متن روضه شب هشتم محرم – حضرت علی‌اکبر (ع)

شب هشتم ماه محرم را عزاداران حسینی به نام و یاد جوان برومند دشت بلا؛ اشبه الناس به پیغمبر (ص)، حضرت علی اکبر (ع) به سوگ می‌نشینند. با متن روضه شب هشتم محرم با ما همراه باشید.

روضه شب هشتم محرم به حضرت علی اکبر (ع) اختصاص دارد. علی اکبر، اوّلین شهید از آل ابى طالب است که روز عاشورا نزد پدر گرامى‌‌‏اش آمد و اذن میدان طلبید. امام حسین علیه‌السلام بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال ناامید از حیات او، به قامت رعنایش نگریست و باران اشک از دیدگانش فرو ریخت. به مناسبت فرا رسید شب هشتم محرم، شب شهادت حضرت علی اکبر با مجموعه روضه شب هشتم محرم با مجله ستاره همراه باشید.

متن روضه شب هشتم محرم

 

متن روضه شب هشتم محرم

حاج میثم مطیعی

 

یکی از اُمرای ارتش میگه تنگه ی چزابه یه پدر و پسر باهم داخل میدان مین بودن.میگه یه وقت دیدم سر و صدا میاد. من گفتم نکنه بین این ها دعوا شده،درگیری پیش آمده.رفتم جلو.دیدم پسر میگه:بابا تو اگه بمیری من بیچاره میشم‌.تو اگه شهید بشی من آواره میشم.

پدر میگه:نه! تو جوونی بذار من برم.آره! پدر دلش نمیاد پسر جوونش رو بفرسته.داغ جوون سخته.هیچ پدری حاضر نیست پسرش رو بفرسته.

میگه خودم میرم.این افسر رزمنده میگه پدر،پسر رو کنار زد.بدون اینکه لحظه ای توقف کنه راهش رو ادامه داد.چندلحظه بعد صدای انفجار مهیب بلند شد.پدر داخل میدون مین به شهادت رسید.میگه پسر سریع خودش رو رسوند بالای سر پدر.

بمیرم برات حسین

میگه ما که نزدیک تر بودیم رفتیم کمک کنیم.یه وقت دیدم پسر جنازه ی پدر رو روی دست گرفت.به طرف بیرون میدان مین حرکت کرد.خودمو بهش رسوندم.گفتم:اجازه بده من بهت کمک کنم.بذار من جنازه رو بردارم.پسره جواب داد اینقده جنازه ی بابای شهیدمو میبرم که بتونم زحمتاشو جبران کنم.

بدون اینکه احساس خستگی کنه جنازه ی پدر رو برد.میگه تا روی پل جنازه رو برد،گذاشت داخل آمبولانس.خودش دوباره برگشت میدان مین.

من یه آقای دیگه هم میشناسم. خودشو رسوند بالای سر بابای نازنینش.شب هشت محرمه. یا امام رضا. دلم برات تنگ شده.

در بین ذکرهای شفابخش درد عشق
الحق که یا امام رضا چیز دیگریست…

یا امام رضا،یا امام رضا،یا امام رضا، مولا….
دوست دارم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی

من تو رو صدا کنم تو هم منو صدا کنی
قربون صفات برم از راه دوری آمدم

آقا قبل اربعین میخوایم بیایم ازت اجازه بگیریم. بگیم آقا داریم میریم کربلا…

گفتم یه بابای دیگه شهید شد،پسرش آمد بالاسرش.

امام رضا داخل حجره بود. درها رو بسته بودند.نقل میکنه از اباصلت. اباصلت میگه درها رو بسته بودم.یه هو دیدم”دَخَلَ علیَّ شابٌّ حَسَنُ الوَجه.” یه آقای خوش چهره‌ای وارد شد.”فقال یا اباصلت:انا محمدُّبنُ علی”

فرمود اباصلت من جوادالائمه ام.”ثمَّ مَضی نَحوَ اَبیه”رفت خدمت پدر.”فَلَمّا نَظَرَ اِلَیهِ الرِّضا وَثَبَ اِلَیهِ فَعانَقَه” آقای ما خیلی زهر به جان مبارکش اثر کرده بود.

من در روایات دیدم امام رضا از دارلاماره تا منزلشون که راهی نبود صدوق نوشته:پنجاه بار نشست و بلند شد.

