ستاره | سرویس محتوای کمک درسی – درس اول فارسی نهم با نام «آفرینش همه تنبیه خداوند دل است» یکی از عاشقانه ترین و زیباترین اشعار درباره فصل بهار است که سعدی شیرازی سروده است. برای نوشتن انشا درباره آفرینش همه تنبیه خداوند دل است باید معنی لغت ها و آرایه های این شعر را به خوبی آموخته باشید و با مهارت نوشتاری خود یک انشا در توصیف زیبایی های آفرینش و هدف آن بنویسید.
انشا درباره آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
مقدمه
تا به حال به زیبایی های آفرینش فکر کرده اید و از خود پرسیده اید که پروردگار چرا کره زمین را آفریده تا ما و همه موجودات دیگر در آن زندگی کنیم؟ یا تا به حال فکر کرده اید هر کدام از ما چه وظایفی نسبت به این جهان دارد؟
بدنه
امروزه ما میتوانیم دید وسیع تری به تمام جهان داشته باشیم. نه تنها می توانیم دور و بر خود را خوب ببینیم و درباره ویژگی های محیط اطرافمان اطلاعات کسب کنیم، بلکه با رسانه هایی مثل تلویزیون و اینترنت به راحتی میتوانیم تصاویری از دورترین نقاط دنیا را هم به چشک ببینیم و درباره هر جایی مطالعه کنیم.
دنیای رنگارنگ با جلوه هایی از طبیعت و آب و هوای متفاوت، انسان هایی با چهره ها و رنگ پوست های مختلف و موجودات عجیب در زمین و هوا و دریا، به هر چه نگاه کنیم، قدرت و علمی بی نهایت را حس میکنیم که نشان از آفرینندۀ جهان هستی دارد.
چنین خداوند توانا و دانایی که این جهان پیچیده و منظم را آفریده است، می تواند در چشم بر هم زدنی همه چیز را از میان بردارد یا تغییر و تحولی عظیم در دنیا به وجود بیاورد.
کسی که هر روز زیبایی ها و عجایب این دنیا را می بیند و از خداوند بابت اینهمه نعمت، از توان نفس کشیدن تا هر چیزی که تجربه ای بی مانند از زندگی کردن است، سپاسگزاری نکند و به قدرت پروردگار اعتراف نکند، انسان بی وجدان و کور دلی است که لذت زیستن را درک نکرده و ارزش هیچ چیز را درک نکرده است.
نتیجه
وقتی به عظمت جهان هستی بنگریم، کوچکی خود را در برابر اینهمه عظمت متوجه می شویم. آن وقت بدون غرور و تکبر، قدر این زندگی را خواهیم دانست و از کارهای ناشایست دوری خواهیم کرد.
متن شعر آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد کـه ندارد بـه خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر کـه فکرت نکند نقش بـود بـر دیوار
کوه و دریـا و درختان همه در تسبیح اند
نه همه مستمعی فهم کند این اسرار
برت هست که مرغان سحر می گویند
آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار ؟
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
که تواند که دهد میوه ی الوان از چوب؟
یا که داند که بر آرد گل صد برگ از خار؟
عقل حیران شود از خوشه ی زرّین عنب
فهم عـاجـز شود از حقّـه ی یـاقوت انـار
پاک و بی عیب خدایی که به تقدیر عزیز
ماه و خورشید مسخّر کند و لیل و نهار
تـا قیامت سخن انـدر کـرم و رحـمت او
همه گویند و یـکی گفته نیایـد ز هـزار
نعمتت بـار خـدایـا زعـدد بیرون است
شکر انعام تـو هـرگز نـکند شکـر گـزار
سعدیا راسترُوان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرسد کج رفتار