هرگاه موضوعی را برای نوشتن انتخاب کردیم، نخست باید قالب آن را مشخص کنیم؛ زیرا هر موضوعی را نمیتوان در هر قالبی، بیان کرد. تعیین قالب، در نوشتن به ما کمک میکند که نوشتهی خود را بهتر و آسانتر سروسامان بدهیم. در این مطلب یک انشا درباره کودکی من در قالب نوشتاری خاطره با رعايت طبقه بندی ذهن و نوشته (آغاز، میانه و پایان)، نوشته ایم تا ایده ای برای شما باشد.
انشا درباره کودکی من در قالب خاطره
مقدمه انشا (آغاز)
کودکی من سرشار از تجربه های جالب، شیطنت ها و بازی هایی است که حالا هر کدام از آن ها تبدیل به خاطره ای شیرین شده است و یادآوری شان لبخندی بر لبم مینشاند. یکی از جالب ترین خاطرات کودکی من، سفر خانوادگی به شمال بود و آن روز در جادۀ پر برف که تک درختی را دیدیم.
بدنه یا میانه انشا
آن روز صبح زود راه افتاده بودیم تا به همراه خانواده عمویم به شمال برویم. من هنوز به مدرسه نمیرفتم و برای عید نوروزی که قرار بود در شمال و در خانۀ دوست عمویم بگذرانیم ذوق داشتم. در طول مسیر جاده های زیبایی را مشاهده میکردیم تا جایی در جاده پر برف یکدست سفید، من تک درختی را دیدم. تک درخت تنها میان آنهمه برف، بدون هیچ درخت همسایه ای سرسبز و استوار ایستاده بود و انگار ما را صدا میکرد.
از همان دور فریاد زدم: درخت، تک درخت، میخوام عکس بگیرم… پدرم که از ذوق زدگی من خنده اش گرفته بود سرعت ماشین را کم کرد و کنار جاده ایستاد. پشت ما ماشین عمویم نیز توقف کردند تا ببینند ما برای چه داریم از ماشین پیاده میشویم. همگی به سمت درخت راه افتادیم اما من چند قدم که رفتم پاهایم یخ زد. در ماشین دمپایی پوشیده بودم و کفش هایم در صندوق عقب میان یک عالمه وسیله بود و پیدا شدنشان در آن شرایط تقریبا غیرممکن.
خواستم برگردم که پدرم دوربین به دست با ذوق گفت همان جا بایست تا ازت عکس بگیرم. من که از سرما به خود میلرزیدم و پاهایم تقریبا داشت از شدت یخ زدگی میسوخت گفتم: نمیتونم، سردمه…
اما پدر دست بردار نبود: چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه. یه جوری میگیرم تک درخت هم تو عکس بیفته…
و شروع به تنظیم دوربینش کرد. من عاجزانه سعی در طاقت آوردن و ایستادن کردم و سرانجام در حالی که چهره ام از درد منقبض شده بود و قطره اشکی گوشه چشمم بود پدر آن عکس تاریخی را گرفت.
پایان بندی
حالا که سال ها از این خاطره میگذرد، وقتی به عکس بامزه خودم در میان برف ها نگاه میکنم، دیگر سرمایی حس نمیکنم. لبخندی میزنم و فکر میکنم اگر آن تک درخت را ندیده بودم و به دیگران نشانش نداده بودم، حالا این عکس زیبا و این خاطره ی قشنگ ثبت نشده بود.