امام رضا تا جوادالائمه رو دید از جای خودش بلند شد. ” وَ ضَمَّه إلى صَدرِه…”

جوادش رو به سینه چسبانید

و قَبَّلَ ما بَینَ عَینَیه ” مابین دو دیدگان فرزند رو بوسید و بویید.

قا به شهادت رسید. اینجای روایت میگه امام جواد رو کردن به اباصلت؛ فرمودند:” یا أبا الصّلت! قُمْ فائتنی بالمُغتسل والماء …”پاشو برام یه تخت بیار؛ یه آب بیار بابامو غسل بدم.

قاعده اینه دیگه…پسر باید بیاد بالاسر پدر…اما بمیرم برات حسین که کربلا همه چی برعکس بود…از امام رضا اجازه بگیریم بریم کربلا روضه بخونیم.

به حکم آنکه “علیکَ الرَّفیق ثُمَّ طَریق”دلم بدون رضا کربلا نمی‌خواهد…

 

علی اکبر رفت میدان؛ جنگ نمایانی کرد. دل گفتنشو ندارم چطور به شهادت رسید،شیخ مفید نوشته: “فَصُرِعَ…”علی بیهوش شد…دست ها رو گردن اسب حلقه کرد…” وَاحتَواهُ القَوم…”همه دورش رو گرفتن، باباش امام حسین هم همینطور شد…

راوی میگه:”تَکافَروا علیه…”لحظه های آخر دور امام حسین شلوغ شد؛ همه اومدن دورش..”

“وَاحتَواهُ القَوم…”همه دورَش کردن…”فَقَطَّعوه بِاَسیافِهِم اِرباََ اِربا….”باباش نگاه می‌کرد….همه شروع کردند با شمشیر، علی رو ریزریز کردن…علی علی…

بار دیگر زنده می‌شد روضه های کوچه ها
می‌رسید هر کس به او ضربه ای میزد به او….

همه دورش کردن….همه میزدن….

بار دیگر زنده میشد روضه های کوچه ها
می‌رسید هر کس به او ضربه ای میزد به او….

پدرش نگاه میکرد….زینب نگاه می‌کرد….
اینجا دیگه کار برعکس شد..

کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است…
نشسته پیر کنار جوان،علی اکبر…

پیرمرد نشست کنار جوونش…

اگر چه پهلوی تو یاد مادرم کردم
شکسته کوفه سرت را چنان علی…..اکبر

هم شبیه بابام شدی؛هم شبیه مادرم شدی…راوی میگه:”و وَضَعَ خدَّهُ علی خَدِّه…”صورت به صورت جوانش گذاشت…

می‌گذارد چهره بر رخسار اکبر، ساعتی…
این غروب جانگداز ذبح اسماعیل بود.

اونجا که ماجرای پدر و پسر شهید رو گفتم یه نکته داره خیلی دل آدمو می‌سوزونه..

پسر آمد جنازه ی پدر رو برداشت…اون راوی میگه با سرعت از میدون مین بیرون برد…اما من می‌خوام بگم اگه همون رزمنده شهید شده بود؛باباش می اومد بالاسرش،اصلا نمیتونست جنازه ی پسر رو خودش ببره…داغ جوون، پیرمرد رو زمین گیر میکنه.

جوون رو پیر میکنه…

زینب اومد از خیمه ها بیرون…خودش رو روی جنازه ی علی اکبر انداخت…امام حسین آمد…”فَاخَذَها الحُسَین و رَدَّها الی الفُسطاط”به هر زحمتی بود زینب رو بلند کرد برگردوند خیمه ها…

اما دیگه خودش موند و این جنازه….نتونست کاری بکنه…

راوی میگه یه وقت دیدم برگشت سمت خیمه ها…”وَ اَمَرَ فِتیانِه…جوون ها رو صدا زد…”فَقال:اِحمَلوا اَخاکُم…” بیاید برادرتون رو ببرید…

“فَحَمَلوه حتّی وَضعوا بین یَدَیِ الفُسطاط الّذی کانوا یَقاتِلون اَمامَه…”

جوون ها اومدن علی رو بردن جلوی خیمه ای گذاشتن که مقابلش می‌جنگیدن. اینجاست که این شعر شان نزولشه:

جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید

حسین جانم…حسین جانم…حسین جان…

 

