

با من دلشده گر یار نسازد چه کنم؟
دل غمگین مرا گر ننوازد چه کنم؟

بر من آن است که با فرقت او می‌سازم
وصلش ار با من بیچاره نسازد چه کنم؟

جانم از آتش غم سوخت، نگویید آخر
تا غمش یک نفسم جان نگدازد چه کنم؟

خود گرفتم که سر اندر ره عشقش بازم
با من آن یار اگر عشق نبازد چه کنم؟

یاد ناورد ز من هیچ و نپرسید مرا
باز یک‌بارگیم پست نسازد چه کنم؟

چند گویند مرا: صبر کن از لشکر غم؟
بر من از گوشه ناگاه بتازد چه کنم؟

من بدان فخر کنم کز غم او کشته شوم
گر عراقی به چنین فخر ننازد چه کنم؟

✿´⌣`✿♡✿´⌣`✿

چه کرده‌ام که دلم از فراق خون کردی؟
چه اوفتاد که درد دلم فزون کردی؟

چرا ز غم دل پر حسرتم بیازردی؟
چه شد که جان حزینم ز غصه خون کردی؟

نخست ار چه به صد زاریم درون خواندی
به آخر از چه به صد خواریم برون کردی؟

همه حدیث وفا و وصال می‌گفتی
چو عاشق تو شدم قصه واژگون کردی

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، بیا
نظر به حال دلم کن، ببین که: چون کردی؟

لوای عشق برافراختی چنان در دل
که در زمان، علم صبر سرنگون کردی

کنون که با تو شدم راست چون الف یکتا
ز بار محنت، پشتم دو تا چو نون کردی

نگفته‌بودی، بیداد کم کنم روزی؟
چو کم نکردی باری چرا فزون کردی؟

هزار بار بگفتی نکو کنم کارت
نکو نکردی و از بد بتر کنون کردی

به دشمنی نکند هیچ‌‌کس به جان کسی
که تو به دوستی آن با من زبون کردی

بسوختی دل و جانم، گداختی جگرم
به آتش غمت از بسکه آزمون کردی

کجا به درگه وصل تو ره توانم یافت؟
چو تو مرا به در هجر رهنمون کردی

سیاه‌روی دو عالم شدم، که در خم فقر
گلیم بخت عراقی سیاه‌گون کردی

✿´⌣`✿♡✿´⌣`✿

چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟
که ناگه دامن از من درکشیدی

چه افتادت که از من برشکستی؟
چرا یک‌بارگی از من رمیدی؟

به هر تردامنی رخ می‌نمایی
چرا از دیده من ناپدیدی؟

تو را گفتم که مشنو گفتِ بد گوی
علی‌رغم من مسکین شنیدی

مرا گفتی: رسم روزیت فریاد
عفا الله نیک فریادم رسیدی!

دمی از پرده بیرون آی، باری
که کلی پرده صبرم دریدی

هم از لطف تو بگشاید مرا کار
که جمله بستگی‌ها را کلیدی

نخستم برگزیدی از دو عالم
چو طفلی در برم می‌پروریدی

لب خود بر لب من می‌نهادی
حیات تازه در من می‌دمیدی

خوشا آن دم که با من شاد و خرم
میان انجمن خوش می‌چمیدی

ز بیم دشمنان با من نهانی
لب زیرین به دندان می‌گزیدی

چو عنقا، تا به چنگ آری مرا باز
ورای هر دو عالم می‌پریدی

مرا چون صید خود کردی، به آخر
شدی با آشیان و آرمیدی

تو با من آن زمان پیوستی، ای جان
که بر قدم لباس خود بریدی

از آن دم باز گشتی عاشق من
که در من روی خوب خود بدیدی

من ار چه از تو می‌آیم پدیدار
تو نیز اندر جهان از من پدیدی

مراد تو منم، آری، ولیکن
چو وابینی تو خود خود را مریدی

گزیدی هر کسی را بهر کاری
عراقی را برای خود گزیدی

 

شعر عاشقانه عراقی

 

✿´⌣`✿♡✿´⌣`✿

چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی
ندیم و مونس و یارم تو باشی

دل پر درد را درمان تو سازی
شفای جان بیمارم تو باشی

ز شادی در همه عالم نگنجم
اگر یک لحظه غم خوارم تو باشی

ندارم مونسی در غار گیتی
بیا، تا مونس غارم تو باشی

اگر چه سخت دشوار است کارم
شود آسان، چو در کارم تو باشی

اگر جمله جهانم خصم گردند
نترسم، چون نگهدارم تو باشی

همی نالم چو بلبل در سحرگاه
به بوی آن‌که گل‌زارم تو باشی

چو گویم وصف حسن ماه‌رویی
غرض زان زلف و رخسارم تو باشی

اگر نام تو گویم ور نگویم
مراد جمله گفتارم تو باشی

از آن دل در تو بندم، چون عراقی
که می‌خواهم که دلدارم تو باشی

✿´⌣`✿♡✿´⌣`✿

خوشا دردی که درمانش تو باشی
خوشا راهی که پایانش تو باشی

خوشا چشمی که رخسار تو بیند
خوشا ملکی که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل که دلدارش تو گردی
خوشا جانی که جانانش تو باشی

خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی

چه خوش باشد دل امیدواری
که امید دل و جانش تو باشی

همه شادی و عشرت باشد ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی

گل و گل‌زار خوش آید کسی را
که گل‌زار و گلستانش تو باشی

چه باک آید ز کس آن را که او را
نگه‌دار و نگهبانش تو باشی

مپرس از کفر و ایمان بی‌دلی را
که هم کفر و هم ایمانش تو باشی

مشو پنهان از آن عاشق که پیوست
همه پیدا و پنهانش تو باشی

برای آن به ترک جان بگوید
دل بیچاره تا جانش تو باشی

عراقی طالب درد است دایم
به بوی آن‌که درمانش تو باشی

✿´⌣`✿♡✿´⌣`✿

 

اشعار عراقی

 

نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی
دلم بی‌تو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی

دلم آن‌گاه خوش گردد که تو دلدار من باشی
مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم‌خوار من گردی
از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

بسا خون جگر، جانا، که بر خوان غمت خوردم
به بوی آن‌که یک باری تو هم مهمان من باشی

منم دایم تو را خواهان، تو و خواهان خود دایم
مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟

همه زان خودی، جانا، از آن با کس نپردازی
چه باشد، ای ز جان خوشتر ، که یک دم آن من باشی؟

اگر تو آن من باشی، ازین و آن نیندیشم
ز کفر آخر چرا ترسم، چو تو ایمان من باشی؟

ز دوزخ آنگهی ترسم که جز تو مالکی یابم
بهشت آنگاه خوش باشد که تو رضوان من باشی

فلک پیشم زمین بوسد، چو من خاک درت بوسم
ملک پیشم کمر بندد، چو تو سلطان من باشی

عراقی، بس عجب نبود که اندر من بود حیران
چو خود را بنگری در من، تو هم حیران من باشی

✿´⌣`✿♡✿´⌣`✿

بی‌رخت جانا، دلم غمگین مکن
رخ مگردان از من مسکین، مکن

خود ز عشقت سینه‌ام خون کرده‌ای
از فراقت دیده‌ام خونین مکن

بر من مسکین ستم تا کی کنی؟
خستگی و عجز من می‌بین، مکن

چند نالم از جفا و جور تو؟
بس کن و بر من جفا چندین مکن

هر چه می‌خواهی بکن، بر من رواست
بی‌نصیبم زان لب شیرین مکن

بر من خسته، که رنجور توام
گر نمی‌گویی دعا، نفرین مکن

در همه عالم مرا دین و دلی است
دل فدای توست، قصد دین مکن

خواه با من لطف کن، خواهی جفا
من نیارم گفت: کان کن، این مکن

با عراقی گر عتابی می‌کنی
از طریق مهر کن، وز کین مکن

✿´⌣`✿♡✿´⌣`✿

اشعار فخرالدین عراقی

 

چه کرده‌ام که دلم از فراق خون کردی؟
چه اوفتاد که درد دلم فزون کردی؟

چرا ز غم دل پر حسرتم بیازردی؟
چه شد که جان حزینم ز غصه خون کردی؟

نخست ار چه به صد زاریم درون خواندی
به آخر از چه به صد خواریم برون کردی؟

همه حدیث وفا و وصال می‌گفتی
چو عاشق تو شدم قصه واژگون کردی

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، بیا
نظر به حال دلم کن، ببین که: چون کردی؟

لوای عشق برافراختی چنان در دل
که در زمان، علم صبر سرنگون کردی

کنون که با تو شدم راست چون الف یکتا
ز بار محنت، پشتم دو تا چو نون کردی

نگفته‌بودی، بیداد کم کنم روزی؟
چو کم نکردی باری چرا فزون کردی؟

هزار بار بگفتی نکو کنم کارت
نکو نکردی و از بد بتر کنون کردی

به دشمنی نکند هیچ کس به جان کسی
که تو به دوستی آن با من زبون کردی

بسوختی دل و جانم، گداختی جگرم
به آتش غمت از بسکه آزمون کردی

کجا به درگه وصل تو ره توانم یافت؟
چو تو مرا به در هجر رهنمون کردی

سیاه‌روی دو عالم شدم، که در خم فقر
گلیم بخت عراقی سیاه‌گون کردی

✿´⌣`✿♡✿´⌣`✿

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست این‌‌ها گل خیر آشنایی

همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه گدایی

مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آن‌که شاید تو به چشم من درآیی

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیده‌ام ز گل‌ها همه بوی بی‌وفایی

به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

به قمارخانه رفتم، همه پاک‌باز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد
که: درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی

✿´⌣`✿♡✿´⌣`✿

شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟
به جان می‌جویمت جانا، کجایی؟

همی پویم به سویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا، کجایی؟

چو تو از حسن در عالم نگنجی
ندانم تا تو چونی، یا کجایی؟

چو آن‌جا که تویی کس را گذر نیست
ز که پرسم، که داند؟ تا کجایی؟

تو پیدایی ولیکن جمله پنهان
وگر پنهان نه‌ای، پیدا کجایی؟

ز عشقت عالمی پر شور و غوغاست
چه دانم تا درین غوغا کجایی؟

فتاد اندر سرم سودای عشقت
شدم سرگشته زین سودا، کجایی؟

درین وادی خون‌خوار غم تو
بماندم بی‌کس و تنها، کجایی؟

دل سرگشته حیران ما را
نشانی در رهی بنما، کجایی؟

چو شیدای تو شد مسکین عراقی
نگویی: کاخر، ای شیدا، کجایی؟

 

سخن آخر

در این نوشته تلاش کردیم بهترین اشعار عراقی را برای شما بیاوریم. اگر از علاقه‌مندان به اشعاری با مضامین احساسی هستید، خواندن اشعار سهراب سپهری و اشعار فروغ فرخزاد را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید