ستاره | سرویس محتوای کمک درسی – یکی از ضرب المثل های فارسی که در شرایط مختلفی کاربرد دارد، شعر ضرب المثل دار “دست بالای دست بسیار است” می باشد. در این جمله «دست» به معنای قدرت و تسلط است و دست بالای دست، سلسله مراتب قدرت را بیان میکند. در ادامه معنی ضرب المثل دست بالای دست بسیار است، کاربرد و حکایت این ضرب المثل را میخوانید.
کاربرد و معنی ضرب المثل دست بالای دست بسیار است
این ضرب المثل یعنی همیشه کسی وجود دارد که از آدم و داشته هایش مقام بالاتری داشته باشد یا چیزی هست که در برابرش ناتوان باشی. این مثل را وقتی به کار میبرند که میخواهند بگویند فکر نکنید میتوانید به جایگاهی برسید که کسی از شما بالاتر نباشد، چرا که هر چقدر پیشرفت کنید و بالاتر بروید و شرایطتان عوض شود، باز هم کسانی را خواهید دید که حس کنید از شما بالاتر هستند!
به افرادی که دچار غرور شده باشند بی ثباتی جاه و مقام را با این ضرب المثل گوشزد میکنند. گاهی نیز به عنوان تسکینی به کسی میگویند که مورد ظلم و زور واقع شده، یعنی غمگین نباش که شخص زورگو نیز روزی در جایگاه ضعف خواهد گرفت.
حکایت ضرب المثل دست بالای دست بسیار است
روزی، مرد سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت میکرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد میشد. از قضا در خانه باز بود. سنگتراش خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و با حسرت در دل گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! آن وقت آرزو کرد که او هم مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، به فرمان خدا او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد! تا مدت ها فکر میکرد که از همه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان.
مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر میشدم! در همان لحظه، تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم میکردند. آن وقت احساس کرد که نور خورشید او را میآزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. پس آرزو کرد که خورشید باشد.
مرد این بار تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و آرزو کرد که تبدیل به ابری بزرگ شود و همینطور هم شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد.
اما وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگ است و آرزو کرد به صخره ای سنگی تبدیل شود و باز هم آرزویش برآورده شد. همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خُرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!
این بار از اینکه آرزو کند سنگ تراش بشود، که از ابتدا بود، خجالت میکشید.
شعر دست بالای دست بسیار است
گرگِ هار گرسنه ای در دشت
پی روزی به هر طرف می گشت
بود در مرغزار گاوِ نری
پشت پَهنی و پیشِ پا نگری
شاخِ او تیز و مفتخر بر شاخ
غافل از مکر گرگ روده فراخ
عاقبت در قبال جنگ شدید
گرگ خونخوار گاو را بدرید
خورد و در دم نشست بر جایش
از شعف شد بلند آوایش
در پی این شکار و فتحِ مبین
گفت من! من! نمی کنم تمکین
نعره ی گرگ در فضا پیچید
گوش صیّادی این صدا بشنید
با یکی تیر کار او را ساخت
گرگ بدخواه جان خود را باخت
این حکایت به ما دهد این پند
که اگر گرگ شیر شد یک چند
گاوِ نر خورد و سیر شد شکمش
شد فراهم رفاهِ بیش و کمش
خواهد ار زهر مرگ را نَچَشَد
بی سبب نعره از جگر نکشد
چرخ در گردش است و در کار است
دست بالای دست بسیار است
sophia
خوبه ولی کامل نیست
بدون نام
آفرین خوب بود