حاج میثم مطیعی
متن روضه شب هشتم محرم از حاج میثم مطیعی

 

سید مجید بنی فاطمه

بال فرشته که خاکِ پایِ حسین است
فرش حسینیۀ عزای حسین است

فاطمه دنبالش هست صبح قیامت
هر که به دنبال دسته های حسین است

شعر من و تو که افتخار ندارد
تا که خدا مرثیه سرای حسین است

رحمت زهرا برای این که ببارد
منتظر گریه ای برای حسین است
حسین…

خدا نیاره اون روز شب بشه و شب صبح بشه من برات گریه نکنم،مادر!خدا خیرت بده که با محبت حسین شیرم دادی،خدا خیر بده بابایی که با ولایت علی بزرگم کرد،تا خوردم زمین گفت: بلند شو بگو یاعلی

همه زمین خورده های عالم میگن: یاعلی بلند میشن،اما علی زمین خورد بلند شد گفت: یازهرا…

در دل مردم هرچه هست کار نداریم
در دل ما که برو بیای حسین است

دست به سمت کسی دراز نکردیم
هردو جهان دست ما گدای حسین است

گندم شهر حسین روزی ما شد
باز سر سفره ها غذای حسین است

قیمت اشک برای خون خدا هم
دست همان کس که خون بهای حسین است

پرچم کربلا همیشه بلند است
حافظ پرچم اگر خدای حسین است

هر چه که ما خواستیم فاطمه داده
آن چه فقط مانده کربلای حسین است

اومدی روضه بشنوی باشه،خدا هرکی جوون داره براش نگهداره،من روضم امشب برا محاسن سفیداست،خدا بچه هاتون رو براتون نگه داره،پسر بچه هرچی رشد میکته قدم برمیداره،تو زندگی موفقیت کسب میکنه بابا به خودش می باله،هی نگاه به قد وبالای بچش میکنه به رفیقاش میگه پسر منه،الحمدلله اول اینکه نوکر حسینِ،هم درس خوب میخونه،هم احترام مارو داره،بالاخره عصای پیریمونه….

آی جوونا! من امشب بهتون میگم: خیلی هواستون به باباهاتون باشه،بابا مریضم باشه باید دورش بگردی،هرکی رو میبینه میگه پسره منه ها،اون چیزی که بابا رو نگه میداره قرص و محکم راه رفتن پسرشه،میخوام یه خورده روضه ی بابا براتون بخونم،هواست باشه یه وقت زود جوابشو ندی،هواست باشه یه وقت دلشو نشکنی،هواست باشه یه وقت نه نیاری براش،دلش میشکنه به روش نمیاره،یه شبایی دلشو شکستی بلند صحبت کردی گفتی من خودم میدونم،اما همچین که خوابیدی خبر نداری بابا میاد نصفه شب بالاسرت،صورتت و میبوسه میگه: خدا هوا بچمو داشته باش،من ازش راضیم جوونی کرد به من اینجور گفت،صبح بلند میشی خبر نداری بابات چیکار کرده، باز با همون اخلاق از کنارش رد میشی،امشب جوونا بیاید جان علی اکبر یه کاری بکنیم،اکه مَردیین بیاین امشب یه کاری بکنیم،رفتیم خونه جلو همه بیوفتید به دست و پای بابا….

یه وقت دیدن از خیمه ها هی حسین زمین میخوره بلند میشه،هی میگه “ولدی علی”…من یه جمله روضه میخوام بگم،خدانکنه بابایی نفس نفس بزنه،هی می‌گفت: علی!پسرم! تا حالا نشده جواب باباتو ندی عزیزم….

دست و پایی بزن و آهی بکش ای رفته ز هوش

همه براش “وَ اِن یَکاد” میخوندن موقع رفتن، اما داشت برمیگشت اینطوری بود “اِرباً اِربا”گفت:بابا بلند شو ببین لشگر داره به من می‌خنده…

بچه رو بغل گرفت دلش آروم نشد،عاقبت صورت رو صورت علی گذاشت،یه وقت حس کرد یه دستی اومد رو شونش،برگشت نگاه کرد دید خواهرش زینبِ،داداش بلند شو خدا صبرت بده…یه وقت صدا زد گفت: علی! بلند شو ببین عمه ات اومده وسط میدون،کسی قد وبالای زینب رو تا حالا ندیده….

بهترین لحظه برای یه بابا،اون لحظه ای که جوونش جلوش راه میره،بدترین لحظه برای یه بابا اون لحظه ای که جوونش جلو چند نفر زمین بخوره،بدتر از اون لحظه،لحظه ای است که یه بابا کتک خوردن بچش رو ببینه….

مولا عباس مازندرانی پرچم به دوشِ،هر دفعه ای میگه: هر که دارد هوس کرببلا بسم الله،کاروان میبره کربلا…..هرچی منتظر شدن دیدن دیگه کاروان کربلا رو راه نمیندازه…جوونا سریع اومدن جلوش رو گرفتن،آ شیخ هرسال کاروان کربلا رو راه مینداختی امسال چرا راه نمی اندازی؟،گفت: گرفتارم..گفتند: ما کارهات رو میکنیم اما پرچم قافله رو زمین نزار”یادتون باشه روضه جایی نگرفتن برید بگید اگر کاری دارید ما انجام بدیم روضه ی آقا، عَلَم ابالفضل زمین نمونه”….

کارهاش رو کردن، پیر مرد پرچم انداخت رو دوشش،گفت هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله،کوچه پس کوچه های شهر مازندران گشت،گفت فلان روز اذان صبح حرکت میکنیم،مثل حالا نبود،پیاده راه میافتادن برن سمت کربلا،راه افتادن مردم شهر یه عده بچه هاشونو فرستادن یه عده جوونا مادر پدراشونو کول گرفتن،یه عده گفتن: اگه رفتی سلام مارو برسون….

راه افتادن رفتن،چند شبانه روز تو راه ،تا آخرین منزل شیخ یه نگاهی کرد به جوونا گفت: بگید ببینم امشب چه شبی است؟،گفتند: شب جمعه است،گفت: از این دور نگاه کنید اون چراغایی که از دور معلومه میدونید کجاست؟چراغای شهر کربلاست،اینکه خودمون رو بکشونیم هرجور هست بریم حرم از فضیلت شب جمعه عقب نیافتیم،گفتن باشه شیخ….

هر جوری بود رسیدن کربلا،گفت روایته همینجوری خاکی و خسته بریم حرم…وارد حرم حسین شدن،”السلام و علیک یا اباعبدالله”یکی میگه: آقا! مادرم سلام رسوند،اون یکی میگه: آقا! ممنونم کربلاتو دیدم نمردم،یکی میگفت: آقا فلان همسایمون سلام رسوند،یکی میگفت: آقا! آرزو داشتم کربلاتو ببینم،میگن: شبهای جمعه بوی سیب میاد،چدن مادرت گذر میکنه،یکی میگفت: جوانها من سواد ندارم میشه برام زیارت نامه بخونی….

یه نکاه کردن گفتن آ شیخ ما ازت گِله داریم،گفت: چرا؟گفت: من یادمه دیگران میگفتن هر وقت آشیخ میاد کربلا،حرم ابی عبدالله می‌رسیم برامون روضه میخونه نوحه می‌خونه،میشه برامون نوحه بخونی،گفت چشم، همه رو جمع کرد کنار ضریح شش گوشه،گفت من دفتر نوحم و باز میکنم، هر نوحه ای اومد همونو میخونم،گفتن: باشه،همه جمع شدن دفتر نوحه رو باز کرد،میدونی چه نوحه ای اومد؟..

جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید

من از امان رضا معذرت میخوام،میدونی جرا میگه جوانان بنی هاشم بیایید،از صبح هرکی رو زمین افتاد ابی عبدالله تنهایی برش گردوند،معناش میدونی چیه،میگه جوانان بنی هاشم بیایید یعنی این بدن پاره پاره است،یه نفر تکی نمیتونست بدن رو برگردونه

بگویید خواهرم زینب بیاید
تماشای رخ اکبر نماید

روضه رو خوند،همه سینه زدند، رفتند، گفتن بریم استراحت کنیم،ملا عباس هم اومد استراحت کنه، سرش رو گذاشت رو زمین،تو عالم مکاشفه و رویا گفتن بلند شو آقات اومده..آقام؟بله ابی عبدالله،میگه: در عالم رویا دیدم ابی عبدالله وارد شد، فرمود: برا سه تا مطلب من اومدم،اول بدون هرکی زیارتم بیاد دیدنش میرم،دوم اینکه از راه دور پیر مردی تو شهرتون به من سلام داد،سلام من و بهش برسون،سوم اینکه یادت باشه هر وقت شب جمعه اومدی کربلا روضه ی علی اکبر نخون،آخه مادرم زهرا شبای جمعه کربلاست،طاقت نداره…

همچین که اومد گفت: بابا! اجازه بده برم میدون،فرمود برو عزیزم…عمه ها دورش رو گرفتن،خواهرا دورش رو گرفتن،سکینه میگه: داداش! مواظب خودت باش،رقیه میگه: علی اکبر! مواظب خودت باشه..رباب میگه: مواظب خودت باشه..زینب میگه: الهی عمه دورت بگرده…راه افتاد سوار بر مرکب شد،تا اومد حرکت کنه دل تو دل حسین نیست، آی جوونا!اینو باباها میفهمن،همچین که چند قدمی رفت یه وقت شنید صدای باباش میاد،فرمود علی جان! صبر کن…بله بابا،فرمود پایین بیا،دومرتبه پایین اومد،صدا زد: علی جان!چند قدم جلو بابا راه برو،میخوام خوب قد و بالات رو ببینم…

رفت تو دل دشمن جنگ نمایانی کرد،رزم بلده و جنگیدن،اسب تربیت شده است، میدونه باید به سوارش چه جور سواری بده،این اسب تربیت شده بود، می دونه اگه دید دوتا دستا اومد زیر گردنش،یعنی دیگه توان ندارم باید برگرده همونجایی که سوارش رو سوار کرده…جنگ نمایان کرد،یه وقت علی رو دوره کردن،صدا ناله ی حسین بلند شد،شمشیر دار با شمشیر میزنن،نیزه دار با نیزه میزنن…سر شکافته شده،دید تنها راهی که داره دستشو دور گردن اسب بندازه برگرده سمت خیمه…خونِ سر علی جلو چشم اسب رو گرفت،عوض اینکه برگرده سمت خیمه،رفت وسط دل دشمن،اینقدر با شمشیر و نیزه……

باید لخته خون رو با دستام بگیرم
تنت پاره پاره است الهی بمیرم

وای تنت، کشتنت
تمام زمین پر شد از تو علی

جسمِ تو، می برم
ولی با چه حالی و با چه دلی

وای صدا، هلهله
نمیزاره من بشنوم نالتو

خوبه لیلا ندید
تن اِرباً اِربات علی

گفت: تا خبر شهادت پسرش رو به پدرش دادم،فردا روزی دیدم چندتا محله پایین تر داره میگرده،گفتم حاجی چیکار میکنی اینجا؟..گفت راه خونه ام رو گم کردم….

الهی برا دلت بمیرم حسین، به قول اون آذری گفت: جوونا! گفتن: عمو عباس! چرا کمک نمیکنی بدن علی رو ببریم:؟فرمود: شما بدن پسر رو ببرید،من می‌خوام زیر بغل

های بابای داغ دیدش رو بگیرم…

 

حاج مجید بنی فاطمه
متن روضه شب هشتم محرم از سید مجید بنی فاطمه

 

حاج محمود کریمی

صلی اللهُ علیک یا مولای یا ابا عبدالله

روایت است که روزی به مسجد کوفه
نشسته بود حضور پدر، علی اکبر

یکی چو باغ گل و دیگری چو شاخه گل
یکی چو شمس فروزنده و یکی چو قمر

پدر نگاه به ماهِ رخ پسر می‌کرد
پسر به روی پدر داشتی هماره نظر

در آن میانه علی کرد خواهشِ انگور
ز سیدالشهدا آن امام جنّ و بشر

نبود موسم انگور تا وَلیِ خدا
دهد ز مهر و وفا خوشه ای به دست پسر …

در آن میانه خلایق نظاره می کردند
چگونه می شود آرام آن نکو منظر ؟

خردسال بود علی اکبر، تو دامن امام حسین نشسته بود ،یه نگاه به بابا کرد…”دیدی بچه ها یهو هوس می کنن یه چیزی رو ؟” البته علی اکبر همین جوری چیزی رو نمیخواد ،میخواد مردم ببینن …میخواد ببینن باباش دستش رو میکنه تو یه درخت خشک، هر جایی حسین اراده میکنه ،دستش رو میبره از تو بهشت انگور میچینه میاره… از حسین تا بهشت فاصله ای نیست ..اصلاًحسین خودِ بهشته …

