زن، زیبایی او و حضورش در هستی همواره یکی از مضامین مورد اشاره در شعر شاعران بوده است. به همین دلیل علاوه بر شعر درباره مادر، به بهانههای مختلف از جایگاه زن در شعر صحبت شده و از زن در اشعاری با مضامین مختلف حتی در شعر در مورد عینک نیز صحبت شده است. حتی در اشعار عاشقانه به زبانهای مختلف مانند شعر عاشقانه کردی نیز از زن و جایگاه او بسیار صحبت شده است. اشعار برخی از شاعران معاصر نیز مانند شعر عاشقانه شاملو برای آیدا، سرشار از سخنان عاشقانه از زنان است.
در این مطلب از ستاره مجموعهای از زیباترین و بهترین شعر درباره زن را تقدیم شما میکنیم. شما میتوانید از این اشعار کوتاه و بلند در توصیف مقام و جایگاه زن را در پستهای اینستگرام و پیامکهای خود استفاده کنید. با ستاره همراه شوید.
شعر درباره زن با مضامین احساسی
شاید این را شنیدهای که زنان
در دل «آری» و «نه» به لب دارند
ضعف خود را عیان نمیسازند
رازدار و خموش و مکارند
آه، من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو میزند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال
فروغ فرخزاد
❅♥❅♥❅♥
زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست:
نگاه سرد زندانبان!
❅♥❅♥❅♥
زنی را میشناسم من
که در یک گوشهی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق میخواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
❅♥❅♥❅♥
زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟
❅♥❅♥❅♥
تمام عشق منهای نگاه تو چه میماند؟
فقط یک زن که روز و شب برایت شعر میخواند
فقط یک زن که مدتهاست تنها عاشق شهر است
فقط یک زن که خود را سهم دستان تو میداند
تو را میخواهد و هرگز نمیخواهد که عکست را
به دیوار، در دنیای بیروحش بچسباند…
❅♥❅♥❅♥
آن داغ ننگ خورده که میخندید
بر طعنه های بیهُده من بودم
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که زن بودم…
❅♥❅♥❅♥
شبیه باد همیشه غریب و بیوطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است
کتاب قصه پر از شرح بیوفایی اوست
اگرچه او همه ی عمر فکر ما شدن است
چه فرق میکند عذرا و لیلی و شیرین؟
که او حکایت یک روح در هزار تَن است
قرار نیست معمای سادهای باشد :
کمی شبیه شما و کمی شبیه من است
کسی که کار جهان لنگ میزند بیاو
فرشته نیست، پری نیست، حور نیست؛ زن است
❅♥❅♥❅♥
هوای خانه گرفته…
هوای من برفیست
سکوتهای زنانه،
سکوت پُرحرفیست!
❅♥❅♥❅♥
زنی را میشناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه میخواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینهاش دارد
❅♥❅♥❅♥
زنی با فقر میسازد
زنی با اشک میخوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمیداند
❅♥❅♥❅♥
زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم میکند مخفی
که یکباره نگویندش
چه بدبختی چه بدبختی!
❅♥❅♥❅♥
زنی با تار تنهایی
لباس تور میبافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور میخواند
❅♥❅♥❅♥
زنی را میشناسم من
که میگوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست؟
❅♥❅♥❅♥
شعر چکیدهی ناب تمام زنان جهان است
که در تو
زندگی میکند
شعر ارابههای مست خورشید است
که با جستوخیزهای عاشقی
از نفس نمیافتد
نارنجی
شعر یعنی ناز و کرشمهی کلمات
وقتی تو راه میروی
شعر یعنی شهد شراب
وقتی که حرف میزنی
شعر یعنی لبخند تو
وقتی نگاهت به من میافتد
شعر که حجاب ندارد
آرایه نمیبندد
شعر که لباس نمیپوشد
همیشه میخندد
در چشمهای تو
اوج میگیرد
در نگاه من
سرریز میکند
قسم به قلم
و آنچه میتراود از آن
❅♥❅♥❅♥
زن گریههای روز و شبش فرق میکند
سردردهای بیسببش فرق میکند
گر چه اسیر کشمکش سیب و گندم است
اما برای عشق تبش فرق میکند
میخندد و به رویت نمیآورد ولی
لبخند عشوه و غضبش فرق میکند
زن “نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت”
هر لحظه طعم سرخ لبش فرق میکند
روز از سر غرور و شب از درد عاشقی
زن گریههای روز و شبش فرق میکند
❅♥❅♥❅♥
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻤﺪﻥ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ
ﺷﻌﺮ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ
ﺳﺎﻗﻪﯼ ﮔﻨﺪﻡ
ﺷﯿﺸﻪﯼ ﻋﻄﺮ
ﺣﺘﯽ ﭘﺎﺭﯾﺲ، ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺑﯿﺮﻭﺕ –ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺯﺧﻢﻫﺎﯾﺶ– ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﻌﺮ ﺑﺴﺮﺍﯾﻨﺪ
ﺯﻥ ﺑﺎﺵ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻨﺪ
ﺯﻥ ﺑﺎش
(از مجموعه اشعار نزار قبانی)
❅♥❅♥❅♥
«تو را زنانه میخواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقهی گندم،
شیشهی عطر،
حتی پاریس زنانه است
و بیروت – با تمامی زخمهایش – زنانه است
تو را سوگند به آنان که میخواهند شعر بسرایند
زن باش.
تو را سوگند به آنان که میخواهند خدا را بشناسند
زن باش»
“از مجموعه اشعار جبران خلیل جبران“
❅♥❅♥❅♥
یا رب چه تحمل است زن را
با این همه رنج و درد دیدن
نه ماه به صد تعب جنین را
هر لحظه به جانبی کشیدن
زادن به هزار درد و محنت
وانگاه به رنج پروریدن
از بهر غذای طفل دادن
تا صبح دمی نیارمیدن
اندر پی کار خانه هر روز
تا شام به هر طرف دویدن
وانگاه به شب ز شوهر خویش
صد یاوه و ناسزا شنیدن
نوید
❅♥❅♥❅♥
خلقت زن بر نکوکاری بود
زندگانیاش فداکاری بود
مادری و مهربانیهای او
رنجها و جان فشانیهای او
هر یکی از دیگری بالاتر است
آن چو خورشید است آن گر اختر است
نظام وفا
❅♥❅♥❅♥
از زنان فکر باز دلنواز
کشور آباد است و میهن سرفراز
زن نبد گر در جهان رازی نبود
شعر و سوز و ساز و آوازی نبود
بانوی کاشانه دلهاست زن
روشنایی بخش محفلهاست زن
کهکشان زندگی دامان وی
اختران سعد فرزندان وی
حسن زن دلجویی و آزرم اوست
زیور زن مهر و خوی گرم اوست
نظام وفا
❅♥❅♥❅♥
جدایی بین مرد و زن روا نیست
که زن از مرد و مرد از زن جدا نیست
به هر جا گلرخان همدوش مردند
که بیگل هیچ بزمی را صفا نیست
کنون دیگر در این عصر درخشان
زنان را روزگار انزوا نیست
نباشد دوره فردوسی امروز
زن قرن طلایی اژدها نیست
حقوق مرد و زن باشد مساوی
که قانون است و قانون ادعا نیست
به چشم خویشتن باشیم شاهد
که بیزن رونقی در کارها نیست
ابراهیم صهبا
❅♥❅♥❅♥
دل من هیچ نیاساید از رنج و حزن
تا بیاندیشم از خواری و ناکامی زن
هم از آن روز که شد آدمی از خاک پدید
هم از آن روز بود بهره زن رنج و حزن
مرد را قوت سرپنجه ز زن بود فزون
که اسارت را در گردن زن هشت رسن
پیش از آن روز که آیین زناشویی را
مرد بپذیرد زن بود گرفتار محن
پیش از آن روز که شویش دهد از زر طوقی
طوقها داشت به گردن بر، زن از آهن
غلامرضا رشیدیاسمی
❅♥❅♥❅♥
شما که روح زندگی هستید
و زندگی بیشما اجاقیست خاموش
شما که نغمه آغوش روحتان
در گوش جان مرد فرحزاست
شما که در سفر پرهراس زندگی، مردان را در آغوش خویش آرامش بخشیدهاید
و شما را پرستیدهاست هر مرد خودپرست،
عشقتان را به ما دهید
شما که عشقتان زندگیست!
و خشمتان را به دشمنان ما
شما که خشمتان مرگ است!
شعر درباره زن خوب
گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست
❅♥❅♥❅♥
زن خوب فرمانبر پارسا
کند مرد درویش را پادشا
برو پنج نوبت بزن بر درت
چو یاری موافق بود در برت
همه روز اگر غم خوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود در کنار
کرا خانه آباد و همخوابه دوست
خدا را به رحمت نظر سوی اوست
چو مستور باشد زن و خوبروی
به دیدار او در بهشت است شوی
کسی بر گرفت از جهان کام دل
که یکدل بود با وی آرام دل
اگر پارسا باشد و خوش سخن
نگه در نکویی و زشتی مکن
زن خوش منش دل نشان تر که خوب
که آمیزگاری بپوشد عیوب
ببرد از پری چهره زشت خوی
زن دیو سیمای خوش طبع، گوی
چو حلوا خورد سرکه از دست شوی
نه حلوا خورد سرکه اندوده روی
دلارام باشد زن نیک خواه
ولیکن زن بد، خدایا پناه!
چو طوطی کلاغش بود هم نفس
غنیمت شمارد خلاص از قفس
سر اندر جهان نه به آوردگی
وگرنه بنه دل به بیچارگی
تهی پای رفتن به از کفش تنگ
بلای سفر به که در خانه جنگ
به زندان قاضی گرفتار به
که در خانه دیدن بر ابرو گره
سفر عید باشد بر آن کدخدای
که بانوی زشتش بود در سرای
در خرمی بر سرایی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند
چون زن راه بازار گیرد بزن
وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
اگر زن ندارد سوی مرد گوش
سراویل کحلیش در مرد پوش
زنی را که جهل است و ناراستی
بلا بر سر خود نه زن خواستی
چو در کیله یک جو امانت شکست
از انبار گندم فرو شوی دست
بر آن بنده حق نیکویی خواسته است
که با او دل و دست زن راست است
چو در روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردی مزن
زن شوخ چون دست در قلیه کرد
برو گو بنه پنجه بر روی مرد
چو بینی که زن پای بر جای نیست
ثبات از خردمندی و رای نیست
گریز از کفش در دهان نهنگ
که مردن به از زندگانی به ننگ
بپوشانش از چشم بیگانه روی
وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی
زن خوب خوش طبع رنج است و بار
رها کن زن زشت ناسازگار
چه نغز آمد این یک سخن زان دوتن
که بودند سرگشته از دست زن
یکی گفت کس را زن بد مباد
دگر گفت زن در جهان خود مباد
زن نو کن ای دوست هر نوبهار
که تقویم پاری نیاید بکار
کسی را که بینی گرفتار زن
مکن سعدیا طعنه بر وی مزن
تو هم جور بینی و بارش کشی
اگر یک سحر در کنارش کشی
بوستان سعدی
❅♥❅♥❅♥
محل تولدش کجاست
چند ساله است
نمیدانم
و در پی دانستنش نیستم
هرگز نپرسیدم
و به آن نیندیشیدم
نمیدانم
همسرم
بهترین زن دنیاست
درباره او واقعیتهای دیگر اهمیتی ندارد
ناظم حکمت