هرگاه موضوعی برای نوشتن انتخاب کردیم، ابتدا باید قالب آن را مشخص کنیم؛ زیرا هر موضوعی را نمیتوان در هر قالبی، بیان کرد. تعیین قالب، در نوشتن به ما کمک میکند که نوشتهی خود را بهتر و آسانتر سروسامان بدهیم. در این مطلب ۲ انشا درباره یک روز از کلاس در دو قالب گزارش نویسی و خاطره نویسی، نوشته ایم تا ایده ای برای شما باشد.
۱. انشا درباره یک روز از کلاس در قالب گزارش
روز اول مدرسه بود که به کلاس اول میرفتیم. وارد مدرسه که شدیم در حیاط صف گرفته بودند. هر کس وارد مدرسه می شد به انتهای صف میرفت. والدین بچه ها نیز کناری میایستادند. بالای سکو، آیاتی از قرآن تلاوت کردند و بعد مدیر مدرسه پشت بلندگو قرار گرفت و شروع به صحبت کرد. او ورود ما کلاس اولیها را تبریک و خوشامد گفت. سپس راهی کلاسها شدیم. قبل از ورود به یالن به هر کدام از ما شاخه گلی به مناسبت ورودمان به مدرسه دادند.
۴ کلاس درس در سالنی که ما وارد شدیم وجود داشت و همه کلاسها تمیز و روشن بودند. از والدینمان خداحافظی کردیم و هر کدام به کلاس خودمان رفتیم. هر کس نیمکتی را برای نشستن انتخاب میکرد تا اینکه معلم از راه رسید. خودش را معرفی کرد و آن وقت از روی دفتری که داشت یکی یکی اسم دانش آموزان را میخواند تا دستشان را بالا بگیرند و خودشان را معرفی کنند.
پس از اینکه همه خودمان را معرفی کردیم معلم درباره اینکه چرا همه باید به مدرس برویم و هدف از درس خواندن را برای ما توضیح داد و بعد گفت که قرار است چه درس هایی بخوانیم. درس های ما فارسی، نگارش، ریاضی، علوم و قرآن بود.
آن روز در زنگ های مختلف معلم ما از درسهای مختلف برای ما صحبت کرد و هر چیزی که آموزش میداد از ما نظر میخواست و در نهایت سوال میکرد. زنگ آخر همه با معلم خداحافظی کردیم و وقتی زنگ خورد از کلاس بیرون رفتیم. بیرون کلاس والدین بچه ها منتظر فرزندشان بودند. بعضی دانش آموزان نیز با سرویس مدارس به منزل برگشتند.
۲. انشا درباره یک روز از کلاس در قالب خاطره نویسی
در کلاس نشسته بودیم. زنگ آخر بود و من خسته و بی حوصله داشتم به حرف های معلم گوش می دادم که ناگهان صدایی شنیدم، صدای ریز و آرامی از پنجره می آمد. هنوز سرم را به طرف پنجره برنگردانده بودم که احساس کردم آرنجم کمی نمناک شده است. به پنجره نگاه کردم و دیدم قطرات باران دارد از لای پنجره به پایین میریزد و آستین من را هم کمی خیس کرده بود.
به آرامی پرده را کنار زدم و با صحنه زیبایی مواجه شدم. آسمان ابری داشت میبارید و زمین حیاط مدرسه و درختان کنار دیوار خیس و براق شده بودند. در همین لحظه معلم صدایم کرد و پرسید به چه چیز نگاه میکنی؟
من با لحنی آرام اما خوشحال گفتم باران… دارد باران میآید. معلم لبخندی زد و از همه بچه های کلاس دعوت کرد تا با هم پشت پنجره کلاس برویم و منظره زیبای باران را تماشا کنیم. این یک پیشنهاد عالی بود زیرا همه را سر شوق آورد و خستگی را از تنمان بیرون کرد.
در حالی که همه از پنجره بیرون را تماشا میکردیم و بوی خاک خیس خورده و باران را استشمام میکردیم و غرق در رویاهای خود بودیم، ناگهان یکی از بچه ها فریاد زد: آنجا را ببینید! رنگین کمان… بله خورشید از پشت ابرها داشت بیرون میآمد و نور ملایم خورشید در هوای بارانی یک رنگین کمان بزرگ و زیبا را به وجود آورده بود.
همراهان عزیز؛ شما میتوانید انشا درباره کودکی من در قالب خاطره نویسی را نیز که یکی دیگر از موضوعات انشا نگارش نهم است، ستاره بخوانید.