کنار مسجد کوفه درخت خشکی بود
که از گذشت زمانش نه برگ بود و نه بَر

امام دست مبارک بر آن درخت نهاد
که شد ز مُعجزِ دستش دوباره سبز شجر

عیان به شاخه ی آن گشت خوشه ی انگور
چه خوشه ای که همه حبّه های آن گوهر

حضرت مریم سلام الله علیها کنار یه نخل خشکی اومد وضع حمل کرد ،عیسی به دنیا بیاد نخل بارور شد .امام رضا علیه الصلاة و السلام یک دانه ای کاشت همون موقع بارور شد…ببین حسین برا علی اکبر انگور میخواد …اون درخته هم هرچی همّت داره رو میکنه….

به دست خویش وُرا چید دانه دانه نمود
نهاد در دهن پاک ان فروغ بصر

دهنت رو باز کن باباجان …نوش جان …دورت بگردم …

نخواست تا که عزیز دلش شود غمگین
برای خوشه ی انگور، حجت داور

فتاد باز دلم یادِ روزِ عاشورا
ز لحظه ای که علی آب خواست ز آن سرور

ندانم آنکه به فرزند فاطمه چه گذشت
فتاد چون نگهش بر لبان خشک پسر

دو دیده تا رود و لب خشک و تن همه مجروح
صدای العطشش زد به قلب باب شرر

نبود قطره ی آبی که تر کند لب او
کشید خجلت و آهش به آسمان زد سر

عرضه داشت بابا!  “العطش قَد قَتَلَنی …”عطش منو کشت …”و ثِقلُ الحدید اَجهَدَنی …”این سنگینی زره هم داره با من میجنگه ،زره مال کیه ؟ زره مال پیغمبره …این زره سنگین بود،فقط هم به قد و قواره علی اکبر می خورد .این زره رو تنش کرد شاید لشگر ببینن حیا کنن….

سرشک بود که از دیده‌ی پدر می‌ریخت

روضه‌ی علی اکبر علیه السلام مثل آتش تو جنگلِ .اگه خاموش بشه زود خاموش میشه “ولی اگه بگیره،خاموش کردنش کار هر کسی نیست” ….

گرفت نور دل خویش را چو جان در بر

دهان گشود و بگفتا زبان بیار علی
زبان نهاد علی در دهان خشک پدر

پدر مکید زبانی که بود چوبه ی خشک
پسر گرفت لبی که از سرشک بودی تر

نگاه زینب کبری به اشک چشم حسین
نگاه حضرت عباس بر علی اکبر

چو جان ز خویش علی را جدا نمود امام
تو گویی آن که زدی مرغ روحش از تن پر

بگفت ای پسرم باز شو سوی میدان
که آب بر تو نگه داشته است پیغمبر

برو که منتظرت ایستاده اند سپاه
که پاره پاره شود جسمت …..از دم خنجر

برو که خواسته از من خدای حیّ وَدود
تو پیش دیده ی من مثل گل شوی پرپر

هزار حیف! از آن مصحف شریف که شد ورق ورق
همه از تیرو نیزه و خنجر …

تا سر روی گردن عقاب افتاد
خون شَتَک زد به چشم اسب

دیگه اسب ندید …میخواد سوارش رو برگردونه به خیمه ..یه جای امن پیدا کنه .شروع کرد دور خودش چرخیدن .یه نانجیبی اومد سریع لجام عقاب رو گرفت .نگاه کرد دید حسین داره میاد .شروع کرد دویدن به طرف آخر لشگر .یه جایی ببرم که دست باباش بهش نرسه ،این جا باید بگیم غریب گیر آوردنت …

کسی نبود که زخمی بر آن بدن نزند …
دلی نبود که سوزد براو در آن لشگر

هزار زخم به یک تن چگونه شرح دهم؟
هزار قاتل و یک کشته چون کنم باور؟

شنیده ام که سر نعش او کشید حسین
صدای یا ولدی هفت مرتبه ز جگر

اصلا خوبه حسین نوحه خون باشه شما هم با اربابتون نوحه بخونید. همه صدا بزنن. اون طور یکه حسین صدا زد، دیگه در عالم کسی نمیتونه صدا بزنه. اما شما با اربابتون هم ناله صدا بزنید… یا ولدی ….

تو صبح امیدی،علی اکبری
سرفرازی،رشیدی …

“فلما رَاَینَهُ اَکبَرنَهُ …وَ قَطَّعنَ اَیدیَهُنَّ وَ قُلنَ حاشا لِله ما هذا بَشَرا …” تا یوسف رو دیدن دستاشون رو بریدن گفتن اونه .الله اکبر …اونکه اصلا بشر نیست.

خدا خواست اما خودت را به دست خودت آفریدی
چو دیدی خودت را ،خودت دست های خودت را بریدی

کلید است قاسم، تو باب الحوائج تری شاه کلیدی
مراد است زینب،تو درمکتب عمه جانت مریدی
شبیه ابالفضل،تو در رزم ماضیِ خیلی بعیدی

علی به هنگام پیکار ،از اسم علی رونوشت جدیدی
دو تا ابرویت را اگر کج کنی ،سر ز دشمن بریدی

عجب جایگاهی ،که بین بنی هاشم اول شهیدی
چنان پا کشیدی، که اندازه ی کربلا قد کشیدی

همه جا تو میدون می کشوندنش .حسین بهش نرسه …ارباب آخرش دید علی اش رو پیدا نمیکنه. یه مرتبه دید یه جایی حجم شمشیر زیاد بالا پایین میره …بچه ام این جاست…

شکسته …نشسته…
پدر پیش نعش تو خسته …نشسته …

گسستی تو …
همه جا علی اکبر ریخته …

گسستی تو …
بابات هم از این جهان دل گسسته …

و تا دست تیغ است
که در جسم تو دسته دسته …

سنان ایستاده
زنی روی تل چشم بسته …نشسته …

چه کردی که بابات
به سمتت می آید نشسته ؟

خمیده …بریده …
پدر تا به جسمت رسیده

بریده …ندیده ز جانش …
تو را هر کسی هم ندیده بریده …

نفس های بابات
به دنبالت از بس دویده ….بریده

شدی خوشه ای که
تو را دشمن از سر نچیده …بریده …

چنین بود صحنه….
تو را تیغ دیده ..پریده …بریده …

و مقراض بعدش
رسیده …کشیده ….بریده …

شدی اربا اربا…
بریده …بریده … بریده … بریده …

بدن رو نتونستن بلند کنن رو عبا بذارن .از زیر بدن عبا رو حسین رد کرد…اصلا خدا میخواد به بنده هاش اثبات کنه و نشون بده مثال میزنه : ” اَفلا یَنظُرون مَثَلا کلمةََ طیبه …”

با مثال روشن میشه …یه عده میگن چطور با عبا برد ؟ عبایی که پیغبر و علی و فاطمه و امام مجتبی و ابی عبدالله و جبرئیل زیرش نشستن برا ما دعا کردن .همون عبا تابوت علی اکبر بود .

عبای پیغمبر رو برداشت کنار بدن پهن کرد .اون مثاله چی شد ؟ الان میگم .خورد خورد از زیر بدن عبا رو رد کرد .گوشه‌ی عبا از اون طرف بدن اومد بیرون .مثال …مثال …سفره دیدی میخای جمع کنی خورده های نون رو میاری وسط …

گوشه عبا رو بلند کردن. بدن تو عبا قرار گرفت. صدا زد ابی عبدالله، جوونهای بنی هاشم بیایید. رُکنتون رو به خیمه ها ببرید…

جوانان بنی هاشم بیایید …
علی جانم علی جانم علی جان ….

یه جوری مثل التماس اربابت صحبت کرد .گفت فقط این لبت رو باز کن یه بابا بگو .انگشت در دهان علی اکبر کرد. لخته های خون رو درآورد .به پشتش آرام زد .نفس بکش .یه بابا بگو …

 

خیز و از جا آبرویم را بخر
عمه را از بین نا محرم ببر

پاشو ببین عمه جانت کنارت نشسته….همه صدا بزنید: یا حسین ….

 

حاج محمود کریمی

 

از اینکه با مجموعه متن روضه شب هشتم محرم ویژه شهادت جوان رعنای بنی هاشم حضرت علی اکبر (ع) همراه ما بودید بسیار سپاسگزاریم. لطفا نظرات و پیشنهادات خود را با ما به اشتراک گذارید.
یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید