داستانی که یک فرد موجب تغییر جامعه و جامعه موجب تغییر افراد شد

اگر به دنبال آن هستید تا داستانی از ادبیات فارسی یا زندگی افراد بنویسید که در آن یک فرد موجب تغییر جامعه یا جامعه موجب تغییر افراد شده است، در این مطلب دو داستان کوتاه و زیبا در مورد داستانی که یک فرد موجب تغییر جامعه شده و داستانی که جامعه موجب تغییر افراد شده را خواهید خواند.

داستانی از ادبیات فارسی که جامعه موجب تغییر افراد شده

ستاره | سرویس محتوای کمک درسی – همواره در تمام زمان‌ها و در طول تاریخ، جامعه و انسان‌ها تاثیرات متقابل بر روی یکدیگر داشته‌اند. این تاثیرات گاه مثبت و گاهی منفی بوده است. با این حال ما در این مطلب دو داستان با موضوع‌های “داستانی که یک فرد موجب تغییر جامعه شده” و “داستانی از ادبیات فارسی یا زندگی افراد که در آن جامعه موجب تغییر افراد شده” را برای شما بازگو خواهیم کرد.

 

داستانی که یک فرد موجب تغییر جامعه شده

 

داستان شجاع‌دل یا دلاور؛ داستانی که یک فرد موجب تغییر جامعه شد

یکی از داستان‌های زیبا در مورد فردی که موجب تغییر جامعه خود شد را می‌توان داستان “ویلیام والاس” در اسکاتلند دانست. داستان ویلیام والاس که به “شجاع دل” معروف است را می‌توان  به عنوان یک داستان کودکانه در مورد شجاعت برای کودکان تعریف کرد. شرح این داستان به این گونه است:

ویلیام والاس در سال ۱۲۷۶ در روستای ایرشایر در اسکاتلند به دنیا آمد. در آن روزها شاه الکساندر سوم بیش از ۲۰ سال بود که بر این سرزمین فرمانروایی می‌کرد. سبک و سیاق او در فرمانروایی به گونه‌ای بود که ثبات اقتصادی و صلح را برقرار و سلطه طلبی همیشگی انگلیسی‌ها را به راحتی دفع کرده بود.

اما از بد روزگار در سال ۱۲۸۶ “پادشاه الکساندر” در حال سوارکاری از اسبش به زمین افتاد و از دنیا رفت. پس از این اتفاق بزرگان اسکاتلند، نوه ۴ ساله او به نام «مارگارت» را به عنوان ملکه اسکاتلند اعلام کردند و مقرر شد تا رسیدن او به سن قانونی مشاورین شاه سابق اداره مملکت را به عهده گیرند. مارگارت در سال ۱۲۹۰ در حالی که ۸ ساله بود طی سفری از نروژ به سوی اسکاتلند بیمار شد و جان داد.

پس از این اتفاق، اعضای مجلس اعیان اسکاتلند برای جلوگیری از ایجاد بی نظمی و آشفتگی تصمیم به ایجاد حکومتی مستقل برای اسکاتلند گرفتند و بدین منظور از شاه ادوارد اول، پادشاه انگلستان به واسطه حکومت موفقش دعوت کردند تا برای نیل به این هدف راهنمایی‌شان کند. اما وقتی برای استقبال او رفتند با ارتش عظیمی از انگلستان مواجه شدند و بدین ترتیب سلطه انگلیسی‌ها بر سرزمین اسکاتلند آغاز شد.

ویلیام والاس قهرمان داستان ما، در چنین شرایطی بدی دوران کودکی خود را گذراند و با کینه نسبت به انگلیسی‌ها بزرگ شد. مطابق افسانه‌های محلی ایر شایر والاس یعنی نامزد ویلیام والاس اولین بار بر سر ماهیگیری با سربازان انگلیسی درگیر شد که در نتیجه آن دو تن از نظامیان انگلیسی را به قتل رساند و مقامات انگلیسی بلافاصله دستور دستگیری او را صادر کردند. بسیاری این واقعه را ناشی از کینه عمیق والاس از انگلیسی‌هایی می‌دانستند که در سال ۱۲۹۱ پدر و برادر بزرگ‌تر او را کشته بودند. کشته شدن نامزد والاس به دست انگلیسی‌ها خشم والاس را برمی‌انگیزد.

در ۱۱ سپتامبر ۱۲۹۷ والاس که به ارتش شورشی‌های «آندره دو مورای» پیوسته بود در نبرد «استرلینگ بریج» به پیروزی وسیعی دست یافت و سربازان «دوماری» که از داشتن فرمانده‌ای چون «والاس» سرمست بودند به راحتی بر ۳۰۰ سواره نظام و ۱۰ هزار پیاده‌نظام انگلیسی چیره شدند. یک سال بعد در ۲۵ ژوئن ،۱۲۹۸ نبردی دیگر به نام «فالکیرک» رخ داد و «والاس» با تکیه بر هوش سرشار خود از دام ارتش انگلستان به سلامت گریخت.

در این زمان اختلاف وسیعی بین سران نیروهای انقلابی درگرفته بود و سپتامبر همان سال «والاس» تصمیم به استعفا و سپردن سکان به «رابرت بروس» گرفت. او پس از استعفا به فعالیت‌های صلح طلبانه پرداخت و مدتی را نیز برای انجام یک مأموریت دیپلماتیک در فرانسه گذراند.

در ۵ اوت ۱۳۰۵ «ویلیام والاس» که دستگیری‌اش دیگر ناممکن می‌نمود به دست شوالیه‌ای به نام «ژان دو منته» دستگیر و به اردوگاه سربازان انگلیسی در منطقه‌ای نزدیک شهر گلاسکو منتقل شد. او که دولتمردان «پادشاه یاغی‌ها» می‌خواندنش طی محاکمه‌ای مجرم شناخته شد و به مرگ با چوبه دار محکوم شد که با مخالفت «والاس» مواجه شد و ترجیح داد با گیوتین اعدام شود. اما بعد از این اتفاق و در سال ۱۳۱۴ استقلال طلبان اسکاتلند گرسنه و کم تعداد در دشت‌های بنواک بورن به حرکت درآمدند و به مانند شاعرانی جنگجو با سپاه قدرتمند انگلستان جنگیدند و آزادی خود را بدست آوردند.

در واقع ایستادگی ویلیام والاس به عنوان یک وطن پرست در مقابل انگلیسی‌ها، او را به عنوان الگویی برای اسکاتلندی‌ها تبدیل کرد و بدین گونه آن‌ها توانستند استقلال خود را دوباره بدست آورند. از این‌رو داستان ویلیام والاس را می‌توان به عنوان داستانی که یک فرد موجب تغییر جامعه شده در نظر گرفت.

 

داستانی که یک فرد موجب تغییر جامعه شده

 

ادیسون؛ داستانی از ادبیات فارسی یا زندگی واقعی افراد که جامعه موجب تغییر افراد شد

زمانی که ادیسون به مدرسه رفت، پس از چند روز معلم کلاسشان نامه‌ای را به ادیسون داد و گفت که آن را به دست مادرش برساند.

مادر ادیسون نامه را باز کرد و شروع به خواندن آن کرد: فرزندتان کودن است، مدرسه ما جای کودن‌ها نیست. ولی مادر، نامه را برای ادیسون اینگونه خواند: فرزند شما نابغه است مدرسه ما نمی‌تواند بیشتر از این آموزش دهد شما شخصا آموزش او را به عهده گیرید و بدین شکل بود که مادر ادیسون کار آموزش به فرزندش را در خانه شروع کرد. روزگار به این شکل سپری شد و ادیسون در ۱۳ سالگی اولین اختراعش را به ثبت رسانید.

مدتی پس از فوت مادر، یک روز ادیسون برای خود جشن تولد می‌گیرد و در آن جشن، صندوق خاطرات مادرش را آورده، نامه را در جمع باز کرده تا به همه بگوید که من از بچگی نابغه بودم؛ با دیدن اصل نامه شروع به گریه می‌کند و در آنجا پی می‌برد چطور مادرش از ادیسونِ کودن، یک ادیسون نابغه ساخت.

گاهی جامعه نیز می‌تواند بطور ناخواسته در موفق شدن یا شکست خوردن افراد موثر باشد؛ اگرچه جامعه‌ی آن‌روز ادیسون برای موفقیت او گامی برنداشت، اما همین موضوع بطور ناخواسته موجب موفقیت او شد.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید