معنی درس خوان هشتم فارسی دوازدهم به همراه آرایه‌ها

معنی درس خوان هشتم (معنی شعر خوان هشتم) فارسی دوازدهم را در این مطلب به همراه بررسی و تحلیل آرایه ها آورده ایم. شما می توانید معنی خوان هشتم را در این مطلب بخوانید.

معنی درس خوان هشتم پایه دوازدهم به همراه آرایه‌ها

شعر خوان هشتم در فارسی دوازدهم یا فارسی ۳ آمده است. این شعر نیمایی بر وزن فاعلاتن است و شاعرآن مهدی اخوان ثالث می‌باشد. این داستان اشاره ای به مرگ تختی دارد و درونمایه آن مظلومیت قهرمانان، بیان ناجوانمردی‌های زندگی و دلاوری های رستم است. در ادامه با معنی درس خوان هشتم با شما خواهیم بود.

 

معنی درس خوان هشتم

یادم آمد هان!
داشتم می‌گفتم: آن شب نیز
سورت سرمای دی بیدادها می‌کرد
و چه سرمایی، چه سرمایی
باد برف و سوز وحشتناک

معنی: بله ،یادم آمد ،داشتم خاطره ی آن شبی را می گفتم که ( مثلِ دیگر شبها ) تندی و شدتِ سرمای ِ زمستان ( ِ ظلم و ستم ) بیداد می کرد. چه سرمایِ سختی بود. کوران و سوز و سرمای وحشتناکی بود

آرایه ها: 

شب: نماد بیداد و ستم
یداد سورت سرمای دی: جانبخشی، کنایه از شدت سرما
دی: مجاز از زمستان – بیانگر ستم در جامعه
سرما، بادبرف، سوز، دی: تناسب
هان، آن: جناس

 

لیک خوشبختانه آخر سرپناهی یافتم جایی
گرچه بیرون تیره بود و سرد، همچون ترس
قهوه خانه گرم و روشن بود، همچو شرم …

معنی: اما سرانجام جایی را برای سرپناه پیدا کردم. هر چند که بیرون از آن سرپناه، فضایی تیره و سرد(بی روح) همانند ترس و هراس بود؛ ولی داخل قهوه خانه (پناهگاه) چون شرم و حیا گرم و روشن بود.

آرایه ها:

بیرون … سرد همچون ترس: تشبیه
گر چه بیرون تیره بود و سرد همچون ترس: واج آرایی صامت «ر»
قهوه خانه گرم و روشن بود همچون شرم: تشبیه
گرم، سرد؛ تیره، روشن: تضاد
گرم، شرم: جناس
تیره و سرد بودن ترس، گرم و روشن بودن شرم: حس آمیزی
سرد: ایهام (۱- در برابر گرم ۲- صمیمی نبودن)
گرم: ایهام (۱- داغ ۲- صمیمی و پرمهر)

 

 همگنان را خون گرمی بود.
قهوه خانه گرم و روشن، مرد نقال آتشین پیغام
راستی کانون گرمی بود.

معنی: همگان با هم، صمیمی، خودمانی و یکدل بودند، فضای قهوه خانه گرم و روشن. به راستی که انجمن دوستانه‌ای بود.

آرایه ها:

خون گرمی بود: کنایه از صمیمیت و مهربانی
گرم، روشن، آتشین: تناسب
آتشین پیغام: کنایه از گیرایی سخن، حس آمیزی
کانون: ایهام (۱- انجمن ۲- آتشدان) 
کانون گرم: ایهام (۱- داغ ۲- صمیمی و پرمهر)
گرم: واژه آرایی

 

مرد نقّال – آن صدایش گرم، نایش گرم
آن سکوتش ساکت و گیرا
و دمش، چونان حدیث آشنایش گرم –

معنی:مرد نقال نیز سخنانش گرم و گیرا بود. همچنین سکوت و خاموشی اش دیگران را به سکوت وامی داشت و خاموشی اش سنگین، دلچسب و سخنش همانند داستان و روایت آشنای او (داستان های شاهنامه) دلنشین بود.

آرایه ها:

نای: مجاز از صدا و سخن
دم: مجاز از سخن
ساکت بودن سکوت: تشخیص
ساکت، سکوت: همریشگی
دمش چونان حدیث آشنایش گرم: تشبیه
چونان: ادات تشبیه
گرم بودن دم: کنایه از گیرایی کلام
صدای گرم، نای گرم، دم گرم، حدیث گرم: حس آمیزی

 

راه می‌رفت و سخن می‌گفت
چوبدستی منتشا مانند در دستش،
مست شور و گرم گفتن بود.
صحنه­ میدانک خود را تند و گاه آرام می‌پیمود.

معنی: (مرد نقّال) در حالی که راه می‌رفت سخن می‌گفت، (داستان های شاهنامه را روایت می‌کرد.) چوب دستی، همچون عصا در دست داشت و غرق  شور و گرم گفتن بود. میدان کوچک (قهوه  خانه) را گاهی تند و گاهی آرام می‌پیمود.

آرایه ها:

چوبدستی منتشا مانند: تشبیه
مست شور: اضافه استعاری
مست شور: کنایه از این که هیجان همه وجودش را فراگرفته بود
گرم گفتن: کنایه از سرگرم سخن گفتن با تمام وجود
گرم گفتن: حس آمیزی
تند، آرام: تضاد

 

 همگنان خاموش
گرد بر گردش، به کردار صدف بر گرد مروارید،
پای تا سر گوش

معنی: از سوی دیگر همان گونه که صدف، مروارید را احاطه می‌کند؛ حاضران قهوه خانه نیز مرد نقّال را احاطه کرده بودند و با تمام وجود به سخنان او گوش فرا می‌دادند.

آرایه ها:

به کردار صدف: مانند صدف
گرد بر گردش به کردار صدف بر گرد مروارید: مردم دور او جمع شده بودند (مشبه) همان طوری که صدف مروارید را فرا می‌گیرد (مشبه به)، تشبیه مرکب، خاموش و پای تا سر گوش (وجه شبه)
واج آرایی صامت«گ»،«د»،«ر»
به کردار: ادات تشبیه
گرد: تکرار
مروارید، صدف: مراعات نظیر
پای تا سر: مجاز از همه وجود
پای تا سر گوش: کنایه از بسیار دقیق گوش دادن
پا، سر، گوش: تناسب

 

 هفت خوان را زادسرو مرو
یا به قولی «ماخ سالار» آن گرامی مرد
آن هریوه­ خوب و پاک­آیین – روایت کرد:
خوان هشتم را
من روایت می‌کنم اکنون…
من که نامم ماث…

معنی: هفت خوان را آزاد سرو مروی و یا به قولی «ماخ سالار» آن مرد ارجمند و آن هراتی خوب و پاک دین این گونه روایت می کرد … اما خوان هشتم را اکنون من شاعر برایتان روایت می‌کنم من که نامم «ماث» (مهدی اخوان ثالث) است.

آرایه ها:

سرو، مرو؛ مرو، مرد؛ مرد، کرد: جناس
واژه آرایی: من
واج آرایی: «م»

 

همچنان می‌رفت و می‌آمد.
همچنان می‌گفت و می‌گفت و قدم می‌زد

معنی: (مرد نقال)همچنان در فضای قهوه خانه گام برمی‌داشت و همچنان داستان (مرگ رستم) را روایت می‌کرد و این گونه می‌گفت.

آرایه ها:

می‌رفت، می‌آمد: تضاد
می‌گفت: واژه آرایی
واج آرایی: «م»

 

 قصّه است این، قصّه، آری قصّه درد است
شعر نیست،
این عیار مهر و کین و مرد و نامرد است
بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست
هیچ -همچون پوچ- عالی نیست.

معنی: سخن من، داستان درد و رنج مردم است و متکی بر واقعیت. شعری نیست که بر خیال استوار باشد. این داستان، اندازهٔ مهِر یک مرد (رستم) و کینهٔ یک نامرد (شغاد) را بیان می‌کند و افشاکنندهٔ خیانت نامردان است. همچون شعرهای بدون درون مایه نیست که فقط ظاهری آراسته داشته باشد. (شعر من متعهد و لبریز از حقیقت است.)

آرایه ها:

 قصه، است، نیست: واژه آرایی
است، نیست: تضاد
مهر، کین: تضاد
مرد، نامرد: تضاد
مهر، مرد؛ کین، نامرد: لف و نشر
هیچ همچون پوچ عالی نیست: متناقض نما، تشبیه
واج آرایی «س»، «چ»
خالی، عالی: جناس

 

این گلیم تیره بختی ­هاست
خیس خون داغ سهراب و سیاوش‌­ها،
روکش تابوت تختی هاست

معنی:شعر من، گلیم تیره بختی ها و درد و رنج این جامعه است و به خون داغ سهراب ها و سیاوش ها آغشته شده و روکش تابوت پهلوانی چون تختی گردیده است و هنوز تازه است .(پهلوانانی چون سهراب و سیاوش و تختی که هر سه ناجوانمردانه کشته شدند.)

