خلاصه داستان کودکی بر آب از زبان حضرت موسی، آسیه و خواهر موسی

کودکی بر آب درس دوم هدیه های آسمان چهارم دبستان است. در این مطلب به خلاصه داستان کودکی بر آب از زبان حضرت موسی، آسیه و خواهر موسی خواهیم پرداخت.

خلاصه داستان کودکی بر آب

ستاره | سرویس محتوای کمک درسی – داستان کودکی بر آب یکی از داستان‌های زیبای دینی است؛ داستانی که در آن به خواست خداوند، حضرت موسی نجات پیدا کرد و به پیامبری رسید. در این مطلب قصد داریم تا خلاصه داستان کودکی بر آب را از زبان حضرت موسی، آسیه و خواهر موسی برای شما نقل کنیم. با ما همراه باشید.

خلاصه داستان حضرت موسی کلاس چهارم

 

خلاصه داستان کودکی بر آب از زبان حضرت موسی

در این قسمت خلاصه داستان کودکی بر آب از زبان حضرت موسی بصورت خیالی خواهید خواند؛ زمانی که حضرت موسی طفل چند روزه‌ای بوده و این داستان برایش اتفاق می‌افتد.

“مادرم در حال نوازش و شیر دادن به من بود که خواهرم سراسیمه به خانه آمد؛ او گفت مادر ماموران دارند تمام خانه‌ها را جستجو می‌کنند و می‌خواهند هر نوزاد پسری که وجود دارد از بین ببرند… مادر از شنیدن این خبر آشفته شد و مرا در آغوشش فشرد. تصور چنین چیزی برای هیچ مادری امکان پذیر نیست. پس از چند لحظه که آرام‌تر شد به خواهرم گفت: این یک آزمایش الهی است؛ ما موسی را به خداوند می‌سپاریم، او خود از موسی محافظت خواهد کرد.

پس بصورت مخفیانه، کوچه‌ها را پشت سر گذاشتند و رودخانه نیل رسیدند. خواهرم به همراه خود یک جعبه کوچک آورده بود؛ مادرم مرا برای بار آخر بوسید و در جعبه قرار داد و به آرامی به رود سپرد. خواهرم را می‌دیدم که مرا دنبال می‌کرد… ولی از یکجا به بعد دیگر او را ندیدم…

در حالی که در رود نیل در حرکت بودم به یکباره دیدم که فردی شنا کنان به من رسید و جعبه‌ای که در آن بودم را از آب گرفت. نمی‌دانستم داستان از چه قرار است… به یکباره دیدم که زن و مردی با لباس‌های زیبا در حال تماشا کردن من هستند. از خنده روی صورت زن فهمیدم که او از من خوشش آمده و آن مرد با صورت عبوس از دیدن من عصبانی شده است…

آن زن مرا در آغوش گرفت و از همسر خود خواست که مرا برای خود داشته باشد… زمان زیادی نگذشت که مادر واقعی خودم را دوباره دیدم و شد آنچه شد…

 

خلاصه داستان کودکی بر آب از زبان حضرت موسی
خلاصه داستان حضرت موسی کلاس چهارم

← خلاصه داستان کودکی بر آب از زبان حضرت موسی →

 

خلاصه داستان کودکی بر آب از زبان خواهر موسی

خواهر حضرت موسی (ع) که در کوچه با دوستانش در حال بازی بود به یکباره هجوم ماموران حکومتی به کوچه‌های شهر را دید؛ در حالی که آشفته شده بود خود را به پشت دیواری رساند و به حرف‌های ماموری که بر روی اسب خود سوار بود و داشت با یکی از کاسبان حرف می‌زد گوش داد…

مامور: “ما از طرف فرعون بزرگ دستور داریم تا تمام خانه‌های شهر را جستجو کنیم و هر نوزاد پسری که تازه به دنیا آمده را به قتل برسانیم…”

خواهر موسی که با شنیدن این حرف دلش به یکباره فرو ریخت، با تمام توان به سمت خانه دوید. تا به خانه رسید با صدای بلند مادرش را صدا زد. مادر آشفته شد و به پیشوازش دوید.

خواهر موسی داستان را برای مادرش تعریف کرد. مادر که با شنیدن این خبر غمگین شد به دخترش گفت، دختر عزیزم ما برای نجات جان موسی یک راه حل بیشتر نداریم و آن اینکه او را به رودخانه نیل بسپاریم؛ خداوند حافظ او خواهد بود.

مادر آخرین شیرش را به موسی داد و به همراه خواهر موسی و بصورت مخفیانه خود را به رودخانه رساندند.

خواهر موسی: خدایا مراقب برادرم باش؛ ما او را به تو می‌سپاریم…

ادامه داستان را از زبان خواهر موسی خواهید خواند…

به همراه مادرم موسی را داخل یک جعبه گذاشتیم و او را به رودخانه سپردیم. تا جایی که می‌توانستم به دنبال جعبه دویدم ولی از یکجایی به بعد جعبه از چشمانم دور شد؛ آنقدر دور شد که دیگر آن را ندیدم. ناراحت به خانه برگشتیم. اما من می دانستم که خداوند حافظ برادارم خواهد بود. من از مهر خداوند ناامید نشدم.

 

خلاصه داستان کودکی بر آب از زبان خواهر حضرت موسی

← خلاصه داستان کودکی بر آب از زبان خواهر حضرت موسی →

 

بعد از ظهر که دوباره از خانه بیرون رفتم دیدم که عده‌ای از ماموران بطور ترسناکی تمام خانه‌ها را جستجو می‌کنند… به سمت میدان شهر رفتم و کمی در آنجا قدم زدم که ناگهان دیدم عده‌ای مامور به سمت میدان نزدیک شدند و یکی از آن‌ها گفت: به دنبال زنی برای شیردهی به نوزادی در کاخ می‌گردیم؛ آیا کسی یک دایه‌ی جوان سراغ دارد؟ مردم که از این واقعه ترسیده بودند فقط با یکدیگر زمزمه می‌کردند. به یکباره جرقه‌ای در وجودم خورد و خودم را از لای جمعیت به نزدیک سرباز حکومت رساندم و به او گفتم من زنی را می‌شناسم؛ می‌توانم او را به شما معرفی کنم.

سرباز کاخ به یکی از سربازانش دستور داد تا مرا همراهی کند و من آن زن را که مادرم بود به او نشان دهم.

در حالی که من از جلو میدویدم و آن سرباز با اسبش با من به سمت خانه می‌آمد در ذهنم به این فکر می‌کردم که خدایا چه می‌شود اگر این نوزاد موسی‌ ما باشد… در همین حین به سمت خانه رفتیم و مادرم را در جریان قرار دادم. مادرم هم نور امیدی در دلش روشن شد…

پس با هم به همراه آن سرباز به سمت کاخ رفتیم و زمانی که به کاخ رسیدیم و نوزاد را دیدیم، دست مادرم را محکم و از خوشحالی فشردم… ما به موسی خود رسیدیم و معجزه خداوند را دیدیم…

 

خلاصه داستان کودکی بر آب از زبان آسیه

سال‌ها بود که آروزی داشتن فرزندی را می‌کشیدم… چه می‌شد که من هم فرزندی داشته باشم تا بتوانم طعم شیرین مادری را تجربه کنم. آیا می‌شد خداوند این لطف را بر من کند؟…

نمی‌دانم چه حکمتی در آن بود… یک روز که با فرعون در حاشیه رود نیل در حال قدم زدن بودیم به یکباره جعبه‌ای روی آب نظرمان را جلب کرد. از فرعون خواستم تا به ماموران دستور دهد آن جعبه را از آب بگیرند. فرعون گفت: چه اهمیتی دارد که در آن جعبه چیست؟ ولی من اصرار کردم و فرعون دستور داد تا جعبه از روی آب گرفته شود.

مامورانی که آنجا بودند خود را به آب زدند و جعبه را گرفتند. وقتی جعبه را نزد ما آوردند، من و فرعون متعجب شدیم! بچه‌ای در جعبه بود که به ما لبخند می‌زد.

فرعون که به تازگی خواب بدی دیده بود و تعبیر بدی در این مورد به او گفته بودند، آشفته شد و فریاد زد: مگر به شما نگفتم هیچ نوزاد پسری نباید زنده بماند؟ پس این چیست؟

اما مهر بچه به دل من نشسته بود؛ پس از فرعون خواستم تا او را به من ببخشد. فرعون که مرا دوست می‌داشت، خواست مرا قبول کرد و از کشتن او منصرف شد…

حال من یک نوزاد پسر زیبا داشتم که باید از او مراقبت می‌کردم؛ پس دستور دادم تا ماموران به میدان اصلی شهر بروند و برای شیر دادن به این نوزاد زیبا دایه‌ای پیدا کنند… پس شد آنچه شد…

 

خلاصه داستان کودکی بر آب از زبان آسیه

← خلاصه داستان کودکی بر آب از زبان آسیه →

 

در این مطلب به بیانی داستانی به شرح خلاصه داستان کودکی بر آب از زبان حضرت موسی، آسیه و خواهر موسی پرداختیم. به نظر شما کدامیک از این داستان‌ها زیباتر بود؟ دیدگاه خود را از طریق ارسال نظر درباره خلاصه داستان حضرت موسی کلاس چهارم با ما و سایر مخاطبین ستاره به اشتراک بگذارید.

 
یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

  • سلام و عرض ادب
    مادر حضرت موسی و خواهرشان و آسیه همسر مومنه فرعون
    همگی حکم ازلی و ابدی خداوند درباره حجاب را رعایت میکردند
    و تصاویر برهنه ایشان دون شان آنها است
    حجاب برای همه ادیان بوده است
    تشکر

نظر خود را بنویسید