اکثر انسانها به زندگی اهمیت بیشتری میدهند و معمولا مرگ را بی اهمیت جلوه میدهند، حتی اگر آیندهنگر باشند بیشتر برای رشد و شکوفایی زندگی خود تلاش میکنند و وجود مرگ را درنظر نمیگیرند. در کتاب مرگ ایوان ایلیچ، تولستوی میخواهد اهمیت مفهوم مرگ را برای پیشبرد زندگی، بیان کند. این کتاب اثری بی نظیر از لئو تولستوی است که نشان میدهد یک فرد در حال مردن، زندگی را چطور لمس میکند.
در ادامه به نقد و بررسی و همچنین بیان خلاصهای از کتاب مرگ ایوان ایلیچ میپردازیم؛
معرفی اجمالی کتاب
پرداختن به زندگی ممکن است برای بسیاری سخت باشد، اما مقابله با مردن معمولا چالش برانگیزتر است. لئو تولستوی در کتاب مرگ ایوان ایلیچ، یأس و تنهایی مردن را برجسته میکند، موضوعی که باعث میشود انسان به گذشته نگاه کند و به جنبههایی از هستی که در سرعت سریع زندگی ممکن است از یاد رفته باشد، بیندیشد.
کتاب مرگ ایوان ایلیچ، در قرن نوزدهم در روسیه، نوشته شده است، همان دورهای که مردم به شدت سرگرم خوشیها و لذتهای زندگی شدهاند و کسی لحظهای از زندگی کردن نمیایستاد. ایوان ایلیچ یک قاضی بهنام کاربلد روسی است که وقتی فکرش را نمی کند ناگهان متوجه میشود بیمار است و به زودی خواهد مرد.
حالا که ایلیچ در بستر بیماری افتاده است، همانطور که تولستوی میگوید: “ایوان ایلیچ زندگی بیدغدغهای دارد که “سادهترین و معمولیترین و در نتیجه وحشتناکترین” است. در حالی که ایوان ایلیچ در حال مرگ است، میبیند که چگونه خانواده اش نمیتوانند با او ارتباط برقرار کنند و نمیخواهند با او صادق باشند. او متوجه میشود که چگونه پزشکان با بیماری او به عنوان قسمتی از یک پازل برخورد میکنند و طبیعت انسانی بیمار خود را فراموش کردهاند.
تولستوی در کتاب مرگ ایوان ایلیچ به فلسفه مرگ و نحوه برخورد با مرگ توسط انسانها پرداخته است. او به خوبی عبور از مراحل پنجگانه: انکار، خشم، معامله، افسرگی و پذیرش را در ایوان ایلیچ به تصویر کشیده است. ایوان ایلیچ زمانی که به نقطه پذیرش میرسد راز مهمی را کشف میکند، انگار به آرامی جوهره واقعی زندگی برای او مشخص میشود؛ «چرا» در مردن وجود ندارد. فقط اتفاق میافتد.
همانطور که مرگ در حال وقوع است، قهرمان داستان سعی میکند آنچه را که زمانی در زندگی از آن اجتناب میکرد؛ معنایی که گم کرده بود، عشقی که ندیده بود و همه فرصتهایی که برای کمک به دیگران از دست داده بود، ببیند.
ایوان در روزهای پایانی زندگی، میان زندگی مصنوعی، مانند زندگی خود، که معنای واقعی زندگی را میپوشاند و باعث ترس از مرگ میشود، و یک زندگی اصیل، یعنی زندگی خدمتکارش گراسیم، متوجه شکاف آشکاری میشود. او درک می کند که زندگی اصیل با شفقت و همدردی همراه است و زندگی مصنوعی بر اساس منافع شخصی جلو میرود و به مرگ منتهی میشود.
کتاب مرگ ایوان ایلیچ یک اثر دقیق است که در سبک رئالیسم نوشته شده و هر جمله آن میتواند شما را تا مدتها به فکر فرو ببرد. مرگ ایلیچ در همان ابتدا اعلام میشود و دقیقاً میتوانیم ببینیم که چه تأثیری بر همکارانش دارد. فئودور واسیلیویچ فکر کرد: “من احتمالاً اکنون شغل اشتابل یا وینیکوف را خواهم گرفت.” پیتر ایوانوویچ فکر کرد: “هم اکنون باید از کالوگا برای برادر شوهرم درخواست انتقال بدهم.” و تولستوی نشان می دهد همه این افراد دقیقا من و شما در زندگی وااقعی خودمان هستیم.
درباره لئو تولستوی نویسنده کتاب
لئو تولستوی نویسنده روسی که به زبان فارسی نام او را لئون تولستوی، لیو تالستوی، لئون تالستوی هم مینویسند، در ۹ سپتامبر ۱۸۲۸، در ملک خانوادگی خود، یاسنایا پولیانا، در استان تولا روسیه به دنیا آمد. او پنجمین فرزند خانواده بود، در کودکی پدر و مادر خود را از دست داد و پس از آن با خواهر و بردرهای خود به کازان نقل مکان کردند.
تولستوی تحصیلات ابتدایی خود را در خانه و توسط معلمان فرانسوی و آلمانی گذراند و در سال ۱۸۴۳ در برنامه زبانهای شرقی در دانشگاه کازان ثبت نام کرد. در آنجا، تولستوی نتوانست به عنوان دانش آموز برتر حاضر شود و نمرات پایین او را مجبور کرد به یک رشته سادهتر برود.
تولستوی که بیشتر تمایل به خوشگذرانی داشت در نهایت در سال ۱۸۴۷ دانشگاه کازان را بدون مدرک ترک کرد و به املاک پدر و مادرش بازگشت. او در آنجا تلاش کرد کشاورز شود که البته در آن هم ناموفق بود. با این حال، او موفق شد انرژیهایش را برای نوشتن یک دفتر خاطرات صرف کند، آغاز عادتی مادامالعمر که الهامبخش بسیاری از داستانهای او بود.
لئو تولستوی، در دهه ۱۸۶۰ ، اولین رمان بزرگ خود را با نام جنگ و صلح نوشت و بعد در سال ۱۸۷۳، روی دومین رمان مشهور خود، آنا کارنینا، کار کرد. تولستوی در طول دهه های ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ به نوشتن داستان ادامه داد و یکی از موفق ترین کارهای بعدی او مرگ ایوان ایلیچ بود.
بهترین ترجمه کتاب مرگ ایوان ایلیچ
کتاب مرگ ایوان ایلیچ از قرن نوزدهم تا به حال به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است و همچنان در لیست محبوبترین آثار جهان قرار دارد. این کتاب در ایران توسط مترجمان زیادی همچون کیومرث پارسای و انتشارات تمدن علمی، ترجمه کاظم انصاری و انتشارات جامی، ترجمه حمیدرضا آتش برآب و انتشارات هرمس، ترجمه صالح حسینی و انتشارات نیلوفر، و ترجمه سروش حبیبی و انتشارات چشمه، ترجمه شده است.
ترجمه سروش حبیبی را میتوان بهترین برگردانی این اثر به فارسی دانست که دقیقا از زبان مبدأ انجام شده و توسط نشر چشمه چاپ گردیده است. سروش حبیبی در کارنامه خود ترجمه آثار دیگری مثل جنگ و صلح از همین نویسنده، قمارباز از فئودور داستایوفسکی و کتاب خداحافظ گاری کوپر را نیز دارد.
قسمتهایی از متن کتاب
کتاب مرگ ایوان ایلیج پر از جملات تاثیرگذار و شوکه کننده است، در ادامه به مروری بر جملات این کتاب میپردازیم؛
-
باید اذعان کرد که وسایل خانهی او درواقع شباهت به تزئینات خانهی افراد فاقد ثروتی داشت که میخواهند خود را ثروتمند جلوه دهند. در آن خانه، انواع تزئینات چینی، برنزی، آبنوس، گل و گیاه، قالی و همهی آنچه افراد ثروتمند یا کسانی که میخواستند از افراد ثروتمند تقلید کنند، داشتند، به چشم میخورد. چنین خانهای، هرچند شبیه به سایر خانهها بود و هرگز نمیتوانست جلب توجه کند ولی به نظر ایوان، مکانی ویژه محسوب میشد.
-
ایلیچ در زمرهی افرادی به حساب میآمد که علیرغم فقدان کفایت در دستیابی به امور پرمسئولیت، به دلیل داشتن پیشینهی طولانی در کار، کسی نمیتواند آنها را اخراج کند و در نتیجه مسئولان میکوشند برای آنها مشاغلی ساختگی و در عین حال، با درآمدهای شش هزار تا ده هزار روبل، ایجاد کنند.
- در مدرسه کارهایی کرده بود که قبلا به نظرش بسیار ننگ آلود می آمد، و سبب می شد پس از انجام این کارها از خودش منزجر شود. اما بعدها همین که دید آدم های اسم و رسم دار هم دست به چنین اعمالی می زنند و به چشم خطا به آنها نگاه نمی کنند، نه اینکه بگوییم این توانایی را یافت آنها را درست تلقی کند، بلکه یکسره از یاد ببرد یا از یادآوری آنها ذره ای هم خاطرش پریش نشود.
-
مرگ، بله، مرگ. آنها خبری از این واقعیت ندارد یا شاید نمیخواهند خبری داشته باشند. هرگز حال مرا نمیپرسند و سرگرم پیانو زدن و خواندن شدهاند. برای آنها تفاوتی ندارد. البته آنها هم روزی خواهند مرد. چه افراد ابلهی! نخست من و سپس آنها. امروز واقعیت را نمیفهمند و سرگرم خوشگذرانی شدهاند، جانورها!
-
در جایی که خیال میکردم دارم بالا میروم، تو نگو از تپه دارم پایین میآیم! و راستی راستی هم چنین بود. به لحاظ افکار عمومی بالا میرفتم، اما به همان نسبت زندگی از من کناره میگرفت. حالا دیگر کار از کار گذشته است و چیزی جز مرگ وجود ندارد. نکند راستی راستی کل زندگیام غلط بوده باشد؟
-
[در هنگام مرگ] یکی از افرادی که بر بالین او بود، گفت که –تمام شد! ایوان آن عبارت را شنید و در روح خود تکرار کرد. آنگاه اندیشید که مرگ تمام شد. دیگر مرگی نیست…
-
هر یک از آنها میاندیشید یا احساس میکرد که –او مرده، ولی من زنده ماندهام!
-
گاهی حتی آرزوی مرگ او را میکرد و در عین حال، نمیخواست شوهرش بمیرد، زیرا در آن صورت، حقوق او قطع میشد. خود را شوربخت مینامید، زیرا حتی مرگ ایوان ایلیچ نیز نمیتوانست پراسکوویا را رها سازد.
- مستخدم گفت: همه باید روزی بمیریم. با این حساب نباید از زحمت کشیدن خودداری کرد.
کلام آخر
کتاب مرگ ایوان ایلیچ احتمالاً شناخته شده ترین اثر لئو تولستوی پس از جنگ و صلح است وچراکه این رمان سخت و بی رحمانه به ورطه، نه فقط مرگ، بلکه به طبیعت انسان میتازد. این کتاب یکی از آن آثاری است که خواندن آن برای همه ضروری است، نه فقط به خاطر جملات تکان دهندهاش که می توانید با علامت آن ها را مشخص کنید، بلکه بدون مطالعه آن شما بخشی از تصویر معنای انسان بودن را در همه دورههای وجود انسان از دست دادهاید.