مُسْلِم بن عَقیل بن ابی طالب (شهادت: ۶۰ق)، پسرعموی امام حسین(ع) و سفیر او در کوفه در قیام عاشورا و از آل ابیطالب بود. مسلم در برخی فتوحات مسلمانان و نیز در جنگ صفین حضور داشت. او به نمایندگی از امام حسین(ع) به کوفه رفت تا اوضاع آنجا را به امام گزارش کند که اگر کوفیان در دعوت خویش مصرّ و صادقاند، امام به آنجا برود. وی در گزارشی به امام، از آمادگی کوفیان خبر داد.
با نصب عبیدالله بن زیاد به حکومت کوفه و ترس و هراس کوفیان از او، آنان به ناگاه از اطراف مسلم پراکنده شدند. مسلم دستگیر شد و در روز عرفه (سال ۶۰ قمری) به دستور عبیدالله به شهادت رسید. ماجرای تنها ماندن و شهادت او در کوفه، موضوع یکی از روضههای مشهور در میان شیعیان است که در روز عرفه و گاه در اول محرم خوانده میشود. به همین مناسبت متن روضه شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام (متن روضه حضرت مسلم) را جمع آوری کردهایم.
متن روضه شب اول محرم با صدای مداحان اهل بیت
۱. سید مهدی میرداماد
السلام علیک یا سفیر الحسین علیه السلام
خیلی این آقا مقام و منزلت داره، من سه چهار فراز از زیارت شو نوشتم،طولانیه،زیارت مأثوره ی از امام ِ،خیلی قشنگ و زیبا و پُر معناست
السلام علی اول الشهداء و سید السُّعداء،آقای سعادتمندان،
السلام علی الهادی بنفسه و مهجته،کسی که همه ی وجودش رو برا امامش عطا کرد و داد،همه جونش و همه سرمایه اش رو،
السلام علییک ایها الشهیدُالفقیه المظلوم ،فقیه،مسلم مگه کم کسیه،داماد امیرالمؤمنین ،خواهر ابی عبدالله رو گرفته،ابی عبدالله دایی بچه های مسلم ِ،مسلم بن عقیل سردار کنار دست امام مجتبی بوده،توی صفین میسره لشکر(جناح چپ) دستش بوده،مورد اعتماد بوده،بالاتر از اینها،
مرحوم صدوق تو أمالی نقل می کنه،می گه:یه روز امیر المؤمنین اومد محضر رسول خدا(ص)،سئوال کرد آقاجان شما به برادر من علاقه دارید یا نه؟
پیغمبر فرمود آره علی جان به دو دلیل عقیل و دوست دارم،دلیل اولش اینه برادر تو است،فرزند ابوطالب ِ،دلیل دومش بیچاره می کنه آدم رو،اصلاً می مونی سر سفره کی هستی،دلیل دوم علی جان عقیل رو دوست دارم چون یه پسری داره،این پسر در راه محبت پسر تو کشته می شه،
علی جان دوستش دارم،پسرش فدایی پسر تو است،قبل کربلا،این خبرها نیست،پیغمبر داره روضه می خونه،خیلی گوش بده،عبارت عجیبه سه تا نکنه داره،نکته اول:پیغمبر فرمود علی جان،اهل ایمان بر این پسر گریه می کنند،الله اکبر،استنباط می شه کرد،نشانه ی ایمان یکی گریه بر مسلم ِ، دیگه،پیغمبر فرمود:مؤمنین براش گریه می کنن،
دوم علی جان،این مسلم فرشتگان خدا بر او صلوات و درود می فرستند،بعد عجیبه،می گه به اینجا که رسید،پیغمبر شروع کرد گریه کردن،عبارت عجیب حدیث اینه، می گه:اون قدر گریه کرد،حتی جرت دموع علی صدره،پیغمبر لولاک لما خلقت الافلاک،می گن اینقدر برا مسلم گریه کرد،اشکاش رو سینه اش چکید،
این مسلمه با این عظمت با این مقام،حالا من و تو اومدیم از مسلم عاشقی یاد بگیریم،از مسلم فدا شدن برا امام زمان یاد بگیریم،اومدیم از مسلم یاد بگیریم،آدم وقتی می خواد خودش رو خرج امامش کنه،باید بدون کم و کاست،می خوای یاد بگیری بسم الله:
بنویسید مرا یار اباعبدالله
اولین بنده ی دربار اباعبدالله
منتظر مانده ی دیدار اباعبدالله
من کجا و سر بازار اباعبدالله
تا خدا هست خریدار اباعبدالله
عشق بازی رو یاد بگیر
عاشق آن است که دیدار کند یارش را
بارها جان بدهد دید اگر یارش را
باز آماده کند جان دگربارش را
شب اول ِ،من از اول مجلس منتظر بودم این اسم بیاد،آخه با این اسم امشب گره باز می شه،تو هم منتظری نشون بده
عاشق آن است که دیدار کند یارش را
بارها جان بدهد دید اگر یارش را
باز آماده کند جان دگربارش را
فاطمه پیش خدا پیش برد کارش را
هر که اوفتاد پی کار اباعبدالله
اونایی که تو این دهه همه ی کاراتون و می زارید کنار،می گید کار فقط کار حسین،فعلاً مهمتر از همه دنیا حسینه،فاطمه اون دنیا می گه،همه رو رها کن ،دست این رو من بگیرم،این محرما همه چیزش تعطیل بود،فقط حسین
مانده از جلوه ی والای تو حیران مسلم
جان خود ریخت به پای تو به یک آن مسلم
عید قربان شهان، هست فراوان مسلم
من به قربان تو نه جان هزاران مسلم
تازه قربان علمدار اباعبدالله
قبل از آنکه بیاید خبرم را ببرید
کمک کنید شب اول ِ،خبر دادن،تو منزل ثعلبیه به امام حسین علیه السلام گفتند: آقا مسلم تو رو تو کوفه کشتند،حضرت گریه کرد،گفت:مسلم پسر عموی من بود،سفیر من بود،مورد اعتماد من بود،
قبل از آنکه بیاید خبرم را ببرید
زیر پایش مژه ی چشم ترم را ببرید
محضرش دست به دست این جگرم را ببرید
گر سرم را و سر دو پسرم را ببرید
باز هستیم بدهکار اباعبدالله
این که چیزی نیست،خودم فدات حسین،زن و بچه ام فدات حسین،آخ گریه تو به من میگه،روضه ام الان وقتشه
وقت حجران به گریبان چه نیازی دارم
به دل بی سر و سامان چه نیازی دارم
به لب پاره به دندان چه نیازی دارم
به سر شانه ی اینان چه نیازی دارم
تا سرم هست به دیواراباعبدالله
آی حسین…
با همه ی مقاومتش،با همه ی سرداری و دلیریش،بهش نیرنگ زدن،اَمان نامه ی دروغین بهش دادن،گودال سر راهش کندن،و اِلا به این راحتی مسلم و نمی تونستن بگیرند،گفتم: گودال،یاد چی می افتند بعضی ها،اصلاً رسم این کوفیا همین بود،می خواستند یکی و گیر بندازند،سر راهش گودال می کندند،چیه؟
یه گودال تو رو این جوری به هم می ریزه،من رد شم،اصلاً بنا ندارم این جوری روضه بخونم شب اول،می خوام بگم این مسلم،آقایی است که در راه ولی خدا اول فدایی قرار گرفت،قربونش برم،مادر ما زهرا هم اولین فدایی علی است،اما زهرا کجا،مدینه کجا،کوفه کجا،هر دو اول فدایی اند،ناله دارا،شب اول روضه ام همینه،می خوام بگم این کلمات برات آشناست یا نه،
این کلمات هم روضه مسلم رو در بر میگیره،هم روضه ی مدینه رو،من فقط یه کلمه رو میگم رد می شم،هرکی ناله داره،این کلمه ها مشترکه،می خوام بگم:اولیش کوچه است،دومی اش آتیشه، ریسمانه،تازیانه است،لااله الا الله،یه چیز دیگه بگم ناله دارا، چند نفر به یه نفره،تو کوفه ام چند نفر ریختند،نتونستند مسلم و دستگیر کنند، اما مردم مسلم یه مرد جنگیه،یه سردار خستگی ناپذیره، اما مادر ما زهرا، یه مادر باردار بود، هجده ساله بود، یا زهرا…
۲. حاج سعید حدادیان
آوردنش تو دارالعماره،دست بسته،همه ی بدن خون آلود،لب پاره،دندونها شکسته،آب آوردن،یه بار،دوبار،سه بار،هربار خون لب ها ریخت،دید نمی تونه بنوشه،گفت:مثل اینکه،باید لب تشنه جون بدم،آیا کسی پیدا میشه،از جانب من به اربابم،به آقام،به امامم پیام من رو برسونه،چون از در که وارد شد،گفتند:به امیر سلام کن،گفت:این امیر، امیر شماست،امیر من حسینه،جانم فدای این مردی که،خداوندگار حماسه است،بزرگترین پیش قراوله،من علمیش رو برات بگم،رفقا نکته مهمه،انگار که علم لدُن داره،انگار که نیابت فقط،نیابت اینکه فقط بیاد یه سفارتی داشته باشه،نیست،حرف هایی میزنه،که این بوی دست داشتن،در عالم معنا رو داره، داشت از در میاومد بیرون دید طوعه،پیرزن داره گریه میکنه،میلرزه،
گفت:آقا،فرمود ناراحت نباش،لقد ادیت ما علیک من البر،اونچه به گردنت بوده کار خیر،انجام دادی،حدیث شناس ها می دونن،یعنی تو مقام شهید داری،بالاترین مقام،یه شب کنیزی کرد،وای اگه یه عمر نوکری قبول نشه،یه شب کنیزی کرد،حکم داره صادر میکنه مسلم،آیا پیشبینی نمی کنی این دو روز دیگه عوض شه؟ آدمیزاده، امشب با شماست، مثل زُبیر، زُبیر در قضایای حضرت زهرا سلام الله علیها، دفاع میکرد از علی، زُبیر جزو حامیان اهلبیت بود،عاقبتش اونجور به شر شد،آقا مسلم پیشبینی نمی کنی این راهش کج بشه یه دو روز دیگه،عوض بشه؟
نه!مسلم انگار حکم داره از عالم بالا،انگار امام حسین علیه السلام برا مسلم همه چیز رو گفته، یا اینکه تو خونه اتفاقاتی افتاده این خیالش راحت شده،گفت به طوعه: وَأخذتِ نصیبک من شفاعة رسول الله ( صلى الله علیه وآله )،تو نصیبت رو از شفاعت پیغمبر گرفتی خیالت راحت باشه،پیغمبر قیامت دست تو رو میگیره،بعد دید تعجب کرد طوعه،برای اینکه آروم بشه،فقط اشاره کرد،گفت: من دیشب یه ذره خوابم برد،خواب عموم علی رو دیدم،به من فرمود:انت غداً معی تو فردا بامنی،یعنی طوعه،دیگه امشب مهمون نداری،من مهمون یه شبت بودم،امشب سر من دارالاماره است،
داد پناهم سحر یک زن والا گهر
گشت نرفته سفر همسفر عشق تو
این بدن رو آویزه قناره کردن(قُلاب گوشت،چنگک قصابی)،معلوم اون که میگه دیدم پای مسلم تو دست بچه هاست،بعد از بازار قصاب ها بوده،چیکار کرده بود قصاب،…
← متن روضه شب اول محرم →
۳. حاج منصور ارضی
توی مجلس گشت مسلم، یه آشنا پیدا کنم، براش وصیت کنم،نگاه کرد،دید قوم و خویشش عمر سعد وایستاده،ببین چقدر بده برا مسلم،یعنی نزدیک تر از عمر سعد پیدا نکرد،همه کثیف بودند،این دیگه بدتر از همه،گفت:یه حرف سرّی دارم باهات،کشیدش کنار،گفت:من حرف سرّی گوش نمی دم،ابن زیاد گفت:برو گوش بده ببین چی میگه،صداش زد،اومد کناری،گفت:من۶۰۰ درهم از وقتی که اومدم،قرض گرفتم،بعد از شهادت من این زره رو بفروش،قرضم رو بده،جنازه ام رو تحویل بگیر،دفن کن،سه تا وصیت کرد،رفت به ابن زیاد گفت:ابن زیاد گفت:باتو سرّی حرف زده،تو داری به من میگی،ابن زیاد اعتراف کرد،اینقدر کثیف بوده عمرسعد،خدا لعنتش کنه،رفت بالای دارالاماره، سرش رو خواستند از گردن جدا کنند،یه نگاهی به سمت مدینه و مکه کرد،السلام علیک یا اباعبدالله،حسین جون برات نامه نوشتم بیای کوفه،اما نیا،وصیت کرد،وصیت سومش به عمر سعد لعنت الله علیه،این بود،یه نامه بنویس بده به یکی بفرست برا حسین بن علی پسر عموم،نیا کوفه،اینها خیلی نامردند.
صبح شد یک طرف سرم افتاد
یک طرف نیز پیکرم افتاد
از روی پشت بام افتادم
با علیک السلام افتادم
بدن من شکست خوشحالم
سر راهت نشست خوشحالم
بی سبب نیست این که خوشحالم
زن و بچه نبود دنبالم
یعنی میگه: هرچی بود من جلو زن و بچه ام اذیت نشدم، اونها رو اسیر نگرفتن، اما تو…
آی مردم سپاه بی نفرم
صبح خالی نبود دور و برم
حرفی از زخم با پرم نزنید
این همه سنگ بر سرم نزنید
آی مردم گناه من عشق است
بهترین اشتباه من عشق است
آی مردم کم حیا بد نیست
بی وفا ها کم وفا بد نیست
سنگ خوردم شکست کوزهی من
غصه خوردم شکست روزهی من
نفسم را سیر کردم و بعد
وسط کوچه گیر کردم و بعد
کو چه هایی که تنگ و باریکند
روز هم چون شبند تاریکند
بدی کوچه های تنگ این است
می شود هر طرف ره را بست
فقط منظورش به کوچهی تنگ کوفه نبوده، برا زهرا هم اشاره داره
مثلاً کوچهای که زهرا رفت
از تنش تازیانه بالا رفت
مثل این مردمی که بی عارند
مثل اینها مدینه بسیارند
مثل اینها مدینه هم بودند
دور بیت الحزینه هم بودند
تو نبودی مدینه را گفتی
قصه داغ سینه را گفتی
تو نگفتی خوشیم مادر بود
مادرم دختر پیمبر بود
تو نگفتی صداش می لرزید
پدرم تا که کو چه ها را می دید
تو نگفتی که لشگر آوردند
مادرم را زیر پا در آوردند
عوض اینکه روضه حسین و مسلم رو بخونم،رفتم مدینه
تو نگفتی هنوز غمگینم
فکر پرتاب دست سنگینم
تو نگفتی نگات پژمرده
مادرم بارها زمین خورده
حسین……..،یکی گفت:مسلم رو آزاد می کنن،یکی گفت:نه تبعیدش می کنن،یکی گفت:صبر کن الان سر از بدنش جدا می کنن،یه فرد شامی خونخوار قاتلشه،اومد تا دید داره دعا میخونه ،نذاشت تمام ذکرش تموم بشه،یه وقت سرش رو از بدن جدا کرد،به سرعت و با عجله و لرزون دوید،ابن زیاد گفت:چرا این طوری میلرزی،گفت:وقتی خواستم،سر مسلم رو جدا کنم یه سیه چهره ی خشمگین،جلوم دیدم داره لب میگزه،ترسیدم و فرار کردم،به همین هم اکتفا نکردن،پاهای مسلم رو به ریسمان بستن،تو کوچه های کوفه میگردوندن، حسین…
۴. حاج میثم مطیعی
روضة الواعظین نوشته : “شب که شد مسلم نماز مغرب رو که خوند، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ الْبَابِ فَإِذَا لَیْسَ مَعَهُ إِنْسَانٌ.. همچین که از درِ مسجد اومد بیرون کسی با مسلم نبود. فَمَضَى عَلَى وَجْهِهِ مُتَلَدِّداً فِی أَزِقَّةِ الْکُوفَةِ.. دیگه مسلم تنها و غریب تو کوچه های کوفه می گشت، درِ تموم خونه ها به روش بسته بود.. یکی گفت یه سؤال دارم، اینکه مقاتل همه نوشتن فَمَضَى عَلَى وَجْهِهِ مُتَلَدِّداً فِی أَزِقَّةِ الْکُوفَةِ.
بعضی ها تعابیر دیگه نوشتن از تنهاییِ مسلم . گفت مگه همه نرفته بودن؟ کی این روایت و نقل کرده؟ مگه مسلم و تنها نگذاشته بودن؟ ظاهراً همونایی که پشت سرش نماز خونده بودن، اومدن بیرون تنهایی شو نگاه میکردن، همونایی که باهاش بیعت کرده بودن همونا این خبرو نقل کردن .. حتما باید کسی باشه که مسلم و بشناسه دیگه! تعقیبش میکردن، تنهایی مسلم و میدیدن. نمیخوام اینجا متوقف بشم، قبلا یادتون میاد گفتیم مسلم بن عقیل شبیه امام حسینه.. همینایی که نگاه کردن غریبی مسلم و ، همینا تنهایی حسین بن علی رو روایت کردن، همینا صدایِ استغاثه شو شنیدن. همینجور که قدم میزد گریه میکرد، دور و بر و نگاه میکرد، کسی رو نمیدید با خودش اینطور زمزمه میکرد:
صدات هنوز تو گوشمه که گفتی خیلی بی پناهی
منو ببخش هنوز اگر که بی کسی، که بین راهی
سرگردونم امشب میونِ کوچه های غربت
دلخسته ام، خسته از زخم زبونِ این جماعت
این مردم روی من دَرای خونه شونو بستن
سنگای پشتِ بام منتظرِ شما نشستن
از غم تو مولا کاش بمیرم امشب
میکشم خجالت از رباب و زینب
سفیرِ تو، شبیه تو ، تو کوفه هم جایی نداره
خیره شدم به راهِ تو ، از بالای دارالعماره
میترسم میترسم از چشمای مردای این شهر
میفهمی داری چی میشنوی یا نه؟! بذار اینجارو از زبونِ رقیه بگم تا خوب بفهمی .. یکی که درد کشیده ست اگه به آدم بگه آدم بهتر متوجه میشه
بابا بابا ، راستی از سرِ بازار خبری داری که
هر کسی خواست به ما چشمِ تماشا انداخت
میترسم میترسم از چشمای مردای این شهر
میترسم میترسم از قصۀ فردای این شهر
حسینم، وایِ من، وایِ من، اگه حرم از تو جدا شه
وایِ من، وایِ من، اگه اسیرِ کوفیا شه
کوفیا ندارن ذره ای مروّت
گریه داره مولا، روضۀ جسارت
وایِ من، خدایا از مرامِ کوفه
شبه اوله هنوز یه جا باید بریم..
برا اینا غریبم با اینکه آشنا زیاده
سایۀ تو از سرِ این مردمِ بی وفا زیاده
حسینِ من،خطِ این نامه ها کوفیِ و به جز دروغ نیست
شرمنده، شرمنده سپاهِ تو دیگه شلوغ نیست
با دِرهم، با دینار همیشه دلخوشن حسین جان
این مردم، این مردم هنوز علی کُشَن حسین جان
بینِ این جماعت، یاوری نداری
دخترت سه سالَست کاش اونو نیاری
یه شیر زنی پیدا شد به نام طوعه به مسلم پناه داد، اما پسرِ ملعونش فردا برا اِبن زیاد خبر برد. عبیدالله هفتاد مرد جنگی از قبیلۀ قیس رو فرستاد به خونه ای که مسلم داخلش بود حمله کنند .. روایت میگه وقتی مسلم صدایِ اسب ها و مردهای جنگی رو شنید .. فهمید اومدن سراغش ، از خونه خارج شد ، داخل خونه نجنگید ، با شمشیر رفت به طرفشون ، علی وار جنگید .. همه را از داخل خونه بیرون کرد، آخه مسلم میدونه نباید به خونه ای که یک زن داخلشه حمله کرد.
مسلم میدونه اگه یه زن داخل خونه تنها باشه، نامحرم نباید وارد این خونه بشه … ای جوونمرد .. ای باغیرت .. ای کاش مدینه هم بودی! مادر ، شبه اولِ … آخه تو مدینه هم چهل تا مرد جنگی به یه خونه ای حمله کردن … خبر داری یا نه؟ میگن داخل اون خونه سرورِ زنان عالم بود، ناموسِ خدا داخلِ خونه بود، زینب بود .. اُمّ کلثوم بود .. علامه مجلسی روایت کرده: به خالدبن ولید گفتم: تو با بقیه مردا برید هیزم بیارید .. السلام علیکِ یا بنت رسول الله السلام علیکِ یا فاطمه …
شعلههای دلِ آن کوچه پر از غم میشد
کوچه در آتش و خون داشت جهنم میشد
باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را
روضه مکشوف تر از آنچه شنیدم میشد
بین دیوار و در انگار زنی جان میداد
جان به لب از غم او عالم و آدم میشد
لااقل کاش دلِ ابر برایش میسوخت
بلکه از آتشِ پیراهن او کم میشد
زِجهل و کینۀ جمعی که دوزخی بودند
بهشت سوخت، گل افتاد ، غنچه پر پر شد
۵. استاد آرزومند
هرکسی گفت حسین فاطمه او را بخشید
بس که بخشید گنهکار دگر کم آمد
چشم وا کن که علی فاطمه را میارد
پیش از آنها خود پیغمبر اکرم آمد
امام صادق ع هر وقت مجلس میگرفت عبا را دم در می انداخت میفرمود مادرم فاطمه میاد میشینه دم در
شب اول دلم می خواد بگه حسین
خودشان بانی و هم گریه کن و سینه زنند
هر چه قیمت شده از آن بیت مکرم آمد
نوکر تو همه جوره به خدا نوکر توست
کار تو بر همه اعمال مقدم آمد
وعده کن در شب اول به شب اول قبر
ملکی مژده دهد شاه دو عالم امد
جای هرکس که به ما سینه زدن آموخت
دل پر غصه بگریید که محرم آمد
اینقدرمسلم غریبه،حدود سه ماهه رفته کوفه، تو راه که میومد اون راه بلد مسلم از عطش جوون داد، نامه نوشت به ابی عبدالله برگردم با خودتان بیام، ابی عبدالله شاید به صورت رمز نوشت برای مسلم: وعده ی من و تو دروازه کوفه،ابی عبدالله به وعده اش وفا کرد، تادروازه کوفه دختر مسلم آروم گریه میکرد،اما هچین که به دروازه رسید دید سر باباش بالای دروازه آویزانه،از بالای نیزه چشمها تو چشم هم افتاد،گفت سکینه ببین اینم سر بابای منه بگوحسین…………….
کوچه گردی نکن حبیب خدا میهمانی تو منزلت داری
دعوتت کرده اند این مردم توازاین کوفه دست خط داری
رونزن گوششان کراست امشب باغم بی کسی مدارا کن
همه دارند میروندآقابی صداگریه کن تماشا کن
ای ولی فقیه دل خسته ای ابرمرد قهرمان چه خبر
نامه ای دادی حسین برگرد از امام زمانمان چه خبر
بازهم بی بصیرتی کردندجهلشان کاردستتان داده
لقمههای حرام را خوردند دل بریدنداز شما ساده
چاله کندندبرسرراهت تاکه گودال رامحک بزنند
ریسمان جهالت آوردندتابه زخم دلت نمک بزنند
کوفه بال وپر شما را بست کنج دیوار خسته افتادی
تنگی کوچه هاش باعث شد یاد پهلوشکسته افتادی
ضربه هاشان به پهلویت میخورد دردهایت یکی دوتاکه نبود
چقدرزود دوره ات کردند کوفه گودال کربلا که نبود
آب در حسرت لبان سوخت لب پاره معذبی آقا
باغروری شکسته آقا جان سردارالاماره ات بردند
باورم نیست باتنی بی سرسمت میخ قناره ات بردند
تهمت خوردن شراب زدند به شما مرد حق پرست آقا
تازه با این که خیزران نزدنددوسه تا دندانتان شکست
خیزران گفتم ودلم خون شد دهنم تیر میکشد چه کنم
دستاشو بستن بالای دارالاماره سروازبدن جدا کردن، تا آخرین لحظه میگفت :حسین کوفه میا،آخه امروز فهمیدم مغازه ها به نیزه سازی تبدیل شدند،بازار نیزه فروش ها شلوغ شده کوفه پر از حرمله است،اینجا به میهمانان آب نمی دهند، از بالای دارالاماره تنش رو به پایین انداختند، طوعه میگه گفتم برم ببینم مهمان دیشبم رو چی به سرش آوردند، دیدم بدن بی سرو پاهاش رو به ریسمان بستند، با اسب تو کوچه میکشیدند دیدم بردند،میگه اومدم دنبال جنازه،بردنش بازار قصابها برای اینکه همه شیعه ها بترسند،بدن روبه قناره قصابی آویزان کردند تازه این نایب آقاست این جور کشتند،برا خودش برنامه ها چیدند،…
۶. حاج محمود کریمی
ای یادگار حیدر کرار یا حسین
ای سبط پاک احمد مختار یا حسین
با پای جان به سایه ی پرچم رسیدهام
بسپر مرا به دست علمدار ، یا حسین
کابوس مشکلات شده زندگانیام
مشکل گشای هر چه گرفتار ، یا حسین
من از چه جا بمانم و نامت نیاورم
وقتی برآید از در و دیوار ، یا حسین
چشمی بده که اشک بریرم به پای تو
سوزی عطا نما که زنم جار ، یا حسین
مردن کم است ، گو چه کنم من بر این عزا
شأن عقیله و سر بازار ، یا حسین
باز این چه شورش است
که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و
چه عزا و چه ماتم است
مارا با هر نشانه می شود این امت امتحان
مارا به فتنه ها تو نگه دار ، یا حسین
نگاهمان کردند
که این حسینیه را سر پناهمان کردند
خراب بودیم و
به دولت شهدا رو به راهمان کردند
درون این خیمه
غلام آمده بودیم و شاهمان کردند
شدیم از خودشان
نگاه تا به لباس سیاهمان کردند
به غسلی از گریه
غبار روبی و پاک از گناهمان کردند
عزای مسلم را
شروع نوکریه این دوماهمان کردند
شکسته بال و پرش
نمانده یک نفر از کوفیان دور و برش
نه از هراس کسی
که کرده در به دریِ حسین در به درش
به جان خریده غمِ
عزیز فاطمه را با تمام دردِسرش
حسین در راه است
کند چگونه زِ دارالاماره با خبرش
به فکر قافله است
نه اینکه فکر خودش باشد و دوتا پسرش
حسین جای خودش
گرفته دلهره چون زینب است همسفرش
زمان آن برسد
خبر من به کاروان برسد
شده است کوفه یکی
که با اسارت زینب به آب و نان برسد
چقدر سنگ اینجاست
خدا به داد اسیریِ کودکان برسد
شود زمانی که
برای بردن پیراهنی سنان برسد
کجاست انگشتر
غنیمتی که نمانده به ساربان برسد
قرار شد با اسب
جراحت تن بی سر به استخوان برسد
نگفتم از شام
هنوز مانده که روضه به خیزران برسد
قرار شد سر من
به کوفیان و سر تو به شامیان برسد
قرار شد سر تو
ز یک مسیر بیاید که سنگشان برسد
شکست دندانم
هنوز مانده سر نیزه بر دهان برسد