آرایه ها:

این گلیم تیره بختی هاست: تشبیه
گلیم تیره بختی: اضافه تشبیهی
سهراب، سیاوش: تلمیح به داستان سیاوش و سهراب، نماد انسانهای ستم دیده و پاکدامن
خیس خون بودن: کنایه از تر و تازه بودن
داغ : ایهام (۱- گرم ۲- درد و سوگ)
روکش تابوت تختی: کنایه از ملی بودن ماجراست، تلمیح
تشبیه قصه خوان هشتم به روکش تابوت تختی

 

 اندکی استاد و خامش ماند؛ پس هماوای خروش خشم
با صدایی مرتعش لحنی رجز مانند و دردآلود
خواند:

معنی: مرد نقال بازایستاد و ساکت شد، پس با صدای خشم آلود و لرزان و آهنگی رجزگونه و دردناک این گونه گفت

آرایه ها:

خروش خشم: استعاره پنهان
رجز مانند: تشبیه
لحنی رجز مانند: کوبنده و دشمن کوب

 

معنی درس خوان هشتم پایه دوازدهم
معنی درس خوان هشتم

 

آه
دیگر اکنون آن عمادِ تکیه و امّید ایرانشهر
شیرمردِ عرصه­ ناوردهای هول
پورِ زالِ زر جهان پهلو
آن خداوند و سوار رخش بی مانند

معنی: آه، دیگر آن تکیه گاه و امید کشور ایران و شیرمرد میدان های ترسناک جنگ، فرزند زال، پهلوان جهان، آن صاحب و سوار رخش بی همتا

آرایه ها:

عماد: استعاره از رستم؛‌ رستم نماد همه پهلوانانی است که در جامعه دیگر مورد احترام و ارزش نیستند و با خدعه از میان رفته اند.
ایرانشهر: مجاز از مردم ایران
شیرمرد: تشبیه

 

آن که هرگز- چون کلید گنج مروارید-
گم نمی‌شد از لبش لبخند،
خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان،
خواه روز جنگ و خورده بهر کین سوگند

معنی: و آن کسی که هرگز خنده از لبانش دور نمی‌شد، چه در روز صلح که برای مهر و دوستی پیمان بسته و چه در روز جنگ که برای کینه و انتقام سوگند خورده است.

آرایه ها:

چون کلید … لبخند: تشبیه
کلید: استعاره از خنده
گنج: استعاره از دهان
مروارید: استعاره از دندان
کلید، گنج، مروارید: تناسب
گم نشدن لبخند: کنایه از لبخند همیشگی داشتن
صلح، جنگ: تضاد
مهر، کین: تضاد
خواه: واژه آرایی

 

 

 آری اکنون شیر ایران شهر
تهمتن گرد سجستانی
کوه کوهان، مرد مردستان، رستم دستان،
در تگ تاریک ژرف چاه پهناور،
کشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه و خنجر،
چاه غدر ناجوانمردان
چاه پستان، چاه بی دردان،
چاه چونان ژرفی و پهناش، بی شرمیش ناباور
و غم انگیز و شگفت آور.

معنی: آری، اکنون رستم این شیر ایران زمین، دلاور و پهلوان سیستانی، مظهر استواری و مردانگی، فرزند زال، در ته چاه تاریک و عمیق و پهناوری که از هر سوی بر کف و دیواره هایش نیزه و خنجر کاشته شده، گرفتار گشته بود. در چاه مکر و نیرنگ ناجوانمردان، چاه فرومایگان و بی دردان، چاهی که بی شرمیش همچون عمق و پهنایش باور نکردنی و غم انگیز و شگفت آور بود.

آرایه ها:

شیر ایران، کوه: استعاره از رستم
مرد، مردستان: همریشگی (ستان: پسوند مکان)
مرد: نماد نیرومندی
تاریک، ژرف، چاه: تناسب
در تک تاریک ژرف چاه پهناور: واج آرایی کسره (تتابع اضافات)
کشته هر سو … خنجر: استعاره پنهان
نیزه، خنجر: تناسب
چاه: تکرار
چاه چونان … ناباور: تشبیه

 

آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند.
در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان گم بود:
پهلوان هفت خوان اکنون
طعمه دام و دهان خوان هشتم بود.

معنی: آری رستم اکنون با اسب غیرتمند و دلاور خویش، در ته چاهی که به جای آب، زهر شمشیر و نیزه داشت، ناپدید شده و در دام دهان این خوان هشتم (چاه) گرفتار گشته بود.

آرایه ها:

 رخش غیرتمند: تشخیص
در بن این چاه آبش زهر شمشیر: واج آرایی ــــِـــ
تناسب: بن، چاه، آب
شمشیر، سنان: تناسب
آبش زهر و شمشیر و سنان: تشبیه
گم بودن: کنایه از ناپیدا بودن 
طعمه دام و دهان خوان هشتم: تشبیه، واج آرایی «ن»
طعمه بودن: کنایه از در اختیارِ خود نبودن و گرفتار بودن
دهان خوان هشتم: اضافه استعاری
خوان هشتم: استعاره از چاه

 

و می‌اندیشید
که نبایستی بگوید هیچ
بس که بی شرمانه و پست است این تزویر.
چشم را باید ببندد،تا نبیند هیچ …

معنی: رستم با خود می‌اندیشید که دیگر نباید چیزی بگوید چرا که این فریب و دشمنی، بسیار بی شرمانه و پست بود و او باید در برابر این نیرنگ، چشم های خود را ببندد تا دیگر چیزی نبیند.

آرایه ها:

پست، است: جناس
چشم، ببندد، نبیند: تناسب
چشم را باید ببندد، تا نبیند: واج آرایی صامت «ب»

 

بعد چندی که گشودش چشم
رخش خود را دید،
بس که خونش رفته بود از تن
بس که زهر زخم­ها کاریش
گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت می‌خوابید

معنی: پس از این که چشمانش را گشود، رخش خود را دید که خون زیادی از تنش خارج شده و از بس که شدت زخم هایش مؤثر و کشنده بود؛ انگار که هوش و توانش را از دست داده و در حال جان دادن بود.

آرایه ها:

زهر زخم: شدت کشندگی زخم، اضافه تشبیهی
واژه آرایی:‌ بس
حس و هوشش رفته بود و داشت می‌خوابید: کنایه، از اینکه مرگ رخش رسیده بود.

 

از تن خود – بس بتر از رخش-
بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش.
رخش را می‌دید و می‌پایید.
رخش آن طاق عزیز، آن تای بی همتا
رخش رخشنده
با هزاران یادهای روشن و زنده… 

معنی: او از تن خود که بدتر از رخش زخمی شده بود، آگاهی نداشت و توجهی به خودش نمی‌کرد و مراقب رخش بود. رخش آن یکتای گرامی، آن بی همتای بی مانند، رخش درخشان و زیبایی که هزاران خاطره خوش از او به یاد داشت.

آرایه ها:

تای بی همتا: متناقض نما
رخش، رخشنده: اشتقاق
یاد روشن: حس آمیزی
واج آرایی صامت «ت، ط»

 

 گفت در دل رخش، طفلک رخش
آه
این نخستین بار شاید بود
کان کلید گنج مروارید او گم شد.

معنی:  رستم در دل خود این گونه می‌گفت: بیچاره رخش، و این برای نخستین بار بود که لبخند از لبان رستم دور می‌شد؛ زیرا رخش گرامی خود را آغشته به خون و نزار می‌دید.

آرایه ها:

رخش: واژه آرایی
کلید: استعاره از خنده
گنج: استعاره از دهان
مروارید: استعاره از دندان
کلید، گنج، مروارید: تناسب
گم شدن کلید گنج مروارید: کنایه از لبخند نزدن

 

ناگهان انگار
بر لب آن چاه
سایه‌ای را دید
او شغاد آن نابرادر بود
که درون چه نگه می‌کرد و می‌خندید.
و صدای شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش می‌پیچید…

معنی: ناگهان گویی در کنار آن چاه سایه‌ای را دید. آن سایه شغاد نابرادریش بود که به درون چاه نگاه می‌کرد و می‌خندید و صدای شوم و نامردانه اش در گوش رستم می‌پیچید.

آرایه ها:

 نابرادر: ایهام (۱- ناتنی ۲- نابکار، نامرد)
چَه، چاهسار: اشتقاق
چاهسار گوش: اضافه تشبیهی؛ سار: مانند؛ ادات تشبیه

 

باز چشم او به رخش افتاد-اما… وای
دید
رخش زیبا رخش غیرتمند
رخش بی مانند
با هزارش یاد بود خوب خوابیده است
آن چنان که راستی گویی
آن هزاران یادبود خوب را در خواب می‌دیده است…

معنی:  دوباره چشم رستم به رخش افتاد؛ اما افسوس که رخش زیبا و غیرتمند و بی همتای او با آن همه خاطرات خوشی که با او داشته، مرده است؛ آنچنان که انگار آن خاطرات خوش را در خواب می‌دیده است.

آرایه ها:

چشم: مجاز از نگاه
رخش غیرتمند: جانبخشی
رخش: واژه آرایی
جناس: خوب، خواب
خوابیده است: کنایه از مرده است
واج آرایی

 

 بعد از آن تا مدتی تا دیر
یال و رویش را
هی نوازش کرد هی بویید هی بوسید
رو به یال و چشم او مالید …

معنی: پس از آن تا مدتی تا زمانی دراز، پیاپی یال و روی رخش را نوازش کرد و بویید و بوسید. چهره اش را به یال و چشم رخش مالید.

آرایه ها:

واژه آرایی «هی» 
دیر، مدت؛ رو، چشم: تناسب
جناس: بویید، بوسید

 

 مرد نقّال از صدایش ضجّه می‌بارید و نگاهش مثل خنجر بود:
«و نشست آرام، یال رخش در دستش
باز با آن آخرین اندیشه ها سرگرم
جنگ بود این یا شکار؟ آیا
میزبانی بود یا تزویر؟

معنی: از صدای مرد نقّال، ناله و زاری همچون باران می‌بارید (بسیار ناراحت و خشمگین بود) و نگاهش تیز و گیرا بود. رستم آرام در کنار رخش نشست در حالی که یال رخش در دستش بود، در این اندیشه فرورفته بود که آمدن به این دشت برای شکار نبود؛ بلکه برای به دام انداختن و کشتن او بود؛ این میزبانی نبود. بلکه فریب و نیرنگ دشمنان بود.

آرایه ها:

ضجّه می‌بارید: استعاره پنهان؛ کنایه از اینکه بسیار اندوهناک بود
نگاهش مثل خنجر بود: تشبیه
باز با آن آخرین اندیشه ها: واج آرایی مصوت «ا»، «ش»
یا، آیا: جناس

 

قصه می‌گوید که بی شک می‌توانست او اگر می‌خواست
که شغاد نابرادر را بدوزد همچنان که دوخت با کمان و تیر
بر درختی که به زیرش ایستاده بود
و بر آن بر تکیه داده بود
و درون چه نگه می‌کرد

معنی: او اگر می‌خواست می‌توانست شغاد نابرادر را بکشد؛ همچنان که قبل از مردن با تیری شغاد را بر درختی که در زیرش ایستاده بود دوخت و کشت.

آرایه ها:

قصّه می‌گوید: تشخیص
نابرادر: ایهام (۱- ناتنی ۲- ناجوانمرد)
کمان، تیر: تناسب
ایستاده، داده: قافیه
بود: ردیف
می‌توانست او اگر می‌خواست: یادآور ضرب المثل خواستن توانستن است

 

قصه می‌گوید:
این برایش سخت آسان بود و ساده بود.
همچنان که می‌توانست او اگر می‌خواست
کان کمند شصت خم خویش بگشاید
و بیندازد به بالا بر درختی گیره ای، سنگی و فراز آید

معنی: داستان این گونه می‌گوید: این کار برای رستم بسیار ساده بود. همانگونه که می‌توانست اگر می‌خواست کمند بلند خودش را باز کند و به درخت یا گیره‌ای بیندازد و بالا بیاید.

آرایه ها:

سخت: ایهام تضاد با «آسان»
کمند شصت خم: مجاز یا کنایه از بسیار بلند

 

 ور بپرسی راست گویم راست
قصّه بی شک راست می‌گوید
می‌توانست او اگر می‌خواست
لیک…

معنی: اگر راستش را بپرسی (بخواهی) من می‌گویم که آری راست بود. بدون شک قصه راست می‌گوید او می‌توانست که خود را نجات دهد اگر می‌خواست . اما … (رستم پیروزمندانه مرگ را پذیرفت. او مرگ را از زندگانی که در آن به راحتی برادرکشی می‌شود برتر شمرد.)

آرایه ها:

راست: واژه آرایی
گویم، می‌گوید: اشتقاق
قصه می‌گوید: جانبخشی

 

سخن آخر

کاربرد عزیز فراموش نکنید نظرات خود را در پایین همین مطلب با ما در میان بگذارید. شما می توانید معنی گنج حکمت گمان فارسی دوازدهم با نکات و آرایه ها را نیز در ستاره بخوانید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید